تحلیل فرهنگی فیلم و سینما موسیقی

چرا موسیقی فیلم Z میکیس تئودوراکیس جاودانه شد؟

۱۳ شهریور ۱۴۰۰
میکیس تئودوراکیس

میکیس تئودوراکیس در حدفاصل عشق و سیاست

آرمان ریاحی: میکیس تئودوراکیس (۱۹۲۵ – ۲۰۲۱) زندگی پرماجرایی داشت. او در زمانه‌ای می‌زیست که سیاست روی خشن خود را با ایدئولوژی‌های فراگیر در پهنه‌ی تمدن بشری گسترده بود و آدمیان نه فقط بر سر منافعِ کمیابِ ثروت و قدرت که برای اعتقادشان جان می‌دادند و جان می‌ستاندند، بدون حسِ ترحم یا ذره‌ای پشیمانی از قتل‌عام یا ترور سیاسی، در زمانه‌ای که هیتلر و موسولینی و فاشیسم و نازیسم نفسِ غرب اروپا را گرفته بودند و دسترنج دموکراسی‌ای را که نتیجه‌ی صدها سال کار فکری بود به هیچ گرفته بودند.

در دیگر سوی ربع مسکون، کمونیسم و سوسیالیسم با وعده‌ی بهشتی با فلسفه‌ی مارکس برای تغییرِ جهان تسمه از گرده‌ی مالکین کشیده بودند و کشتارِ نفوس تجسمی عینی و حقیقی به دوزخ بخشیده بود. ولی چیزی از درون این جهنم زمینی انسان را به تکاپو برای یافتن گوهر گمشده‌ی این جنگ‌ بی‌پایان ترغیب می‌کرد و آن اندیشه‌ی آزادی بود.

بعد از پایان جنگ جهان‌گیر دوم خیلی زود مشخص شد که نبرد برای آزادی پایان نیافته است. اردوکشی برندگان جنگ برای تقسیم دنیا و ایجاد دیوار آهنین و دوری از تقارب انسان‌ها به نام جهان دوقطبی داغ خود را نزدیک به نیم‌قرن بر پیشانی کره‌ی خاک مُهر کرد؛ هرچند جدال فلسفی و تسلیحاتی جامعه‌ی باز و جوامع بسته بر سر مفاهیمی چون عدالت و آزادی هرگز پایان نیافت و هر یک سعی کردند دولت‌هایی دست‌نشانده به اقمار خود بیفزایند که تنها چیزهایی که در آن‌ها بی‌مفهوم بود، عدالت و آزادی بود.

هرکدام از شخصیت‌های آرمان‌طلبِ بی‌تساهل آرزوهایی «ممکن» در سر می‌پرورانند که با توجه به ذات غیرآسان‌گیرشان «ناممکن» از آب درمی‌آید.

هنر هر دوره‌ی تاریخی بازتابی از روحیات و شرایط اجتماعی آن عصر است که فراخورِ تکرارِ شرایط بازتولید و مصرف می‌شود.

در این مورد دیوید تامسن، تاریخ‌نگار انگلیسی، در کتاب «اروپا از دوران ناپلئون» به‌درستی در توصیف شرایط انفجاری اوایل قرن بیستم می‌نویسد: «سقوط ناگهانی سنت‌گرایی، عقاید متعارف و مجموعه‌ی پذیرفته‌شده‌ی ارزش‌ها در موسیقی نیز نمایان بود. نسل جوان‌تر موسیقی‌دانان که از فقدان هماهنگی و ‌حتی بیگانگی خود از محیط اجتماعی‌شان آگاه بودند، به‌دنبال بیان احساس خود با استفاده از تکنیک‌های انقلابی و تجربه‌ی آشفته در زمینه‌ی آتونالیته و ناهم‌خوانی بودند… آن‌ها با از شکل انداختن ریتم و صدا و رنگ و فرم می‌کوشیدند خشونت و تباهی روزگار خویش را بنمایانند.»

اگر بپذیریم که هنر موسیقی نیز، مانند سایر اشکال هنر، زبانی برای بیان روح زمان خود است، می‌توان درک کرد که موسیقی میکیس تئودوراکیس در فیلم‌های سیاسی کوستا گاوراس تا چه میزان برای جوانان چپ‌گرا و روشن‌فکران آزادی‌خواه در دهه‌های شصت و هفتاد میلادی برانگیزاننده، الهام‌بخش و هیجان‌انگیز بوده است.

