این یکی را دیگر نمیتوانم تاب بیاورم. ابتذال، بزرگترین آفت فرهنگیست که روشنفکران فرهیخته نیز از شر آن در امان نیستند و به هزار رسم و جور، و گاه چون خوره به جان آدم میافتد و بیآن که بفهمد، تسخیرش میکند و میگنداندش. بدبختی بزرگتر این است که ابتذال قدرت آن را دارد که هر مرزی را بشکافد و تا عمق اندیشه، نگرش و رفتار انسان هم نفوذ کند.
وبلاگنویسی به واسطهی ذات روزمرگیاش، استعداد آن را دارد که زمینه را برای پرورش روح ابتذال فراهمتر کند. و چه رنجی میبرند، روشنفکرانی که وبلاگنویسی برایشان جدیست و درعینحال از این طاعون خانمانبرانداز نیز در هراساند. حتا اگر تیز نگاه کنی و سخت هوای خودت را داشته باشی، تکرار در برخورد با مصادیق ابتذال، و از آن مهمتر، عادت کردن به نگرشها و برخوردهای مبتذل، خودش مایهی دردسر میشود و تو را فرو میبرد به همان جا که همیشه از آن میگریزی و به تبری جستن از آن هم افتخار میکنی. پایبند نبودن یا نماندن به اصول درستنویسی زبان فارسی، اعم از املای درست کلمات تا رسمالخط، پیش پا افتادهترین تاثیریست که پدیدهی وبلاگنویسی به عنوان یک امر مبتذل در شخصیت فرهنگی وبلاگنویس ایجاد میکند. و بالاترین حد تاثیر ابتذال، آسانگیری بر خود در بیان هر گونه ادعای فرهنگی، فلسفی، دینی، هنری و… است. بیان احساس شخصی، آنچنانکه لحن و زبان هم گویای احساس باشد و شخصی بودن آن، در هر حوزه و رشتهای، نه مذموم، که کارکرد وبلاگ است، اما مدعیانه سخنراندن در هر حوزهای، تاثیرگرفتن از روح مبتذل وبلاگنویسیست. دست خود آدم هم نیست؛ محیط مبتذل، تاثیر خودش را ذرهذره گذاشته است.
مثالی دم دست میزنم. همین چند روز پیش خبر کوتاهی منتشر شد
شیرین عبادی چند روز پیش سخنی گفت دربارهی حقوق بشر و اسلام. حسین درخشان یادداشتی و پسیادداشتی نوشت و مدعیانه پرداخت به بیخ ماجرا و استدلال کرد و از قرآن آیه آورد که اسلام با حقوق بشر متناقض است و جمع نقیضان محال است و الخ… داریوش ملکوت هم به صراحت انتقاد کرد به درخشان که چنین مدعیانه وارد هر مبحثی نشود. بر داریوش تاختند که چرا به درخشان ایراد گرفته و چرا جواب سوالش را نمیدهد. حالا هم من، نه قصد دارم از موضع شیرین عبادی دفاع کنم و نه بر آن هستم که پاسخی به بحث درخشان بدهم. بیشتر تلاش کردم انتقاد داریوش را تکمیل کنم و صراحتا بگویم که همانطور که در بین مردم ایران هیچ کس نیست که جلوی دوربین تلویزیون، در پاسخ هر سوال کاملا تخصصی بگوید نمیدانم، در وبلاگنویسی هم این ابتذال مجسم کاملا رخ نموده که هر کسی به خود حق میدهد به جای سوال کردن، استدلال کند و حکم صادر کند. به خصوص در رشتههای علوم انسانی و هنری که الحمدلله همهی ایرانیان در آنها سرآمدند. کافیست فقط به این نکته توجه کنید که مثلا حسین درخشان در یادداشتش از عبارت علمی «جمع دو متناقض محال است» استفاده میکند اما نه تعریف علمی مفهوم تناقض را میداند و نه اطلاعی دربارهی این اصل منطقی دارد. همه چیز برپایهی تکرار شنیدههاست و درک کوتاه و شخصی.
این گونه است که وبلاگنویسی بعد از مفتضح کردن خط و زبان فارسی، توانسته هر موضوع جدی و اندیشهورزانه را نیز به لجن بیماری ابتذال بکشد و مثل سرطان هم پیشرفت کند و نویسنده و خواننده و همه را به گند بکشد. دریغ از لحظهای تامل و اندیشیدن. دریغ از ذرهای رعایت «کلمه» که هم واژه است و هم مفهوم که برای بهکاربردن هر یک دانهی آن بعضیها چه ترس و لرزها که نمیکنند. دریغ از اندکی نگاهداری حرمت تفکر. همه چیزمان دارد فدای سرعت و تکرار و سادهگیری و شهرت و ابتذال میشود و بس.
ابتذال شاخ و دم ندارد، خوب که نگاه کنید، میبینید که گاو تنریش اندیشه درمیانهی میدان رهاست و سرآمدان عرصهی اطلاعات، چلق از بیخ استخوانِ ماندهی هرزگویی بیرون میکشند. خوشمزه است، نه؟ پس زنده باد گند ابتذال در وبلاگستان!
یادداشت تکمیلی درهمینباره با عنوان: به ابتذال زندهباد نگوییم!
بدون نظر