مقدمه: در راستای تبلیغ دامنهدار برای نویسنده همه دوران زندگیام این بار به سراغ «دکتر عباس پژمان» مترجم توانا رفتم. داستایفسکی، میلان کوندرا و گراهام گرین سه سوار سرنوشت دوران نویسندگیام هستند. گاهی میشود که حوصله داستایفسکی و یا حتی کوندرا را ندارم اما گرین بیهمتا را همواره میطلبم، درست مانند کودک، مادرش را. (البته این جدا از سرسپردگی همیشگیام در برابر مولانا «کاواباتا» است). بعد از مصاحبه با دکتر پژمان، گزارش و سیاههای را هم از آثار ترجمهشدهی گرین عزیز خواهید خواند.
پژمان علاوه بر این که ویژگی یک مترجم خوب را داراست (یعنی توانایی بر زبان مقصد و مبدا) یک منتقد ادبی زبردست و مسلط به جریانهای ادبی نیز هست. همین خصوصیت است که او را میان مترجمان ما ممتاز میکند. پژمان آخرین رمان گرین یعنی «باخت پنهان» با نام اصلی (Captain and Enemy) را ترجمه کرده است. در این گفت وگو سعی کردم او زوایای مختلف جهان داستانی گراهام گرین را بررسی کند. برای همین زیاد فضولی نکردم و فقط گوش دادم.
آقای پژمان در ابتدا مایلام روشن کنید که گراهام گرین وامدار چه سنت ادبیست؟
گراهام گرین یکی از اصیلترین نویسندگان دنیاست. حتماً اسم «گرین لند» را شنیدهاید. معنیاش میشود «گرینستان». این اسمی است که منتقدان غربی به فضای خاص و دنیای داستانها و رمانهای گرین دادند. فضایی که گرین در آثار داستانی خودش خلق کرد یک چیز اصیل و بیسابقه بود. نوآوری در دنیای داستان و رمان از دو مجرا صورت میگیرد. یکی با بهرهگیری از تکنیکها و شگردهای ادبی جدید،(یا حتی به کارگیری موثر و تکمیل تکنیکهای گذشته) دیگری با خلق موضوعات بدیع و ایجاد فضاهای بیسابقه، که خودش تخیل نیرومند و ورزیدهای میخواهد. در آثار گرین هر دو نوع اینها دیده میشود. میدانید که گرین ژورنالیست هم بود. ژورنالیست ورزیده و موفق کسی است که وقتی میخواهد واقعهای را گزارش کند اولاً بداند چه جزییاتی از آن واقعه را انتخاب کند، دوم این که بتواند با کمترین جزئیات این کار را بکند. این البته درسی است که رماننویسان بزرگ هم آن را خوب بلدند. «فلوبر» این را خیلی خوب بلد بود و به شاگردش «موپاسان» هم با تاکید توصیه کرده بود که حتماً این را یاد بگیرد. بسیاری از شخصیتهایی که گرین خلق کرده است شخصیتهای فوقالعاده قوی هستند و تصویرهایی در ذهن خواننده ایجاد میکنند که تا مدتها باقی میماند. اگر دقت کنیم خواهیم دید که خود گرین چندان چیزی درباره شکل و شمایل و خصوصیات فیزیکی اینها نمیگوید. اما کاری میکند که تخیل خواننده خود به خود به کار بیفتد و این شخصیتها را با همان مصالح اندک اما حساب شدهای که نویسنده در اختیارش گذاشته است در ذهن خودش بسازد.
در مورد فضاسازی هم همینطور است. «گابریل گارسیا مارکز» یک مصاحبه طولانی دارد که تحت عنوان «بوی درخت گویا» به صورت کتاب منتشر شده و به فارسی هم ترجمه شده است. عنوان کتاب به همین هنر گرین اشاره دارد. مارکز در آن کتاب گفته است، یکی از کسانی که خیلی بر من تاثیر گذاشت گراهام گرین بود. گرین کسی است که میتواند سراسر یک منطقه گرمسیری را در بوی یک درخت گویا خلاصه کند. علاوه بر این، دنیایی هم که گرین در آثار خودش خلق میکند واقعاً فضای بیسابقه و نویی است و همانطور که گفتم جز با یک تخیل خیلی نیرومند و ورزیده نمیشود چنین فضاها و دنیاهایی را ساخت. همان پاراگراف اول «قدرت و جلال» را بخوانید. این پاراگراف ۱۲-۱۰ سطر بیشتر نیست. اما گرین چنان فضایی با این سطرهای اندک ساخته است که خیلیها با چندین و چند صفحه هم قادر به ساختنش نیستند.
