میخواستم فضولی نکنم تا شهسواری در پنجرهی پشتیاش، بهترین داستانهای مسابقه را تا آخر نقد و مرور کند و بعد اگر حوصلهای بود من هم چیزهایی بنویسم. اما نوبت به داستان الصّافّات نوشتهی «انوشیروان گنجیپور» رسید، شهسواری نام من را هم به میان آورد، دوباره آن را خواندم و بیطاقت شدم. هرچند بهنظر میرسد گنجیپور عزیز از نگاه دقیق تحسنآمیز و درعینحال نقادانهی شهسواری به داستانش کمی آشفته شده، ولی مایلام در تأکید نقطهنظرات شهسواری من هم ـ البته صرفا به عنوان یک خوانندهی حرفهای ـ دوخطی ساده دربارهی این داستان بنویسم و از شما هم دعوت کنم این داستان را حتما بخوانید.
«الصّافّات» جزو معدود داستانهای مسابقه بود که با خواندنش رسما هیجانزده شده بودم و چشمم دایم پیاش بود تا شاید بیشتر به چشم بیاید. ولی وقتی نظر داوران را جمعبندی کردیم و دیدم که به مرحلهی نهایی نرسید، آه از نهادم برآمد. نه این که «الصّافّات» داستان شاهکاری بود، نه. اما قابلیتهایی داشت که خیلی دوست داشتم بهواسطهی بالا آمدنش، توجه شمار بیشتری را به خود جلب کند و تعداد بیشتری آن را بخوانند. همان موقع هم به شهسواری گفتم که کاش این داستان کمی جمع و جورتر بود تا سلیقهی ادبی دیگر داوران را هم تحریک میکرد. القصه این که این اتفاق نیفتاد و داستان او بهسبب ضعفهای خاصی که داشت، نتوانست جایگاه برجستهتری در دید عمومی دیگران پیدا کند.
«الصّافّات» یک داستان هوشمندانه است که حتا انتخاب نام آن هم حکایت از هوش و ذوق نویسنده دارد. شخصا معتقدم هر داستان کوتاهی که بتواند ماجرایی قابلتوجه را در فرم و ساختاری استوار و لذتبخش روایت کند، داستان شاهکاری خواهد بود. اما مگر قرار است چند نویسنده با این توانایی بزرگ وجود داشته باشند؟ و مگر قرار است در سال چند داستان شاهکار نوشته شود؟ به جرأت میگویم که داستانی مثل ابر صورتی از این منظر یک شاهکار بود. یک پله پایینتر، باید رفت سراغ داستانهایی که یا بتوانند نسبتی معقول و مقبول میان این دو برقرار کنند و یا دستِکم در یکی از این دو مورد حرفی برای گفتن داشته باشند. شخصا معتقدم باقی داستانها «سیاهمشق» باقی میمانند و بس!
«الصّافّات» قطعا یک شاهکار نیست. ماجرای خاصی را هم نمیتوان در این داستان دنبال کرد، اما داستان برجستهایست در حیطهی «زبان» و «بیان» که یک ایراد اساسی آن را از نقطهی اقتدار فروانداخته، و آن همانا موجز نبودن آن است. شهسواری در قیاس با داستان «الصّافّات»، مثال خوبی زده است؛ او از برخی داستانهای «یعقوب یادعلی» یاد میکند. آن دسته از داستانهای یادعلی که چنین حال و فضایی دارند، ـ اگر از خاص بودن ماجرای آنها هم بگذریم ـ بهجز توجه بسیار جدی به ساختار زبانی و فرمی، به شدت موجزند؛ طوری که به ساختمانی غیرقابل نفوذ تبدیل شدهاند. «الصّافّات» اما از عدمایجاز رنج میبرد. هرچند نویسندهی آن قصد داشته با این اطناب و تفصیل، بهنوعی احساس ملال و افسردگی کند، اما اگر او این حق را به خوانندهای چون من بدهد که دربارهی کارش قضاوت کنم بیآن که به بلاهت متهم شوم، باید بگویم ایجاد این تاثیر منافاتی با کوتاهتر بودن داستان ندارد. گنجیپور عزیز حتما میداند که ایجاد احساس ملال و یا افسردگی صرفا و لزوما با تکرار به دست نمیآید و نوع فضاسازی و بازیهای زبانی او در این داستان به اندازهی کافی قدرت انجام چنین کاری را دارد.
نتیجه آن که الصّافّات داستان خوبی است که قابلیت تبدیل شدن به یک داستان بسیار خوب را دارد و من شخصا از خواندن دوبارهی آن نیز چنان لذت بردم که بهرغم میلم، ناگزیر به نوشتن این خطوط شدم.
بدون نظر