غبار بدبینی، آسمان فضای ارتباطی رسانههای کوچک ما را بدجوری آلوده و سلامت ذهن ما را نیز ویران کرده است؛ غباری که از گرد و خاک ناشی از «امنیتیکردن و امنیتیشدن» فضای اجتماعی ایران بلند شده. طیفی از کانونهای آشنای قدرت در ایران که سالهای سال است در امنیتیکردن هر عرصهی سیاسی و غیرسیاسی تجربه اندوختهاند، نگاهشان به وبلاگستان، سایتها، روزنامهها و آدمهای اطراف آنها هم امنیتیست. انها تلاش میکنند روابط شبکهای این آدمها و رسانههای کوچک را به عنوان توطئهای علیه نظام فاش کنند، از فیلتر کردن رسانههای ایشان دریغ نمیکنند، نظارت آشکار و پنهان بر رفتار ایشان برایشان جدیست، روشهای گوناگون اِعمال فشار را بر ایشان میآزمایند و در همهی این موارد خشکدستی هم نمیکنند. با این وضعیت کم و بیش آشنا هستیم و جز مدارا هم کاری ازمان برنمیآید، ولی این سکه روی دیگری هم دارد؛ روی مشمئزکنندهای که بیتعارف بیشترمان خریدار آن بوده و هستیم. به این پارهها توجه کنید:
فلان نویسندهی معروف مقیم خارج، خیانتکار است.
فلان روزنامهنگار وبلاگنویس، سانسورچی ارشاد است.
فلان نشریهی ادبی اینترنتی، صاحبش نفوذی اطلاعات است.
فلان نویسندهی جوان، رمانش را به سفارش نظام نوشته است.
فلان بلاگر مشهور مقیم خارج، از نظام پول میگیرد که فحش بنویسد.
فلان آخوند صاحبمقام، از طرف نظام مأموریت وبلاگنویسی دارد.
فلان بلاگرهای مقیم خارج، از کانونهای مذهبی در ایران حقوق میگیرند.
فلان بلاگر آشنا، از صدا و سیما حقوق میگیرد که وبلاگ بنویسد.
فلان روزنامهی مشهور، با حمایت و راهنمایی فلان مدیر قضایی منتشر میشود.
فلان دبیر سرویس روشنفکر یک روزنامه، حقوق میلیونی از نظام میگیرد.
فلان سرویس وبلاگی، متعلق به حکومت است.
فلان خبرگزاری، وابسته به فلان طیف نظام است.
فلان سایت خبری معروف، توسط فلان آخوند بلندپایه در ایران حمایت میشود.
و…
اگر این پارهها برایتان ناآشناست که خوشا به روشنبینیتان، ولی اگر آشناست، لطفا بایستیم و لحظهای درنگ کنیم. چرا بدون این که متوجه باشیم به ویران کردن خویش برخاستهایم؟ میپذیرم که این وضعیت زاییدهی حرام فضای امنیتزدهایست که در آن زندگی میکنیم و پیامد ناگزیر نگرشهای غلط و به ما نامربوطیست که در فضای فرهنگی جامعه رسوخ کرده، اما مگر وادادان ما هم ناگزیر است؟ اگر اعتبار رسانههای بزرگ دنیا به خاطر احتمال وابستگیهای جدید به بنگاههای اقتصادی زیر سؤال رفته، اعتبار رسانههای کوچک ما و آدمهای دور و بر ما صرفا به خاطر «احتمال» وابستگی به بنگاههای قدرت در حال مخدوش شدن است. خدشهای که مسئولیت آن متوجه بدبینی خود ما و «شاید»های ویرانگر ماست. چنان ترساندهاند ما را از خود که نشستهایم چشم در چشم هم، ناخن تیز کردهایم برای هم و بیرحمانه چنگ میاندازیم بر تن رنجور همدیگر تا خون راه بیفتد زیر پای اندامی که هر کداممان عضوی از آنایم. در این میانه، کیست که لذت اصلی را میبرد؟ من و تو؟ هرگز!
اگر حرف هر کداممان و یا کار هر کداممان به مذاق آن یکی خوش نمیآید، خیالی نیست. نقد کنیم، بکوبیم، یارکشی کنیم و فریاد بکشیم که آهای این هر حرف و این کار نه تنها غلط است، که گه زیادی است. اما در مقام پاسخ و در مقام دفاع از خویش و بدتر از آن، در مقام ارضای کاستیهای خویش، به همدیگر رحم کنیم. نرویم به همان راهی که از آن گریزانیم و از آن درد در دل داریم. ننشینیم بر شاخه و زیر پای خویش را ارّه کنیم. گرفتار «شاید»ها و بدبینیها نشویم. فضای پیرامون خود را «امنیتی» نکنیم. این کار ما نیست. نرسیم به جایی که به دنبال اثبات بیگناهی باشیم به جای اثبات گناهکاری.
نمیگویم که جامعهی فرهنگی و رسانهای کشور ما عاری از خردهشیشههاییست که وظیفه دارند و وظیفهخورند. نمیگویم که هر نویسنده، هر روزنامهنگار، هر صاحبرسانه و هر فیلمسازی نان به همت بازوی خویش میخورد. میگویم بیحجت نباشیم. میگویم بیدلیل بدگمان نباشیم. یا دقیق باشیم و پیگیر، و «نشانهی متقنی» بیابیم از «نیت ناپاک» کسی، یا از دیگران که چنین ادعا میکنند نشانههای متقن بخواهیم که در هر دو حال نه مستحب که واجب است کوس رسوایی او را زدن. اگر هم نه خود پیگیر هستیم و نه پیگیری دیگران برایمان مهم است؛ رودررو شویم، درنگ کنیم، بشنویم و ببینیم و بخوانیم، اگر درخور بود فراگیریم و بازگردیم و اگر مهمل بود و چرت، نه بگوییم و بگذریم.
بیشتر آدمها و رسانههایی که از جانب ما در معرض اتهاماند، هر کدام به شکل و اندازهای با فضای امنیتی و مقتدرانهی پیرامون خویش دست و پنجه نرم میکنند و هر چه در توان دارند بر سر راست ایستادن خویش هزینه میکنند بیآنکه گناهی کرده باشند، اما لحظهای تصور کنید همین آدمها و رسانهها که از دام مقتدران بهسختی میگریزند، اگر در برابر «شاید»ها و «بدبینی»ها و «گمانهزنی»های نامستدل ما کمر خم کنند و بنشینند، چه اتفاقی میافتد؟ جز این است که از این درخت نه چندان تناور به تدریج نه شاخهای میماند و نه برگی؟ اگر هیزمشکن یارای برانداختن این درخت را ندارد و تنها تن آن را زخمی میکند، ما با او همشغل نشویم و خود به دست خویش این درخت را برنیندازیم و هیزمشکن را به سور ننشانیم.
بدون نظر