اما این که گرین وابسته به چه سنت ادبی است، تا آن جا که من میتوانم بگویم خیلی راحت نمیشود ردپای کسی از گذشتگان را در آثار گرین نشان داد. با این حال گاهی ردپاهایی از شکسپیر، دیکنز، چخوف و مخصوصاً هنری جیمز را میشود در داستانها و رمانهایش مشاهده کرد. البته خودش هم در بعضی از مقالههایش تلویحاً چیزهایی در این مورد گفته است.
آیا خود گرین تاثیری در ادبیات انگلیس داشته است؟
اول باید بدانیم که منظور از تاثیر چیست. چیزی که با قاطعیت میتوان گفت این است که گرین به عنوان یکی از چهرههای شاخص مدرنیسم در ادبیات انگلیس جایگاه والایی برای خود دارد و بدون شک مشهورترین و پرخوانندهترین این چهرهها در خارج از انگلیس است. ادبیات انگلیس در اواسط قرن ۲۰ چند چهره شاخص دارد که اینها در خود انگلیس و یا دنیای انگلیسی زبان خیلی مطرحند، اما هیچ کدامشان به اندازه گرین در دنیا شهرت ندارند، شاید به استثنای «ارول» که البته از نسل گرین بود اما زود از دنیا رفت بقیه این رماننویسها عبارتند از «اولین وا»، «آنتونی پاول»، «هانری گرین»، «مروین پیک» و چند نفر دیگر که هر کدامشان مثل گراهام گرین دنیای خاصی در آثار خودشان خلق کردهاند. مخصوصاً مروین پیک که رماننویس واقعاً اصیلی بود و رمان مطولش به نام «تریلوژی گورمن گاست» واقعاً شبیه هیچ رمانی در دنیا نیست. اما همین طور که میبینید در این جا به آن صورت ما نمیشناسمیش. «اولین وا» هم با این که چند تا از رمانهایش به فارسی ترجمه شده است مورد استقبال واقع نشده. سالها پیش یک مطلبی از «آنتونی برجیس» خواندم که درباره یکی از رمانهای «اولین وا» به نام «بازگشت به برایدزهد» بود. برجیس گفته بود که من تا حالا ۱۲-۱۰ بار این اثر را خواندهام و هر بار هم منقلبم کرده است. این حرف برجیس باعث شد تا من آن رمان را پیدا کنم و بخوانم. اما واقعاً آن تاثیری که رمانهای گرین در ذهن آدم باقی میگذارد از نوع دیگری است.
در هر حال، یکی از مشخصههای بارز رمان انگلیسی در قرن، ۲۰ همان خلق دنیاهای خاص و گاهی هم عجیب و غریب است که به نظر من بهترین آنها همین گرینلند است. تردیدی نیست که موفقیت گرینلند خیلی از نویسندگان بعد از گرین را وسوسه کرد تا باز هم از این جور دنیاهای خاص را در رمانهای خودشان خلق کنند.
دیگر ویژگیهای آثار گرین چیست؟ مایلم درباره داستانگویی او که وجه بارز آثارش است صحبت کنید؟
یکی از این ویژگیهای مهم آثارش را در جواب سؤال اول گفتم؛ انتخاب جزییات مناسب در شرح وقایع که از مهمترین ویژگیهای آثار گرین است. یک ویژگی مهم دیگر خشونتی است که به طرز خیلی مناسب و ماهرانهای در آثار او تلطیف و رام شده است. گرین در مقالهای که درباره «هنری جیمز» نوشته است اینطور میگوید: «زندگی خشن است و هنر باید این خشونت را منعکس کند… رمان به اقتضای ماهیتش دراماتیک است، اما لازم نیست که ملودراماتیک هم باشد.»
