خوابگرد قدیم

هزار سال است که این‌جا…

۲ تیر ۱۳۸۸

محمدحسن شهسواری: دیدنِ کشتگان این روزهای‌مان مرا به واکاوی نوشته‌هایم واداشت. به قطعه‌ای رسیدم که در تیرماه هفتاد و هشت، پس از واقعه‌ی کوی دانشگاه نگاشته بودم. هیچ‌گاه شاعر نبوده‌ام، اما همواره کلمات تنها دست‌آویز برای نشاندن احساسات بر جانم بوده است. با دوباره خواندن این قطعه (به خصوص اینک که شب هفت کشتگان سی خرداد همین سال است و ما به جز «ندا آقاسلطان» حتا اسامی دیگر کشتگانِ مظلوم و غریب را هم نمی‌دانیم) آتشی هزارباره بر قلبم افتاد؛ چه رازی‌ ست در این مُلک که به خاک افتادگان را این چنین غریب می‌خواهد.



این کلمات را تقدیم می‌کنم به تمام جوان‌مرگانی که از هزارانِ پیش، دل‌شان بر تمنای بلندیِ این خاک تپید و به خاک افتادند:

شاید که چشم‌های تو، مرا دریابند
شاید قبرهای نیاکان ما
           روزی
به جوش آیند
           و من
به شهادت زیباییِ کفن پوسیده‌ی تو بنشینم.

صبر اگر هم شایسته باشد، سَرور من،
برای سرودی که از میان دندان‌های سرد تو می‌لغزد
تنها شیون کارساز است.

آه، ای همنشین غریب شب‌های تار!
دیگر نمی‌توانم
دیگر استخوان‌های سینه‌ام
توان این گوشت قرمزِ گندیده را ندارد.

آن‌جا همه چیز کدر شده
  و
براده‌های تیز و برنده‌ی نیکوتین
نفس‌هایم را به سرودی بی‌تربیت بدل کرده است:
                         خس خس خس خس خس خس

آه ای تنهاترین فریاد!
آیا کجا یک بار دیگر تو را خواهم دید؟

من
امروزی‌ترین تهوع این تپه‌‌ی پرخارم
                 تو
آهوی هراسان دشت پر علف.
ساقه‌ها گریان از زانوان ناآرام تو
خارها مسرور از پوست ضخیم زخم‌های من.

چرا این قدر نازک‌دلی؟
به خدا، من هم اشک‌های تو را روی پوست ماهِ تنها دیده‌ام
اما چه حاصل
پاهایم در نوازش ریگ‌‌ها ناتوان مانده‌اند.

هزار سال است که این جا
زیر همین بوته‌ی خار
نخوابیده‌ام و به ماهِ کم‌رو که هی چارقدش را سر می‌کُند و می‌کَند
نگاه می‌کنم.

به خدا اشک‌هایت را دیده‌ام.
اما چرا تو
       گاهی
دست‌های پذیرنده‌ات را
از زیر گیسوانِ سپیدِ ماه بیرون نمی‌آوری
تا بر پوست ترک‌خورده‌ی گونه‌هایم برکتی بنشانی.

فرشتگان از معامله‌ی ناراست من و تو و ماه
انگشت به دهان گرفته‌‌اند
شکایت ما را بارها به خدا برده‌اند
اما او
تنها انگشت بر لب نهاده‌ است؛
                       به نشانه‌ی سکوت و احترام.

سرزمین من همین تپه است
آیه‌ام، همین بوته‌ی خار
اُمتم، ماه
ایمانم، گیسوانش
و عقوبتم
چهره‌ی به تعجب‌مانده‌ی تو.

خواهرم، برادرم،
[…]

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top