فکر کن ما در گذشته ایستادهایم، سالها پیش از ۱۳۸۸. در ابتدای این مرور چهلساله شاید. و تو قرار است از ۱۳۵۸ برایم سی سال بعد را ترسیم کنی. بگو. میشنوم…
وقتی از چیزی بیشتر از حد انتظارم کیفور میشوم، از تعریفِ کیفوری خودم سر باز میزنم. شاید از خودخواهی محض یا شاید هم از ناتوانی در بیان. شبیه معتادانی که نشئه میشوند و وقتی ازشان میپرسی کیف احوال؟ نهایت سر بالا میاندازند و درمیمانند…
سرم امشب اگر روی بالش مرگ باشد و بپرسندم که راضی هستم به مردن یا نه، قطعاً میگویم بلی. همین که کنسرت پردگیان باغ سکوت کیهان کلهر را دیدم و شنیدم و نوشیدم، بس است. کیست اهل دل و موسیقی، حالا دیگر، که نداند…