خوابگرد قدیم

جایزه‌ای که به احمد محمود ندادند

۲۴ مرداد ۱۳۸۷

این راه بیراه است
نویسنده‌ی مهمان: احمد غلامی
در اولین دوره‌ی جایزه‌ی نویسندگان و منتقدان مطبوعات که در سال ۱۳۷۸ در دانشگاه تهران برگزار شد، در کنار اهدای جوایز، از احمد محمود تجلیل کردیم. اصلاً فکر نمی‌کردم او آن‌قدر خوشحال شود و حضورش به جلسه‌ی ساده‌ و معمولی ما شکوه و عظمتی وصف‌ناپذیر ببخشد. صدای کف‌زدن‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شد و احمد محمود با خضوع و فروتنی باورپذیر، جلوی جمع کرنش می‌کرد. اصلاً تا آن روز فکر نمی‌کردم برای این چیزها هم می‌شود اشک شوق ریخت.

وقتی احمد محمود قرار بود جایزه‌ی ۲۰ سال ادبیات داستانی را بگیرد، برای گرفتن جایزه‌اش لحظه‌شماری می‌کردم. من یکی از اعضای اصلی گروه داوری بودم، اما در سالن تالار وحدت هر چه انتظار کشیدم نام او را صدا بزنند، نزدند و در بهت و حیرت به لوح و تندیسی زل زدم که روی میز جا مانده بود. وقتی احمد محمود را در سالن دیدم که بر عصا تکیه داده تا خشم درونش را از بی‌مهری خیلی‌ها کنترل کند، درس بزرگی گرفتم: با احمد محمود که این کردند، با ما چه خواهند کرد؟

وقتی احمد محمود در بیمارستان میرعماد در بخش ICU بستری بود و آخرین شب زندگی‌اش را می‌گذراند، به ملاقاتش رفتم.نیمه‌شب بود، اما پرستار برخلاف مقررات مرا به بخش راه داد، چون می‌دانست مردی که فردا خورشید را نمی‌بیند، قانون خودش را دارد. احمد محمود به دشواری نفس می‌کشید و دور تا دور بدنش پوشیده از قالب‌های کوچک یخ بود. نهنگی در خشکی که رؤیای پیوستن به دریا را در سر می‌پروراند تا از دیار روشنفکرکش بگریزد. او به قالب‌های کوچک یخ دل نبست و فردای همان روز از قالب تن گریخت.

اغلب روشنفکران ما سرنوشتی این‌گونه داشته‌اند. در عسرت و تنگدستی بر اصول خود پافشاری کرده‌اند. آن‌ها اصولگرایانی بی‌ادعا بودند. نمونه‌هایش فراوان است: هوشنگ گلشیری و علی‌اشرف‌ درویشان از دو نحله‌ی فکری کاملاً متفاوت بودند اما پایبند به اصول روشنفکری. روشنفکران اصول‌گرا‌ هرگز اصول‌شان را دستاویزی برای رسیدن به قدرت به کار نبردند. نام‌های بسیاری، خاطرات بسیاری و تصاویر بسیاری را می‌توان از روشنفکران اصول‌گرا در این‌جا بگویم و برای این‌که فکر نکنید می‌خواهم غلو کنم، به یک نمونه‌ی دیگر بسنده می‌کنم. وقتی از محمود دولت‌آبادی در جایزه‌ی منتقدان تجلیل کردیم، هدیه‌ای برایش در نظر گرفته بودیم که ناشران خصوصی آن را تهیه کرده بودند. دولت‌آبادی هدیه را نگرفت و گفت: «آن را بگذارید برای نویسندگان جوان.»

نمی‌خواهم در وصف روشنفکران اغراق کنم. آن‌ها هم انسان هستند، با نقاط قوت و ضعف خودشان؛ مثل همه‌ی آدم‌ها، مثل روحانیون، مثل نویسندگان متعهد و مثل خیلی‌های دیگر. اما این روزها چه شده که به قول حضرت مسیح، خرده‌چوب را در چشم برادر خود می‌بینید اما تیر را در چشمان خود نمی‌بینید؟

در هیچ دوره‌ای پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا به این اندازه علیه روشنفکران فعالیت نشده است. پس از روی کار آمدن دولت نهم و به قدرت رسیدن اصول‌گرایان و به دست گرفتن سکان فرهنگ در وزارت ارشاد، این فضا و رفتار علیه روشنفکران از سوی اصول‌گرایان را می‌شد پیش‌بینی کرد. اصول‌گرایانی که حتا در حاشیه‌ی قدرت دولت‌های پیشین هم نبودند، هرگز نسبت به مسائل فرهنگی بی‌اعتنا نبودند و در ۱۶ سال ریاست‌جمهوری علی‌اکبر هاشمی ‌رفسنجانی و سیدمحمد خاتمی، لحظه‌ای از انتقاد و فشار به وزارت ارشاد دست برنداشتند و در بسیاری موارد نیز مانع اهداف بلندمدت و کوتاه‌مدت وزیران ارشاد شدند و گاه نیز به دلیل فشارهای بی‌امان آن‌ها، وزارت ارشاد وزیران خود را از دست داد یا دچار بحرانی اساسی شد. استعفای سیدمحمد خاتمی از وزارت ارشاد و استیضاح عطاءالله مهاجرانی اوج این درگیری‌ها بوده است.