یعنی این که اقتضای ذات رمان این است که خواننده را تحت تاثیر قرار دهد، تعجب انگیز و هیجان انگیز باشد، اما لازم نیست که لحن آن هم هیجان زده باشد. بعد در مورد آن خشونتی که در زندگی هست و هنر باید آن را منعکس کند، اینطور ادامه میدهد: «خشونت باید لحنش را از بقیه زندگی استخراج کند؛ باید تابع باشد و مخصوصاً نباید ناگهانی و غیرقابل توجیه باشد.»
گرین، در همان مقاله، درباره «تامس هاردی» میگوید که رمانهای او فقط در جاهایی لذت بخش است که «رمان نویس» مطیع «شاعر» میشود. اما در رمانهای «هنری جیمز» شاعر و رماننویس جداشدنی نیستند. در رمانهای خود گرین هم هیچ وقت گرین شاعر از گرین رماننویس جدا نمیشود.
باز در آن مقاله از ضربههایی حرف میزند که رماننویس در رمان خود به ذهن خواننده وارد میکند و اینها میتواند شانسی یا اتفاقی باشد و میتواند حساب شده باشد. هنری جیمز معتقد بود در رمان باید همه چیز حساب شده باشد. گرین هم به همین معتقد بود. در همان جا میگوید که ضربه تمیزی که رماننویس میزند باید لااقل به اندازه ضربه تمیزی که بازیگر «کروکت» میزند هیجانانگیز باشد. حتماً توجه کردهاید که خود گرین استاد بیمثال این جور ضربههای زیباست. ضمناً عنوان این مقالهای که گرین درباره هنری جیمز نوشته است «درس استاد» است.
اینها ویژگیهای مهم آثار گرین از لحاظ تکنیکهای نویسندگی و داستانگویی است. البته از بعضی شگردهای سینمایی هم در داستانهایش استفاده کرده است. از لحاظ موضوعی و درونمایه هم ویژگیهایی در آثار او هست. اما به طور کلی میتوان گفت که گرین از نویسندگانی است که ژورنالیسم را تا حد ادبیات ناب ارتقا دادهاند و اندیشه عمیقی در همه آثارش هست. مذهب و سیاست، یا اگر دقیقتر بخواهیم بگوییم، اندیشه مذهبی و موقعیت سیاسی انسان، دو وجه غالب آثار گرین است.
به جای خوبی رسیدیم چون سؤال بعدی من درباره جایگاه مذهب در آثار گرین است.
گرین گفته است که یکی از اجدادش کشیش بوده و دایم این احساس را داشته که گنهکار است – که از علایم افسردگی است – و آخر سر هم کارش به عصیان میکشد و خودش را خلع لباس کرده و بعد هم خودکشی می کند. خود گراهام گرین هم سابقه افسردگی داشت. در هر حال، موضوع گناه که از موضوعات مهم مذهبی و مخصوصاً «کاتولیسیسم» است، هیچ وقت دست از سرش برنداشت. اگر دقت کنیم، تقریباً در تمامی آثارش، موضوع گناه از جنبههای مختلف آن مطرح میشود. شاید خواننده فارسی زبان متوجه بسیاری از اینها نشود، چون این مسئله در مذهب کاتولیک ظرایفی دارد که ذهن ما چندان با آنها آشنا نیست.
مثلاً شاید خواننده فارسی زبان متوجه این نشود که در «آبنبات چوبی برایتون» (که در فارسی با عنوان «صخره برایتون» منتشر شده است)، ازدواج «پینکی» با «رز» ازدواج گناهآلودهای است، چون پینکی قبلاً در مدرسه کاتولیکها طلبه بوده است و در مذهب کاتولیک کسی که قبل از ازدواج لباس طلبگی بپوشد دیگر نمیتواند ازدواج کند و پینکی هم در واقع مجبور شده است با رز ازدواج کند. شاید علت اصلی آن فاجعهای هم که در رمان اتفاق میافتد و پینکی خودسوزی کرده و میمیرد، احساس گناهی باشد که در اعماق وجود او هست.
