حبیب گفت: چش رو هم بذاری یه ماه تموم شده. اوس جعفر از لای گریهاش نالید: صَب نمیکُنه، میخواد بازش کنه. و بعد زار زد: ای خدا له شدم زیر این آوار. به فریادم برس! ستون آهنی و لخت وسط پارکینگ را بغل کرده…
حبیب گفت: چش رو هم بذاری یه ماه تموم شده. اوس جعفر از لای گریهاش نالید: صَب نمیکُنه، میخواد بازش کنه. و بعد زار زد: ای خدا له شدم زیر این آوار. به فریادم برس! ستون آهنی و لخت وسط پارکینگ را بغل کرده…