دوره‌گرد موسیقی

بودنِ حسین دهلوی در عینِ نبودن

۲۴ مهر ۱۳۹۸
حسین دهلوی

بدرقه‌ای با حسرت برای استاد حسین دهلوی

سحر سخایی: اگر مرزِ باریکِ بینِ بودن و نبودن را باور داشته باشیم، امروز، این بیست و سوم مهرماه ۱۳۹۸، دیرترین زمان ممکن برای نوشتن از حسین دهلوی است. او حالا دیگر سراسر نبودن است. اما اگر دلخوش باشیم به آن تصعیدهای هنرمندانه که ناکامی‌ها و نداشته‌ها را به هنرهایی ماندنی بدل می‌کنند، نه امروز و نه هیچ وقتِ دیگری برای نوشتن و به یاد آوردنِ حسین دهلوی دیر نیست.

مطمئن‌ام، به سیاق هر مرگی، صفحات بسیاری از امروز تا چند روز آینده به این اختصاص خواهد یافت که دهلوی که بود و چه کرد. این پیش‌بینی مرا از قیدِ تکرارِ روزشمارِ زندگی دهلوی بی‌نیاز می‌کند تا بپردازم به آن‌چه دوست دارم از او در یادها بماند.

حسین دهلوی یک معلمِ ریزنقش و اثرگذار بود. شاگردان بسیاری تا آخرین روزهای حیاتش، هربار که فرصتی دست ‌می‌داد، قدردانِ او بودند. یکی از سرشناس‌ترینِ این شاگردان حسین علیزاده است؛ مردی که تا به یاد دارم، از هر فرصتی برای قدردانی از قامتِ خلاصه اما اثرگذار حسین دهلوی بهره برد و هرگز از یاد نبرد که در سال‌های تحصیل در هنرستان و بعدها در سال‌های سخت دهه‌ی شصت، حسین دهلوی چگونه خستگی‌ناپذیر  برای شاگردانش هم‌چنان یک معلم و پدر بود.

علاقه‌ی حسین دهلوی به فرهنگ ایرانی در استفاده‌اش از موسیقی ایرانی و سازهای ایرانی خلاصه نمی‌شود. کافی است نگاهی بیندازیم به کارنامه‌اش تا داستان‌های شاهنامه و اشعار عطار و نظامی والاترین سفیرانِ این علاقه و عشق به فرهنگ ایرانی باشند: بیژن و منیژه، خسرو و شیرین و بسیاری قطعات باکلام دیگر.

گمان می‌کنم همین انتخابِ از سر ذوق و زیباشناسی‌اش هم بود که باعث شد در سال‌های پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ یکباره به پستوی خانه کوچ کند. همان‌جا که اپرای «بیژن و منیژه» و «مانا و مانی» و آثار دیگرش هم به‌مرور مأوا گزیدند.

«مانا و مانی» اما یک حسرت دائمی شد برای حسین دهلوی چون، برخلاف دیگر آثارش، تا دهه‌ها بعد از تصنیف شدن در سال ۱۳۵۷ اجرا و شنیده نشد. و کیست که نداند موسیقی را باید روی صحنه شنید و دید تا بودنش به معنای حقیقی بودن شود. حسین دهلوی تا سال‌های سال برای شنیدن اثرِ خودش منتظر ‌ماند.

حسین دهلوی کارنامه‌ای پربارتر از این حرف‌ها دارد، اما بگذارید بنویسم که او با آن عینکِ سنگین و دورقهوه‌ای و آن قامت کوتاه و آن کت‌وشلوارهای همیشه‌مرتب برای من تصویری دقیق و کافی از یک نسل بود. نسلی که شاید بشود اسم‌شان را گذاشت آرمان‌خواهانِ سختکوشِ وطن‌پرست. و در همین حین فرامرز پایور را هم به یاد آورد که، تا بود، جز نظم و تلاش در مسیر موسیقی چیز دیگری نشناخت؛ نسلی که برخلاف پیشینیانش شیفته‌ی غرب نشد و کلنگِ آبادانی را به خاکِ خودش زد و هرچه کشف کرد مالِ همین خاک بود. مال ایران بود.

نمی‌دانم صحبت از انقراض نسل‌ها و رفتن‌های بی‌جانشین را تا کجا می‌توانیم هی بنویسیم و امیدوار باشیم نخ‌نما نشود، اما، چه دوست بداریم چه نه، این سرنوشتِ دوره‌ای است که ما فرزندان آن‌ایم.

می‌روند بی‌آن‌که برای خودشان جانشینانی مثل خودشان معرفی کرده باشند. می‌روند بی‌آن‌که آرمان‌خواهانِ وطن‌پرستِ تازه‌ای به جایشان نشسته باشند. و این به معنای این نیست که ما دیگر آهنگساز و نوازنده و خالقِ برجسته دیگر نداریم؛ داریم. این به‌معنای تنیدگیِ توأمان یک بستر زمانی و مکانی و انسانی است که امیدِ تکرارشدنش لااقل تا مدت‌ها بعید به نظر می‌رسد.

گمان نمی‌کنم که بزرگان می‌روند و بزرگی دیگر به دنیا نمی‌آید، که تا بوده، مسیرِ هنر همین بوده است. ولی غبطه می‌خورم به آن‌همه سالی که حسین دهلوی می‌توانست و کار نکرد. غبطه می‌خورم به میزان‌میزانِ اپرای «مانا و مانی» که آن‌همه سال می‌شد و اجرا نشد. راستش را بخواهید، غصه می‌خورم برای تک‌تکِ آن خاطراتِ شیرینی که در ذهنِ پویای حسین دهلوی یکی یکی محو شدند تا آن‌جا که فراموشی به‌تمامی بر او چیره شد.پ

وضعیتِ غریبی است. نسلی به آخرین ایستگاه‌های خود می‌رسد که بیشترین سهم را از ساختنِ فرهنگ معاصر در هر زمینه‌ای بر دوش داشته است: رضا براهنی در تورنتو به آغوش فراموشی پناه برده است؛ حسین دهلوی پس از سال‌ها همین آغوش را دارد ترک می‌کند؛ محمدرضا شجریان هم‌چنان ناخوش‌احوال است و آن دیگرانی که مانده‌اند هم، کم‌وبیش، دیگر حوصله یا سودایی برایشان باقی نمانده است.

از دست دادن حسین دهلوی شبیه مرگِ پدربزرگِ یک خانه است. او خودِ خاطره است که می‌میرد؛  مهم‌ترین دستاورد تمامِ عمر آدمی. فراموش‌شان نکنیم. خاطرات را و صاحبان‌شان را.
سحر سخایی

سوگ‌نوشته‌ی حسین علیزاده برای حسین دهلوی

حسین دهلوی و حسین علیزاده

حسین دهلوی، به بزرگی هنر  و به بزرگی یک معلم. باید سراپا ایستاد، به احترامش. باید سراپا ایستاد و شنید نغمه‌هایش. باید سراپا ایستاد و به دوردست تاریخ نگاه کرد. دستانی سر به آسمان و زمین در حرکت‌اند، تا آهنگ غرور و عشق بیامیزند… . باید ایستاده شنید، باید ایستاده نواخت و باید ایستاده ایستاد، تا زخم هجرانش نشکند دل‌های افراشته را… .
حسین علیزاده
۲۳ مهر ۹۸

***

و بشنوید گفت‌وگوی کیانوش فرید را با کامبیز روشن‌روان و میلاد کیایی درباره‌ی زنده‌یاد حسین دهلوی، همراه با صدای دهلوی که از ممنوعیت صدای زن در موسیقی گله می‌کند:

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top