در هرحال، گرین هم از همان دوران جوانی این احساس را در دل خود داشت و ظاهراً به قدری قوی بود که آخر او را به سوی کاتولیسیسم سوق داد. اما خودش گفته است که واقعاً با استدلالهای پدر «ترولوپ» مجاب شدم و به مذهب کاتولیک درآمدم. اما باید در نظر داشت که گرین هر چند تا آخر عمرش کاتولیک باقی ماند، تعارضاتی هم با کلیسای کاتولیک داشت و اعتراضاتی هم به بعضی عملکردها و تصمیمات کلیسا کرد، وقتی خانم «کولت» مرد، اسقف اعظم پاریس دستور داد که هیچ کشیشی برایش نماز نخواند. «کولت» سه بار ازدواج کرده بود و این همانطور که گفتم از نظر کلیسای کاتولیک گناه است. گرین نامه سرگشادهای به اسقف پاریس نوشت که در روزنامه «فیگارو» هم چاپ شد و در آن نامه با دستور او مخالفت کرد.
حالا به وجه مهم دیگر آثار گرین میپردازیم. سیاست در آثار گرین چه جایگاهی دارد؟
این جا باید دو چیز را از هم جدا کرد. خود گرین آدم سیاسی نبود. هرچند که در ایام جوانیاش شش هفتهای عضوحزب کمونیست شد و بعداً هم با بعضی از رهبران مشهور کمونیسم حشر و نشرهایی داشت، یا همینطور در دوران سربازیاش در سازمان جاسوسی انگلیس خدمت کرد، به هیچ وجه آدم سیاسی نبود و مخصوصاً به عنوان نویسنده و روشنفکر هیچ گونه تعهد و التزام سیاسی نداشت. حتی با این که کاتولیک شده بود و به این مذهب معتقد بود نویسنده مذهبی هم نبود. البته به مسایل سیاسی توجه داشت و بعضی از اتفاقات سیاسی دنیا در قرن ۲۰ در آثار او منعکس شده است، اما همانطور که خودش هم گفته است هیچ وقت برای دفاع از یک طرز فکر کتاب ننوشت. یکی از ویژگیهای بارز آثارش هم همین است. اصلاً گویی که نافش را با «تناقض» بریدهاند. در یکی از کتابهایش به نام «نوعی زندگی» میگوید اگر قرار بود سرلوحهای برای تمام آثارم انتخاب کنم این قطعه از دفاعیه اسقف «بلوگرام» (سروده رابرت براونینگ) میشد:
«ما به لبه خطرناک امور علاقهمندیم
دزد شریف، قاتل رقیقالقلب،
ملحد خرافاتی، زن مشکوکی که در کتابهای جدید فرانسه عاشق میشود و به رستگاری میرسد
ما نظاره میکنیم و اینان در مرز سرگیجهآور میگذرند
بیآن که این سو بلغزند یا آن سو»
بعضی از نویسندگان هستند که یک تم مهم در آثارشان هست که در شکلهای مختلف تکرار میشود. اینها نویسندگانی هستند که اندیشه و تفکر هم در آثارشان خیلی قوی است و آن تم در واقع نقش یک نوع سیستم فلسفی را برای آنها بازی میکند. این تم در آثار «ساراماگو» نظم و فساد است. «ساراماگو» هر چیزی را در واقع مظهری از نظم یا فساد میبیند. در آثار «فوئنتس» موضوع همزاد و دوبل است … و در آثار گرین هم همین «مرز» است. خود گرین گفته است که این مفهوم در دوران کودکی در ذهن او شکل گرفت. او بعداً طی عمر ۷۰ ساله نویسندگی خود همهاش درباره همین مفهوم نوشت. البته باید توجه داشت که خود مرز، استعارهای از تناقض و همینطور شک است.
