افشین فلاطونی: سال ۱۳۸۷ بود. باید متن سخنرانیهای نویسندهای را پیاده میکردم. ساعتها سخنرانی بود و قرار بود در نهایت کتابی از دلِ آن چاپ شود. نویسنده برایم بس عزیز بود. پا به سن گذاشته بود و میترسیدم امروز و فردا رخت سفر ببندد.…
افشین فلاطونی: سال ۱۳۸۷ بود. باید متن سخنرانیهای نویسندهای را پیاده میکردم. ساعتها سخنرانی بود و قرار بود در نهایت کتابی از دلِ آن چاپ شود. نویسنده برایم بس عزیز بود. پا به سن گذاشته بود و میترسیدم امروز و فردا رخت سفر ببندد.…