نویسنده: ندا زندیه دریچههای سیمانی ”اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم“ (فروغ) چراغ را خاموش کرد، پشت پنجره رفت و پرده را کنار زد. هوا ابری…
نویسنده: بیژن روحانی زندگیها آغاز کردم. مبارزهایی سخت و تنها. چه میدانستم. هر کس دیگری هم اگر بود حدس نمیزد. گرچه همکارانم مدتی بود گوشه و کنایه میزدند و با شوخیهای بیمزهشان اذیتم میکردند اما به هر حال آن ها حتما فکرشان به اینجا…
نویسنده: پیمان هوشمندزاده به فرنگ میروی؟ به فرنگ میروی؟ کنسرو ماهی را فراموش نکن! این تن ماهی جنوب چه دلگرمی عجیبی به آدم میدهد وقتی سفر طولانیست. این تن ماهی جنوب و هزارتوهای بورخس وقتی توی ساک کنار هم افتادهاند و تو آن بالا…
نویسنده: سارا درویش برگزیدهی نخست وبلاگنویسان تصویر پشت آینه سرش را که فرو میکند توی بالش، چینهای نازک کنار چشمش بیشتر میشوند. دهانش نیمهباز است انگار که طرح بوسهای ناتمام مانده باشد. پای راستش را که تا صبح از تخت آویزان مانده، بالا میکشد…
نویسنده: مهدی رجبی این سرما مرا میکشد دستهای کبودش را زیر بغلش می چپاند و فشار می دهد. مُف پشت لبش یخ بسته و دماغ سرخ و سیاه سرما زده اش گزگز می کند، آنقدر که صدایش را می تواند توی گوشش بشنود. سر…
نویسنده: انوشیروان گنجیپور الصّّافات و اگر بخواهیم آنها را بر جایشان مسخ می کنیم که نه توان آن داشته باشند که به پیش قدم بردارند و نه بازپس گردند. (یس، ۶۷) آن تانک حرکت کند. و تانک حرکت می کند. به کجا نشانه رفته…
نویسنده: مصطفی مستور ملکه الیزابت ۱همه اش تقصیر اسی بود. لعنت به اسی. لعنت به خودش و اون بازی مسخره اش. خبر مرگ اش یعنی بازی جدیدی آورده بود. گفت چیزهایی از رادیو شنیده و بازی را از روی اون چیزها خودش اختراع کرده. طوری…
نویسنده: احمد آرام برگزیدهی سوم [مشترک] هیات داوران نگاهِ گاوِ سهلالوصول به مینوتورهای خاکستری ۱چشمهام راباز می کند. زِبری انگشتهاش از روی پلکهام عقب میرود. حالا حتا باچشمهای باز هم نمیتوانم ببینمش. چیزی را که میبینم یک سطح کدرِ لرزان است که اندک اندک…
نویسنده: پیمان اسماعیلی رکوئیم زن جلوی آینه نشسته و موهایش را شانه میزند. مرد از توی کتابخانه کتابی بر میدارد و روی تخت خواب دراز میکشد. کتاب را باز میکند و پاهایش را روی هم می اندازد.زن شانه را روی پوست سرش فشار میدهد…
نویسنده: خسرو نخعی جازار برگزیدهی دوم وبلاگنویسان سنگِ سرد ـ آقای افشار،… دستهگلها رو آوردن، میخواید چندتاش رو با خودمون ببریم؟من و مامان، خانهی پدربزرگیم. همه منتظر خالهام هستیم که رفته است مدرسهاش برای گرفتن کارنامهی ثلث سوم و دیر کرده. از پدربزرگ قول…