چیزی که برای من عجیب است این است که برخی در ایران گرین را پلیسینویس میدانند، نظر شماچیست؟
گرین، هم نمایشنامهها و فیلمنامههای متعدد نوشت، هم چندین زندگینامه و خودزندگینامه نوشت، هم نقدها و مقالههای خیلی زیاد و چندین مجموعه داستان نوشت. علاوه بر اینها ۲۱ رمان هم نوشت که خودش اسم چهار پنج تای آنها را گذاشت «سرگرم کننده» که از لحاظ موضوع و قالب فقط تا حدودی به رمانهای پلیسی شباهت دارند، اما به هیچ وجه از نوع آن «پلیسی»هایی نیستند که حتی امثال «ژرژ سیمنون» و «ریموند چندلر» و این جور پلیسینویسهای معتبر نوشتهاند و با آثار پلیسی مبتذل خیلی تفاوت دارد. قتل، جنایت، کارآگاه، پلیس و جاسوس هم از مظاهر انکارناپذیر زندگی هستند و صرف آوردن اینها در رمان آن را از نوع «پلیسی» نمی کند. همینطور است اگر نویسندهای تا حدودی از قالب رمانهای پلیسی هم در رمان یا داستان خودش استفاده کند. نمونهاش «برادران کارامازوف» یا بعضی از داستانهای «بورخس ». این چند تا رمان گرین هم فقط همین حالت را دارند. آن اندیشه عمیق و زیبایی که در رمانهای دیگرش هست در همینها هم هست. یکی از پاهای ثابت داستانهای پلیسی، موجودی به نام کارآگاه است که هیچ وقت آسیبی به او نمیرسد و هر قتل و جنایتی که اتفاق بیفتد و قاتل یا جانی هر چقدر هم که زرنگ و باهوش باشد و حامیانش هر کس که باشند، بالاخره آقا یا خانم کارآگاه او را خواهد شناخت و از او اقرار خواهد گرفت. یعنی این که یک چیز کاملاً تصنعی و یک بار مصرف. کدام یک از آن چهار پنج تا رمان گرین این حالت را دارد؟
گاهی این جور اظهارنظرها واقعاً غرضورزانه است، حالاچه در مورد گرین باشد یا هر نویسنده دیگر. اما گاهی هم واقعاً ناشی از این است که بسیاری از مفاهیم و تعاریف در کشور ما خوب جا نیفتاده و محل اختلاف منتقدان و صاحبنظران است. البته ممکن است که بعضیها از آثار گرین خوششان نیاید، این هیچ اشکالی ندارد. اما واقعاً با صد من سریشم هم نمیتوان انگ «پلیسینویس» را به او چسباند.
به عنوان آخرین سؤال میخواهم بپرسیم چرا به رغم این که در ایران برای گراهام گرین تبلیغ نشده اما تقریباً تمام آثار مهمش ترجمه شده؟
«تبلیغ»، واقعاً کلمه بسیار مناسبتری است برای آنچه امروزه به نام نقد یا معرفی کتاب و این جور چیزها مشهورشده است و ظاهراً آنقدرها هم نقش تعیینکننده ندارد وگرنه سنگ روی سنگ بند نمیشد. اگر خوانندگان از کتابی خوششان بیاید خودشان آن را به یکدیگر معرفی خواهند کرد. اگر هم از کتابی خوششان نیاید تره چندانی برای بسیاری از تبلیغات خرد نخواهند کرد. در همین سالها هم بارها شاهد بودهایم که مثلاً دوستان و بعضی از نوچههای مترجمی تقریباً صدبار کتابش را به شکلهای مختلف برای خوانندگان تبلیغ کردهاند، اما آن کتاب هم درحد همان کتابهایی خریدار و خواننده داشته است که مترجمان بیچارهشان کاملاً از این جور «نعمت»ها محروم بودهاند. من خودم زمانی گرین را شناختم که دانشجو بودم و یکی از همکلاسانم یکی از کتابهایش را به من معرفی کرد. بعد از آن که آن کتاب را خواندم بقیه کتابهایش را هم یکییکی پیدا کردم و خواندم و تا حالا به خیلیها هم توصیه کردهام که آنها را بخوانند.