یکی از شاخص‌های موسیقی میکیس تئودوراکیس استفاده از لحن سازهای ملی یونانی بود. کدام سینمادوستی در جهان هست که عاشق رقص مشهور «زوربا» نباشد؟ فیلم بسیار محبوب «زوربای یونانی» که از روی رمان «نیکوس کازانتزاکیس» ساخته شد و نغمه‌ی آزاده زیستن را با نوای «بوزوکی» – ساز فولکلور یونان – بانگ می‌زد، میلیون‌ها نفر را با آنتونی کوئین به رقص درآورد؛ نوعی سرخوشی و دم‌غنیمت‌شماری و خوش‌باشی‌گری که هیچ با پافشاری متعصبانه و دگم‌انگاری مؤمنانه‌ی جوامع چپ‌گرا هم‌خوانی نداشت.

انگار دیونیزوسِ مغضوب باری دیگر از المپ هبوط کرده و به آوای بلند زن و شراب می‌خواهد و خروش خونِ تاک در رگ‌هایش غوغا می‌کند و مرزها را با ولنگاری نادیده می‌گیرد: موسیقی زوربا برای همیشه برای دوستاران هنر  یادآور ستایش زیستن و مردان زیباپسندِ پرسه‌زن و نگاه گیتیانه به هستی است و برای ما ایرانیان یادآور این بیت غزل مولانا: یک دست جام باده و یک دست جعد یار / رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست.

اگر در جهان مضطرب درگیر با مفاهیم قطبی‌شده و تفسیرهای ناهم‌خوان، حریم امن مخملی آزاداندیشان در هر دو سوی قطب مدام در معرض تهدید قرار می‌گرفت و هرکدام مایل به تبلیغ بلیغ به زبان هنر بودند، اولین نوا از سوی یونان استبدادزده به سوی شنوندگان پر کشید.

اولین بار میکیس تئودوراکیس با سازهای فولکلور و زبانی البته مدرن نغمه‌ی آزادی را با تم‌های حماسی و البته عاشقانه سر داد؛ موسیقی‌ای همه‌فهم و جهانی که هم افتخاراتی در جشنواره‌های سینمایی برایش به ارمغان آورد و هم پخش آن در کشورهای اقمار کاپیتالیسم ممنوع شد.

در این‌جا فقط به قطعه‌ی عاشقانه‌ی فیلم Z اثر میکیس تئودوراکیس (قطعه‌ی ششم از آلبوم) می‌پردازم:

لایت موتیف‌ قطعه‌اى تکرارشونده است که آهنگساز با واریاسیون‌هاى گوناگون تِم اصلى فیلم را از طریق این قطعه گسترش مى‌دهد و بُعد‌هاى دیگرى به فیلم مى‌دهد. آن‌چه بیننده از موسیقى یک فیلم به خاطر مى‌سپُرَد، همین ملودى است. یکى از کارکردهاى لایت‌موتیف این است که شخصیتى را معرفى کند تا ما به‌عنوان مخاطب او را با این ملودى به یاد بیاوریم.

وقتى در سال ۱۹۶۹ میکیس تئودوراکیس موسیقى فیلم Z، تریلر سیاسى کوستا گاوراس را ساخت، روى شخصیت دکتر زد، که ایو مونتان نقشش را بازى کرد، قطعه‌اى را کار کرد که برخلاف آن‌چه ممکن است از مقوله‌ى سیاست به ذهن متبادر شود، تمى عاشقانه داشت.

این استفاده‌ى زیرکانه‌ی میکیس ئئودوراکیس از یک ملودى عاشقانه باعث شد فیلم فقط به یک بیانیه‌ى سیاسى در یک زمانه‌ى خاص – دهه‌‌هاى شصت و هفتاد میلادى – تبدیل نشود و لحن و لهجه‌ى فیلم طورى شکل بگیرد که به آن بُعدى انسانى و جهانى بدهد.

