خوابگرد قدیم

خودکشی حسین درخشان

۱۴ تیر ۱۳۸۴

رضا شکراللهی: اگر وبلاگ هنوز در حد یک پدیده قابل بررسی ا‌ست، حسین درخشان بلاگر هم هنوز در حد یک پدیده توجه آدم را به خودش جلب می‌کند. این که در این چند خط می‌خواهم درباره‌اش بنویسم، به خاطر ایمیل‌های زیادی‌ است که در این یکی دو هفته گرفته‌ام و بی‌رحمانه از من خواسته‌اند درباره‌ی آمد و رفت حسین درخشان به ایران چیزی بنویسم تا شاید او به احترام من هم که شده پاسخ درستی به انتظارات، توهمات و حدس‌های مخاطبانش بدهد.

می‌نویسم اما نه برای انگیختن حسین درخشان به پاسخ ‌دادن؛ بلکه برای روشن کردن یک نقطه‌ی کور در ذهن و دید اهالی وبلاگ‌شهر تا دست‌ِ‌کم از من دیگر انتظار واکنش نداشته باشند و بگذارند هرکس راه خودش را برود.

قبلا در بحث شیرین ابتذال [+ و +] گفته‌ام که به نظر من حسین درخشان آدمی ا‌ست باهوش، زیرک و آگاه که هم خوب می‌داند چه می‌کند و هم خوب می‌داند چه بکند. تابلویی که بیش‌تر اهالی این شهر از او دارند، صرفاً منحصر است به وبلاگ فارسی او، حرف‌ها و نظرهای غالبا سیاسی او در این وبلاگ و حواشی اندکی از فعالیت‌های اصلی او به عنوان یک بلاگر تمام‌وقت.

بنابراین شخصا حق می‌دهم به کسانی که چندوقت یک‌بار در برابر برخی نوشته‌های او و یا کارهایش تعجب کنند و علت رفتار او را درک نکنند. همین تابلوی ناقص است که باعث ایراد گرفتن‌های متناوب از او می‌شود. در حالی که حسین درخشان نه مغز خر خورده که متوجه کلام و رفتارش نباشد  و نه آدم کودن و هردن‌بیری‌ است که به جایگاه و حد خودش آگاه نباشد. هرچند او به‌خصوص پس از بحث ابتذال دریافت که نباید به هر موضوع و عرصه‌ای مدعیانه وارد شود و به قول معروف فهمید که مسجد جای گوزیدن نیست، ولی آن ماجرا این بدی را هم داشت که اشتباهاً تنها عرصه‌ی باقی‌مانده برای او عرصه «سیاست» شد؛ موضوعی که دست‌ِکم در کشور ما به هیچ دانش و قوه‌ی تحلیل و پشتوانه‌ی فکری نیاز ندارد و جایگاه آن چیزی‌ست در حد و شکل مستراح عمومی؛ به همان اندازه کثیف و بدبو، و به همان اندازه آزاد برای اظهار لحیه‌ی نوشتاری، سمعی و بصری.

با همه‌ی این احوال، حسین درخشان ناگزیر بود به عنوان شاگرد نخاله‌ی کلاس هم که شده، همیشه حضور داشته باشد، و سیاست بهترین و دم‌دست‌ترین بهانه‌ی این حضور بود. درخشان آگاهانه و از سر اجبار ناشی از کاستی‌های خود در برابر طیف مخاطبان ایرانی‌اش ترجیح داد فروتنانه همین نقش نخاله را به عهده بگیرد و آن را بازی کند. و می‌دانیم که نخاله‌ها از سر «محبوبیت» نیست که همواره حضور دارند بلکه از سر «شهرت» ناشی از شیطنت‌شان است که چاره‌ای جز حضور ندارند. شمار زیادی از اهالی وبلاگ‌شهر به حضور چنین شخصیت‌هایی بین خود عادت کرده‌اند؛ این نخستین نکته‌ی مغفول.