باید اعتراف کرد، آن‌قدر که اصول‌گرایان در براندازی بینش فرهنگی دولت‌های پیشین تلاش کرده‌اند، صاحب‌منصبان فرهنگی دولت‌های پیشین در حفظ و اقتدار برنامه‌ی فرهنگی خود انسجام و اعتقاد نداشته‌اند. همین جا هم به این نکته اشاره ‌کنم که اصول‌گرایان نیز هیچ برنامه‌ی‌ فرهنگی جدی برای ادامه‌ی جهاد خود ندارند. آن‌ها تک‌تک خاکریزهای فرهنگی را فتح کردند. اما گویا آن‌ها فقط برای مبارزه زاده شده‌اند، و برنامه، سعه‌ی ‌صدر و افرادی کارآمد برای ایجاد جریانی پویا و ماندگار ندارند. حتا آنها نمی‌توانند جریان‌های متعدد نویسندگان متعهد و مسلمان را راضی نگاه دارند و در تبلیغ موثر و فروش «واقعی» کتاب‌های نویسندگان‌شان موفق باشند. رسانه‌های فرهنگی اصول‌گرایان حتا نتوانسته‌اند در قد و قامت نویسندگان خودشان باشند و بعضاً نویسندگان متعهد و مسلمان از گفت‌‌وگو با نشریات اصول‌گرایان رندانه سر باز می‌زنند.

بگذریم، این نکته بحث مفصل‌تر و ریشه‌ای‌تری را می‌طلبد که مجالش در این مقال نیست. در این میان، حمله‌ی مراکز فرهنگی اصول‌گرایان به روشنفکران عجیب نیست و طبیعی ست اگر شدت هم بگیرد، اما نکته‌ی مهم این است که امروز کسانی به طیف حمله‌کنندگان به روشنفکران پیوسته‌‌اند که خود زمانی آرزوی دیدار با احمد شاملو، محمود دولت‌آبادی، بهرام بیضایی، رضا براهنی و… در سر می‌پروراندند و هر یک به لطایف‌الحیلی به دنبال تایید کتبی و شفاهی آن‌ها بودند. اما اینک در بازار گرم حمله به روشنفکران، عافیت و سلامت و ماندن را در همگام و همسو شدن با اصول‌گرایان می‌دانند. آن‌ها می‌دانند همه چیز زود فراموش می‌شود و فردا اگر کس دیگری بر اریکه‌ی قدرت باشد، ساز دیگری خواهند نواخت.

نمی‌دانم چگونه اصول‌گرایان در زمانی واحد می‌توانند با نا‌اصول‌گرایان هدفی مشترک را پی بگیرند! بعد از گذشت ۳۰ سال از انقلاب و وقوع بیش‌ترین حمله به طیف نویسندگان و هنرمندان روشنفکر، خوشبختانه برای روشنفکران و متأسفانه برای اصول‌گرایان، هنوز اگر آثار ماندگاری در سینما، ادبیات و نقد وجود دارد از آنِ روشنفکران است و تفکر آنان بر فرهنگ و ادبیات ما سیطره‌ای جدی دارد. البته در میان نویسندگان و هنرمندان مسلمان متعهد نیز آدم‌های موثر و ماندگار وجود دارند، اما متفرق‌اند و جریانی کلان در فرهنگ ادبیات و سینما نیستند.

فرهنگ‌ ما به آدم‌هایی چون احمد محمود، محمود دولت‌آبادی، محمدرضا شفیعی‌کدکنی، هوشنگ گلشیری، احمد شاملو و… بدهکار است. اگر بدهکاری خود را نمی‌پردازید اشکالی ندارد، طلبکاری نکنید. اگر طلبکاری هم می‌کنید، اشکالی ندارد، حداقل ناسزا نگویید. این راه را که برای حفظ خود می‌روید، پیش از شما خیلی‌ها رفته‌اند؛ این راه بیراه است.

پس از تحریر: خوشبختانه مرا نه نویسندگان متعهد و مسلمان قبول دارند و  نه روشنفکران. پس شائبه‌ی حمایت از جریانی خاص در این یادداشت منتفی ست.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top