جستاری بهقلم سحر سخایی: چندتا خمیر بازی میدادند دستمان و میگفتند یک چیزی درست کنیم. اسم مسئول کلاس ما در آن مهدکودکِ کسالتبار را یادم نیست، اما یادم هست که مجبور بودیم خاله فلانی صدایش کنیم. همه آنجا خاله بودند. تمام آن دخترانِ جوان…
جستاری بهقلم سحر سخایی: چندتا خمیر بازی میدادند دستمان و میگفتند یک چیزی درست کنیم. اسم مسئول کلاس ما در آن مهدکودکِ کسالتبار را یادم نیست، اما یادم هست که مجبور بودیم خاله فلانی صدایش کنیم. همه آنجا خاله بودند. تمام آن دخترانِ جوان…