خوابگرد قدیم

بدون شرح!

تابستان ۱۹۴۵، صحنه‌ای در برلیننویسنده: ماکس فریشمترجم: ناصر غیاثی:: برگرفته از «بوطیقای نو»، شماره‌ی ۱، بهار ۱۳۷۴::کسی از برلین گزارش می‌دهد: دوجین زندانی ژنده‌پوش به فرماندهی یک سرباز روسی از خیابانی می‌گذرند. یحتمل از قرارگاهی دور می‌آیند و جوان روس باید آن‌ها را به…

۴ اسفند ۱۳۸۲
خوابگرد قدیم

ADSLمالی شدم!

:: ممنون‌ام از کاربران اینترنت که خوابگرد را بهترین وبلاگ بخش «فرهنگ و اندیشه» شناختند و باعث شدند کمیته‌‌ی برگزاری مراسم وبلاگ‌های برگزیده، یک فقره اشتراک یک ساله‌ی ADSL از طرف شرکت «تراشه سبز» به بنده تحویل بدهند. البته این سرویس فعلا فعال نشده و…

۲ اسفند ۱۳۸۲
خوابگرد قدیم

شما هم؟

:: امروز، شنبه ۲ اسفند، ساعت ۴ بعدازظهر در سالن همایش‌های مرکز تحقیقات مخابرات ایران [انتهای امیرآباد شمالی] خواهم بود؛ به‌خاطر این… :: چند ساعت پیش، لینک دو داستان غیرقابل چاپ دیگر در ایران را به لیست صفحه‌ی ضدسانسور اضافه کردم؛ یکی «سنگی بر گوری»…

۱ اسفند ۱۳۸۲
خوابگرد قدیم

گزارش بازار کتاب [۱۴]

شبِ پیش روزنامه‌ی «شرق» توقیف شده و فردا هم روز «انتصابات» مجلس است. نمی‌دانم در این اوضاع چه غلطی می‌توانم بکنم، اما فکر می‌کنم تا هنوز دست نامبارک حاکمیت زیر گلوی‌ وبلاگستان نیامده، باید ادامه داد. از انتشار آخرین گزارش بازار کتاب، نزدیکِ یک…

۲۹ بهمن ۱۳۸۲
خوابگرد قدیم

غلط ـــــ نامه [۳]

اول این که زحمت «چرایی‌ها» را می‌گذارم به دوش دوستان دیگر. دوم هم این که این‌ها که می‌نویسم، فتوا یا واجب عینی نیست که اگر کسی رعایت نکند به دوزخ گرفتار شود؛ نه، فقط رعایت نکردن‌شان فحش و لعنت می‌آورد که فکر می‌کنم از…

۲۷ بهمن ۱۳۸۲
خوابگرد قدیم

ما نمی‌اندیشیم

نسل پس از انقلاب اکنون برومند شده و دارد نسل پیشین را با پا پس می‌زند. زندگی سرعتی سرسام‌آور گرفته و دارد همه را با لگد پس می‌زند. نسل امروز این امکان را دارد که تنها با یک کلیک، بخواند آن چه را که…

۲۵ بهمن ۱۳۸۲
خوابگرد قدیم

فرخار، پایتخت زیبایی گمنام جهان

با محمدحسین محمدی قراری گذاشته بودم تا ببینمش. محمدی یک نویسنده‌ی جوان افغانی‌ست که داستان مردگان او امسال هم توانست جایزه‌ی نخست جایزه‌ی ادبی اصفهان را ببرد و هم در جایزه‌ی ادبی بهرام صادقی مشترکا به مقام سوم برسد. محمدی نشریه‌ای را داد دستم…

۲۰ بهمن ۱۳۸۲
خوابگرد قدیم

باید نوشت

شاید این بزرگ‌ترین نعمت‌ زندگی من است که نوشتن در خوابگرد و برای خوابگرد، با همه‌ی دردسرها و هزینه‌هایش، بیش‌ترین آرامش را به من می‌دهد. پس از حدود دوهفته دویدن روی باریکه‌ای از آتش و دود، نشسته‌ام تا دوباره بنویسم؛ و به وضوح می‌بینم…

۱۷ بهمن ۱۳۸۲
خوابگرد قدیم

مادر

زمانی گمان می‌کردم بدترین لحظه‌ی زندگی، زمانی‌ست که اشک ریختن را از یاد برده باشی و اگر بخواهی هم، نتوانی. اکنون اما یقین دارم دشوارترین لحظات زندگی، زمانی‌‌ست که های‌های گریه می‌کنی اما آرام نمی‌شوی که نمی‌شوی. زمانی گمان می‌کردم مزخرف‌ترین حال من، حال…

۱۰ بهمن ۱۳۸۲
Back to Top