هفتهای نیست که داستانی، نقدی، مقالهای ادبی به دستِ من کوتاهدست نرسد؛ از کسانی که ماندهاند در برهوت دستساختهی این روزها، آثارشان را در کدام روزنامه، نشریه یا کتاب چاپ کنند. فضای نشر ادبی ایران در کماست. روزبهروز بر شمار سایتهای ادبی برای زمیننماندن چنین آثاری افزوده میشود، روزبهروز خبرهای تازهای از فرستادن آثار ادبی برای چاپ در خارج از ایران به گوش میرسد، ولی همه خوب میدانیم که هنوز کتاب و نشریات کاغذی جذّابیت، تأثیرگذاری و ماندگاری بیشتری دارند. حالا شما بگویید، در این وانفسا، انتشار یک فصلنامهی ادبی را نباید قدر دانست؟ آن هم فصلنامهای که نه در پایتخت که در کرمان منتشر میشود؟ و فصلنامهای که به صورت شخصی و خصوصی اداره میشود؟
شمارهی همزمان یک و دو «خوانش» به دستم رسید. گویا یک پیششماره هم داشته که من ندیدهام. همه چیز نشریه از تلاشی حکایت میکند که برای حرفهای و پربارشدنش خرج شده. این که این تلاش چهقدر به نتیجه رسیده چندان مهم نیست، مهم نود صفحه کاغذِ صحافیشده است به نام فصلنامهی ادبی «خوانش» که آدم میتواند آخر شب بگیرد دستش، ورقش بزند، مرورش کند و بعد تا دو سه ساعت، همانطور کز کرده گوشهی اتاق، بیسیگار و چای، گزیدههایش را بخواند؛ و از برخی لذت ببرد و از بعضی هم بدش بیاید.
از چند تا مقاله و ترجمه حظّ بسیار بردم: یادداشت «چرا هنر از ما روی برگردانده است؟» نوشتهی عبدالله کیخسروی، و مقالهای از هانس برنتس دربارهی ساختارزدایی و پسامدرنیسم که بخشیست از کتاب مبانی نقد ادبی برنتس با ترجمهی ناهید فخر شفائی. داستانی هم از دانلد بارتلمی داشت به نام «زنی که اسیر شده» با ترجمهی همسایهی سابق وبلاگیمان سیدمحسن بنیفاطمه. بنیفاطمه مدیر هنری «خوانش» هم هست که شخصاً کارش را دوست میدارم.
دو ایراد هم باید بگیرم از «خوانش». یکم این که با توجه به فصلنامهبودن این نشریه، در مورد انتخاب آثار، خصوصاً داستانها و شعرها، انتظار خیلی بیشتری میرود. برخی از آثار را نه از روی سلیقه که از روی توانمندی خود اثر، در حد یک فصلنامه ندیدم؛ ضمن این که در نشریهای که زیر عنوانش نوشته شده «فصلنامهی ادبی ـ داستانی» حضور این همه شعر را نمیپسندم. البته این یکی کاملاً سلیقهایست؛ میدانم.
ایراد دوم و شاید مهمتر این که چنین نشریهای با این ساختار حرفهای و دبیران خوبش، بهشدت به «ویراستار» نیاز دارد. سوای اشکالات زیادی که در حروفچینی ایجاد شدهاند و رفع آنها دمدستترین کار ویراستار یا دستیارش «نمونهخوان» است؛ مطالب این نشریه باید جملگی از زیر نگاه و قلم یک ویراستار بگذرند. متأسفانه در برخی یادداشتها اشکالات فاحش نگارشی وجود دارد که برای یک نشریهی ادبی مایهی خجالت است، در موارد دیگر هم اشکالات و کژیهایی دیده میشود که این هم برای یک نشریهی ادبی اصلاً خوب نیست. «خوانش» به یک ویراستار حرفهای از نوع غیرفسیل و غیرمکانیکیاش نیاز دارد. از دبیران بخشها، هرقدر هم که خوب و حرفهای باشند (که هستند)، نخواهید که ویراستار هم باشند.
سرپا نگهداشتن چنین نشریهای در یک شهر غیر از پایتخت، به خاطر حمایتهای مالیای که از آن نمیشود بسیار دشوار است، امیدوارم دستِکم دولتیها سربهسرش نگذارند و این اندکامیدها را هم نگیرند. و امیدوارم گردانندگان «خوانش» در شمارههای بعدی، بیش از این ما را غافلگیر کنند. پیشنهاد هم میکنم یک وبلاگ ساده برای «خوانش» درست کنند، مثلاً در بلاگفا، برای این که فشردهی مشخصات مطالب هر شماره را در آن منتشر کنند به همراه یادداشت سردبیر مثلاً. این جوری جایی برای لینک دادن و ارتباط با فضای وب هم برای گردانندگان «خوانش» بهسادگی ایجاد میشود.
برای دیدن اطلاعات بیشتر کلیک کنید. آدرس ایمیل «خوانش» هم این است: [email protected]
بدون نظر