زمانی گمان میکردم بدترین لحظهی زندگی، زمانیست که اشک ریختن را از یاد برده باشی و اگر بخواهی هم، نتوانی. اکنون اما یقین دارم دشوارترین لحظات زندگی، زمانیست که هایهای گریه میکنی اما آرام نمیشوی که نمیشوی.
زمانی گمان میکردم مزخرفترین حال من، حال و اوضاعیست که از کشیدن سیگار لذت نبرم. اکنون اما یقین دارم مزخرفتر از آن، حال و اوضاعیست که از سیگار هم حالم به هم بخورد و هر نخ آن را به جای کشیدن، مچاله کنم در دستم و آرام بریزم همانجا زیر پایم.
زمانی که سالها دور، برخی عزیزانم در آغوش من نگاهشان میایستاد و نفس کشیدن را فراموش میکردند، گمان میکردم «مرگ» چه آسان است و آرام. اکنون اما که گوشهی ردای سیاه فرشتهی مرگ را کنار بستر «مادرم» میبینم که حریصانه انتظار «آن لحظه» را میکشد، یقین دارم که مرگ، نه آسان و نه راحت که توفانیست خشمگین و عبوس و آرامش من، تنها دستیست که از سر ناچاری و تسلیم بالا رفته است.
۱۰روز پیش که تلفنی خبرم کردند «مادرت را امشب به بیمارستان میبریم، زودتر بیا» گمان میکردم سالها درد و رنج بیماریهای گوناگون شاید خستهاش کرده و توانش را بریده؛ چند روزی که زیر نظر باشد، بازهم بازمیگردد و روی صندلی منبرگونهاش مینشیند، محجوب نگاهم میکند و میگوید: «ننه! سردردهایت خوب شدهاند؟» اکنون اما میدانم که تا چند روز دیگر او را به خانه میآورند؛ نحیف و لرزان و همیشهتشنه که: «جگرم میسوزد… جگرم میسوزد…» و من نگاهش خواهم کرد و تلاش خواهم کرد از یاد ببرم که او دیگر جگری برایش نمانده که بسوزد. و باز هم واقعیت را به او نخواهم گفت، چون که امید به زندهماندن را در عمق نگاه کمرمقش میبینم و نمیخواهم که این امید در جان او کشته شود.
وقتی نه شیمیدرمانی تجویز شود و نه جراحی دوباره، و وقتی پزشکها با خونسردی فقط از صبر و دعا میگویند، من به یک معجزه میاندیشم، فقط یک معجزه. نه درازی عمرش را آرزو میکنم و نه چیزی دیگر را؛ تنها این که اگر میماند، بیزجر بماند و اگر میرود هم بیزجر برود؛ همین.
چند ساعتیست به تهران آمدهام و همین امروز و فردا هم دوباره بازخواهم گشت. بازمیگردم تا بیشتر کنارش باشم. نمیدانم تا کِی. در آنجا نه دسترسی آسان به اینترنت دارم و نه حوصلهاش را. از همهی شما که مهمان همیشگی خوابگرد هستید، پوزش میخواهم و نیز بهخاطر این که فرصت و حوصلهی پاسخ دادن به ایمیلهای تلنبار شده را هم ندارم.
زمان میگذرد؛ هرچند سنگین و موجوار، اما میگذرد. مراقب مادرانتان باشید.
بدون نظر