معجزه‌ى این موتیف عاشقانه چنان است که این رهبر چپ را به نمادى از حق‌طلبى و حقیقت‌جویى در زمانه‌ى استبداد سیاهِ ارواح و اشباح تبدیل مى‌کند؛ ارواح و اشباحى که در قالب «لباس شخصى»ها ظاهر مى‌شوند و به‌نام «مردم» عامل سرکوب و وحشت اکثریت آزادى‌خواه هستند و از حمایت آشکار و پنهان نیروهاى نظامى و انتظامى برخوردارند.

تبارشناسى این افراد نشان مى‌دهد که فضیلت‌هاى اخلاقى براى آن‌ها در دایره‌ى تنگ مناسبت‌هاى قدرت تعریف مى‌شود. در واقع رفتارشناسى این قماش که عمدتاً از فرودست‌هاى جامعه‌اند، در بزنگاه بحران از فرمول خاصى تبعیت مى‌کند:

۱ـ مردمِ خواهان تغییر تظاهرات مى کنند.
۲ـ لباس‌شخصى‌ها در کسوت لات‌ها و بى‌سروپاها و به نام همان مردم در جمعیت معترض مى‌پیچند و سرکوب مى‌کنند و وحشت مى‌آفرینند.

۳ـ پلیس در حالتى منفعل به اسم برقرارى نظم حضور دارد و نظاره مى‌کند تا ارواح و اشباح کار خود را انجام دهند و مشکلى برایشان پیش نیاید و تنها زمانى وارد عمل مى‌شوند که جنگ خیابانى به‌نفع «مردمِ سفارشى» و«جماعت غوغایى» پیش نرود.

در واقع این فرمول ناظر به نقش پوششىِ این افراد در به‌کارگیرى اراده‌ى قدرت قاهر سیاسى است که نمونه‌ى بارز آن در تاریخ ایران معاصر نقش لات‌ها در سرکوب طرفداران دکتر مصدق در مرداد سال ١٣٣٢ بود.

۴ـ معمولاً در غبارآلودگى بحران‌هاى سیاسى که به کف خیابان کشیده شده، حضور مؤثر این افراد به ابراز برائت دیکتاتورها از تبهکارى سیاسى کمک مى‌کند و داستان همیشگىِ «کى بود کى بود، من نبودم!» در چرخه‌اى غم‌بار تکرار مى‌شود.

۵ـ -پس از نشست غبار، وقتى مردم واقعى و معترض از خیابان به خانه‌هایشان کوچ کردند، رسانه‌هاى قدرت جشن پیروزى مى‌گیرند و بُرد سیاسى را به «اراده‌ى مردم» و حماسه‌ى قیام ملی تعبیر مى‌کنند.

فیلم Z از روى سرگذشت دکتر لمبراکیس، نماینده‌ى چپ‌گراى پارلمان یونان، ساخته شد که ترور او در سال ۱۹۶۳ به دیکتاتورى حکومت سرهنگ‌ها انجامید و چند سالى سایه‌ى سنگین استبداد سیاه را بر سر گهواره‌ى کهن‌ترین دموکراسى اروپا گسترد.

ایومونتان در فیلم حضور فیزیکى زیادى ندارد و او را کم‌تر از پانزده دقیقه مى‌بینیم، ولی ملودى عاشقانه‌ى میکیس تئودوراکیس چنان او را پهناور مى‌کند که شمایل و ادامه‌ى خواست زنان و مردانى مى‌شود که خواهان تغییر براى آزادى‌اند.

با شنیدن این ملودى به یاد رهبرانى مى‌افتیم که کشتن یا حصر و تبعیدشان، به‌شکلی نمادین، کشتن و به تبعید فرستادن مردم است. این ملودى بُعد عاطفى این شخصیت را تا اسطوره‌هاى حماسى بسط مى‌دهد و اجازه مى‌دهد این نگرش مانند کهن‌الگوها در ذهن و روان آدمى ته‌نشین شود و آن را ساختاربندى کند تا هویتى ویژه از آن در قالب رفتارهاى آزادى‌طلبانه بتراود؛ رفتارى که معیارهاى صلب قدرت را ندیده مى‌گیرد و بر مدار منظومه‌اى دیگر مى‌چرخد.

اى بسا با شنیدن این موسیقى به خود گفته باشیم: آن‌ها جانِ جان‌اند. آن‌ها جانِ جهان‌اند…


این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top