Browsing Tag

داستان کوتاه

داستان کوتاه میخ
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان کوتاه «میخ»، ایمان اسلامیان

- «از اینجا که شما ایستاده‌ای فاصله‌ای ندارد. پشت آن انبار اشتراکی بزرگ؛ دویست سیصد متر که جلوتر بروی می‌بینی که دیگر چیزی از دیوارهایش نمانده. البته از همان موقع خراب شدنش شروع‌شده بود. قهوه‌خانه‌چی تنها مانده بود و به تک‌و‌توک رهگذرها و البته…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان پرتقال‌های خونی
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان «پرتقال‌های خونی»، دامون بهرنگ

کاسه‌ی چشمم درد گرفته، نور ماشین‌ها می‌پاشند روی شیشه‌ی خیس وقطره‌های باران‌، پرنورترش می‌کنند و مثل نیزه فرو می‌روند توی تخم چشمهایم. پلکهایم با عبور هر ماشینی باز و بسته می‌شود، رانندگی در شب برایم ممنوع است.شب کوری میراث باباست‌. آن شب که تلفن…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان خشکشویی سپید
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان «خشکشویی سپید»، موژان اردانی

ون فولکس مدل ۱۹۷۷ داشت سربالایی‌ای را هلک و هلک پشت سر می‌گذاشت و وقتی در سراشیبی می‌‌افتاد چنان تند می‌کرد که انگار ترمز بریده‌ است. رادیوی ماشین خراب بود و حسام که عادت داشت حتی هنگام خواب هم وزوزی توی گوش‌هاش باشد ناچار…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان سفید سفید مثل برف
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان «سفیدِ سفید مثل برف»، فریده شبانفر

صبح زود بود که برف شروع به باریدن کرد. توران در حاشیه خیابان ایستاده بود، بی انتظاری...دانه‌های برف روی مژه‌هایش که می‌نشست از خواب آلودگی مانده از شب قبلش می‌کاست. سردش بود و جابجای تنش از درد می‌سوخت. لباس نازکش گرما…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان خاطرات عینک دودی
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان «خاطرات عینک دودی»، نیکزاد نورپناه

امثال ما زیادند: دانشجویان فنی که لیسانس‌شان را از دانشگاه‌های سراسری تهران یا شهرستان‌های موجه گرفته‌اند و برای تحصیل در مقاطع تکمیلی راهی غرب می‌شوند. احیاناً مقرری ریزی هم از دانشگاه دریافت می‌کنند که برای زندگی مسکینانه‌ای کافی‌ست. اسمش را می‌گذارند بورسیه یا فاند…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان غوطه‌ور در فرمالین
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان «غوطه‌ور در فُرمالین»، عباس باباعلی

نمی‌دانند من کی‌ام. یا بودم. نه اسمم را می‌دانند، نه شغلم را. برای خودشان، روی من اسم گذاشته‌اند. هر کسی اسمی گفت. یکی گفت: بگذاریم شاهین، به دماغ عقابی‌اش می‌خورد، که همه زدند زیر خنده. تا اینکه او گفت، بگذارید «دامون» پسرها، دخترها داشتند…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان حدس بزنید کی
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان «حدس بزنید کی»، امین شیرپور

دقیقه‌ی صد و بیست‌و‌هشتِ فیلم "افسانه‌‌ی هزار و نهصد" به کارگردانی جوزپه تورناتوره، آنجا که مرد تپل دارد از پیرمرد صاحب مغازه‌ می‌پرسد چرا تابلوهای نقاشی‌ یکهو از روی دیوار می‌افتند؟ آن‌هم وقتی سال‌ها با همان میخ خاص به همان دیوار خاص وصل بوده‌اند…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان داربست
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان کوتاه «داربست»، کیوان صادقی

حبیب گفت: چش رو هم بذاری یه ماه تموم شده. اوس جعفر از لای گریه‌اش نالید: صَب نمی‌کُنه، می‌خواد بازش کنه. و بعد زار زد: ای خدا له شدم زیر این آوار. به فریادم برس! ستون آهنی و لخت وسط پارکینگ را بغل کرده…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان دبه‌ها و جبه‌ها
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان «دَبّه‌ها و جُبّه‌ها»، مهدی عباسی زهان

به آقا که گفتم، گفت: فراموش می‌کنی. نکردم. البته حافظه‌ام جواب نمی‌دهد تا از زیر و بم آن تجاوز ِ فجیع در آخرین عصر اعزام و نگاه دریده کارگرهای منبع آب تصویر تهوع‌آوری خلق کنم اما آن دو دَبّه را همیشه توی چشم‌هام دارم؛…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان کوتاه تاسیان
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان کوتاه «تاسیان»، الهام نظری

انگار خودم گذاشتمش توی قبرش. چون یک شب که رو به دیوار خوابیده بود و صبح بعد از باز شدن چشم هایش اولین تصویری که دید سفیدی بی انتهای دیوار بود، فریاد زد و اسمی را صدا کرد که نفهمیدم کیست. وقتی آمدم همه‌ی…

۲۶ دی ۱۳۹۵
Back to Top