با وجود این که بسیاری از رمانهای گرین فضاهای تیره وتاری دارند، چندین عامل باعث شده که خوانندگان زیادی در سراسر دنیا داشته باشند. یکی از اینها هوش سرشار گرین و اندیشههای روشن و فراوانی است که در داستانهایش هست. دیگری قدرت تخیل و داستانپردازی اوست. سومی همان چیزی است که قبلاً توضیح دادم، یعنی انتخاب جزییات مناسب. چهارمی گفتوگوهایی است که شخصیتهایش میکنند، که واقعاً گاهی فوقالعاده زیباست. پنجم، شعری است که در روایتها و توصیفهایش تنیده شده است… اینها را خیلیها در نقاط مختلف دنیا گفتهاند و نوشتهاند.
گراهام گرین در ایران
گراهام گرین به واسطه نوع آثارش، همواره مورد توجه توامان مردم و منتقدان بوده است. در ایران نیز وضع به همین گونه است. به همین واسطه هم مترجمان مشهوری چون عزت الله فولادوند، بهاءالدین خرمشاهی، احمد میرعلایی، محمدعلی سپانلو، عباس پژمان، مجید اسلامی، هرمز عبدالهی، رضا علیزاده، فرزانه طاهری، کریم امامی، و … به سراغ ترجمه آثار او رفتهاند و هم مترجمان تازه کار. به همین دلیل هم ترجمههای بسیار خوب از آثار او در دست است و هم ترجمههایی بد و بسیار بد. گاه پیش آمده که چند ترجمه مختلف از یک اثر او منتشر شده است.
طبیعتا این مسئله نشانگر آن است که جامعه کتابخوان ما از سالهای بسیار دور از آثار این نویسنده مهم استقبال کردهاند. گرین را میشود از معدود نویسندگانی برشمرد که تقریبا تمام آثار مهم و غیر مهم او ترجمه شده است. در مورد او این مسئله جالب توجه است که او هیچگاه نویسندهای مسلکی نبوده که بخشی از فضای فکری ما به دلیل این مسئله به دنبال ترجمه آثار او باشند. اتفاقی که مثلا در مورد «گورکی» و یا «سارتر» افتاده است. او همچنین هیچگاه به صورت مد روز هم درنیامده تا مترجمان به این سبب به سراغ ترجمه آثار او بروند؛ اتفاقی که حتا برای برخی از نویسندگان بزرگ زمانه ما مانند «مارکز» و «کوندرا» افتاده است. سالهای متوالی و طولانی (چهل و سه سال) ترجمه آثار او به فارسی موید همین نکته است. در حالی که برای نویسندگانی که به صورت مد زمانه در میآیند، ترجمه آثارشان محدود به سالهای خاصی میشود. همین مسئله از یک طرف نشانگر علاقه ذاتی خوانندگان ایرانی به آثار این نویسنده است و از طرف دیگر بیان کننده این حقیقت است که گراهام گرین نویسندهای برای تمام فصول است.
طبق بررسی من اولین ترجمه از رمانهای گرین که به صورت مستقل و در قالب یک کتاب بیرون آمده است مربوط است به چهل و دو سال پیش. پرویز داریوش در سال ۱۳۴۱ رمان «اسلحهای برای فروش» را با نام «سایه گریزان» ترجمه کرده است. از آن سال تا کنون توجه به این نویسنده بزرگ در میان خوانندگان بیشتر شده است، به طوری که بر اساس این بررسی تاکنون ۲۷ اثر از او ترجمه شده که همانطور که گفته شد برخی از آنها چند ترجمه داشته. با در نظر گرفتن این موضوع میتوان گفت که ۳۹ کتاب از گراهام گرین و یا درباره او به چاپ رسیده است. شاید درباره او بشود گفت که در ایران نویسنده خوشاقبالی است.
در ادامه سیاههای از ترجمه آثار گرین به فارسی ارائه شده. این سیاهه به ترتیب سال نشر آورده شده، اما در مواردی که یک کتاب چند ترجمه داشته، بقیه ترجمهها ذیل ترجمه قدیمیتر آمده است. سعی من بر این بوده که اثری از قلم نیفتاده باشد. اما در مورد نویسندهای پرکار و محبوب مانند گرین هیچگاه نمیشود مطمئن بود. در همین جا از خوانندگان و مترجمان عزیزی که اثری از او سراغ دارند که در این سیاهه نیامده خواهشمندم من را از آن مطلع کنند.
