Browsing Category

داستان خوب

خوابگرد قدیم داستان خوب

۲۷۴

نویسنده: آرمین مالکی فندک گم شده این داستان را تقدیم می‌کنم به دوست مرحوم‌ام نیکی ابطحیهوا خیلی سرد بود. خودم را محکم توی کتم پیچیده بودم. تاریک شده بود و چراق های برق این طرف و آن طرف نور ملایمی روی قبرستان می پاشید.…

۲۹ آبان ۱۳۸۲
خوابگرد قدیم داستان خوب

۲۶۶

نویسنده: محمد عقیلی اطلسی‌های آن سال‌ها ـ مهتاب بابا اونوریا رو هم آب بده. ـ داده‌م.ـ پاشون خشکه.ـ آفتاب زده، به همه‌شون آب داده‌م.ـ دوباره بده، نباید آبشون خشک بشه.ـ ولی زیادیشون میشه بابا، خراب میشن.باغچه ی آن طرف را همین چند دقیقه ی…

۲۹ آبان ۱۳۸۲
خوابگرد قدیم داستان خوب

۲۵۹

نویسنده: علی‌اصغر عزتی‌پاک مقبره پلک‏هاى چروکیده‏ات را روى هم مى‏گذارى و فکر مى‏کنى این توده‏هاى کبود تاکى بالاى سرت خواهند بود. به انگشت‏هایى فکر مى‏کنى که متورّم شده‏اند و از هم فاصله گرفته‏اند؛ به صافى یک دست کف توده‏ها که فاصله‏شان با صورتت فقط…

۲۹ آبان ۱۳۸۲
خوابگرد قدیم داستان خوب

۲۵۷

نویسنده: امید فلاح آزاد رفتگان و ماندگان کدام یکی است؟ یعنی کدام یکی از این دخترهاست؟ کاش میدانستم. کاش می شد بپرسم. از چهره اش نمی توانم بفهمم. اینها همه شان خوشگل اند. من نمی دانم چه فرقی با هم دارند. همه شان برایم…

۲۹ آبان ۱۳۸۲
خوابگرد قدیم داستان خوب

۲۵۶

نویسنده: خسرو نخعی جازار برگزیده‌ی دوم وبلاگ‌نویسان سنگِ سرد ـ آقای افشار،… دسته‌گل‌ها رو آوردن، می‌خواید چندتاش رو با خودمون ببریم؟من و مامان، خانه‌ی پدربزرگیم. همه منتظر خاله‌ام هستیم که رفته است مدرسه‌اش برای گرفتن کارنامه‌ی ثلث سوم و دیر کرده. از پدربزرگ قول…

۲۹ آبان ۱۳۸۲
خوابگرد قدیم داستان خوب

۲۴۷

نویسنده: آروشا مشتاقی‌زاده کتابفروشی صاحب کتابفروشی یه نویسنده بود که هنوز کتابی ننوشته بود. در واقع کتابی که بهش بشه گفت کتاب ننوشته بود. البته اون داستان نویس قهاری بود. در واقع اون سه نوع داستان رو بدون رقیب می نوشت: داستانهای عاشقانه که…

۲۹ آبان ۱۳۸۲
خوابگرد قدیم داستان خوب

۲۴۳

نویسنده: زهرا مهدوی داستان بی‌نام توپ های کوچک نور به راه می افتند و پی هم می دوند. تیرهای چراغ برق فرار می کنند. درخت ها سرشان را پایین گرفته اند و دنبال چراغها می روند سر درختی به ابرها گیر می کند نور…

۲۹ آبان ۱۳۸۲
Back to Top