۱- سایه گریزان / پرویز داریوش / کتابهای جیبی / ۱۳۴۱
اسحهای برای فروش / گلرخ سعیدینیا / هرم / ۱۳۷۴
۲- قدرت و افتخار / عبدالله آزادیان / امیرکبیر / ۱۳۴۲
جلال و قدرت / بهاءالدین خرمشاهی ـ هرمز عبدالهی / وزارت ارشاد / ۱۳۷۳
۳- وزارت ترس / پرویز داریوش / کتابهای جیبی / ۱۳۴۳
۴- انسان و درونش / ابراهیم صدقیانی / اندیشه / ۱۳۴۳
۵- آمریکایی آرام /عبدالله آزادیان / صائب / ۱۳۴۴
آمریکایی آرام/عزتا… فولادوند/خوارزمی/۱۳۶۳
۶- پایان یک پیوند / ابراهیم صدقیانی / کتابهای جیبی / ۱۳۴۷
۷- کنسول افتخاری / احمد میرعلایی / زمان / ۱۳۵۷
۸- عالیجناب کیشوت / رضا فرخفال / رضا / ۱۳۶۳
۹- مردی در هاوانا / علی اخگر / تندیس / ۱۳۶۳
۱۰- عامل انسانی / احمد میرعلایی / رضا / ۱۳۶۳
۱۱- مقلدها / محمدعلی سپانلو / نو / ۱۳۶۴
بازیگران / علیرضا طاهری / شباویز / ۱۳۶۴
۱۲- ضیافت (دکتر فیشر ژنوی) / حسن صالحی / تندر / ۱۳۶۴
۱۳- سفر بیبازگشت / غلامحسین سالمی ـ سپهبد افزریننژاد / تندر و سکه / ۱۳۶۴
۱۴- مردی که میشناختم (خاطرات) / اسدالله طاهری / شباویز / ۱۳۶۴
۱۵- جان کلام / حسین حجازی / بهاران / ۱۳۶۵
جان کلام / پرتو اشراق ـ غلامرضا صراف / نیلوفر / ۱۳۸۳
۱۶- مرد دهم / صمد مقدم / مرکز / ۱۳۶۸
۱۷- خرابکاران (داستان بلند) / سعید سعیدپور / خانه آفتاب / ۱۳۷۱
۱۸- سفرهایم با عمه / امیر چرخکار ـ کامبیز نمازی / سیاوش / ۱۳۷۴
سفرهایم با خاله جان / رضا علیزاده / مرکز / ۱۳۷۹
۱۹- قطار کوچک / رشید کرباسی / نارنج / ۱۳۷۵
۲۰- مرد سوم (رمان) / بهروز تورانی / لیبروس / ۱۳۶۰
مرد سوم (فیلمنامه) / عباس اکبری / برگ / ۱۳۷۶
مرد سوم (فیلمنامه) / مجید اسلامی / نی / ۱۳۷۷
۲۱- گزیده داستانها / شهلا حمزاوی / روشنگران / ۱۳۷۷
۲۲- باخت پنهان / عباس پژمان / مرکز / ۱۳۷۸
۲۳- واقعیت چیست؟ / نجمه طباطبایی / اوحدی / ۱۳۷۹
۲۴- مامور معتمد / تورج یاراحمدی / نیلوفر / ۱۳۸۰
۲۵- صخره برایتون / مریم مشرف / ثالث / ۱۳۸۰
۲۶- از درمان گذشته (خوره خود خوره) / یدالله آقا عباسی / فانوس / ۱۳۸۱
۲۷- بله و نه (نمایشنامه) / مهتاب کلانتری / تجربه / ۱۳۸۲
پینوشت:
در ادمهی سیاههی فوق میتوان به دو اثر زیر اشاره کرد. اگرچه این آثار به گرین تعلق ندارند، اما در یادداشتی به نام او، جایگاه مهمی دارند.
۱- گراهام گرین (نقد رمانهای گرین) / دیوید لاج / کریم امامی / کتابهای جیبی / ۱۳۵۳
۲- مردی دیگر / (مصاحبه) ماری فرانسواز آلن / فرزانه طاهری / نیلوفر / ۱۳۶۹
بدون نظر