و اما اگر بخواهم گره از ارتباط ظاهرا غیرمنطقی برخی گزاره‌های بالا باز کنم، باز درایت او را یادآوری می‌کنم در سیر فعالیت‌های او به عنوان یک بلاگر تمام‌وقت در عرصه‌ای که از دید بیش‌تر مخاطبان ایرانی او کمی پنهان مانده. درخشان، هم خیلی زود فهمید که با توجه به مهاجرتش به کانادا و نیز کاستی‌های بسیار او در درک و دریافت موضوعات روزمره‌ی مربوط به فرهنگ و اجتماع ایران، حرف چندانی برای گفتن نخواهد داشت، و هم به فراست دریافت که تسلط او به ریزه‌کاری وب در کنار سواد انگلیسی‌اش می‌تواند بهترین سرمایه‌ی او باشد برای ایفای نقش مشهورترین بلاگر ایرانی در چشم غیرایرانی‌ها. آن‌ها که سیر نوشته‌های او را در وبلاگ انگلیسی‌اش پی‌گرفته‌اند و به‌خصوص ردپای او را در فعالیت‌های حاشیه‌ای (و مهم) سوای وبلاگش در سایت‌های انگلیسی‌زبان و وبلاگ‌های غیرایرانی دنبال کرده‌اند، می‌دانند که حسین درخشان آگاهانه و با زیرکی، و نیز با زحمت بسیار توانسته به جایگاهی که دنبالش بوده، برسد.

در طول زمان، هرچه او چشم‌انداز روشن‌تری از دست‌یابی به این جایگاه (که اهمیتش موضوع این نوشتار نیست) دیده و زحمت بیش‌تری برای نزدیک شدن به آن کشیده، در مقابل، در برابر مخاطبان ایرانی یلگی اختیار کرده و احترام و شعور و اندیشه‌ی عمومی مخاطبان ایرانی‌اش را به پشم خود گرفته. تأکید دارم بگویم که تحقیر او با واژه‌هایی چون احمق، بی‌شعور، نفهم، کج‌اندیش و… بسیار نادرست است.

حسین درخشان شاید متوهم، خودخواه، فرصت‌طلب، کینه‌جو و حتا بی‌مایه باشد، ولی نادان و احمق نیست. و دقیقا به همین دلیل به نظر من ـ در این یک مورد ـ درخور نکوهش نیست که چه بسا درخور ستایش هم باشد. نهایتا برخی می‌توانند عصبانی باشند از ظرفیتی که وبلاگ درخشان برای ایجاد فضاهای مناسب دارد و او برخلاف گذشته‌ی خوبش، از خیر این ظرفیت هم گذشته. و یا برخی دیگر عصبانی باشند که برآیند سیر فعالبت او در وبلاگ فارسی‌اش، نماد برتر بی‌مقداری (و یا غرض‌ورزی) وبلاگ‌شهر شده در چشم ارباب حکومت و یحتمل دیگران چوب این نماد اشتباهی را می‌خورند!

سومین نکته‌ی مغفول در این میان، گرایش همیشگی او به کانون‌های قدرت در ایرن و نیز نمایش این گرایش توسط اوست. نه از پیشینه‌ی خانوادگی او اطلاعی دارم و نه به روابط پشت پرده‌ی او اعتقادی دارم، بلکه نوشته‌های او را اگر یک‌جا بنگرید، می‌بینید که برخلاف عموم بلاگرها ـ به‌ویژه دایره‌ی روشنفکران فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ـ رنگ و بوی تعلق خاطر و میل به کانون‌های قدرت در او کاملا آشکار است. آمد و رفت او به ایران هم برای من در ادامه‌ی همین گرایش قابل تعبیر بود. چگونگی و نتیجه‌اش مهم نیست، نفس این گرایش می‌تواند برای ایرادگیران مهم باشد. اگر چنین خصلتی را در او سراغ داشته باشید، مسافرت او به ایران نباید غافل‌گیرتان می‌کرد.

گروهی از بلاگرهای ایرانی ساکن کانادا ناراحت و عصبانی به من می‌گویند «درخشان پیش از سفر به ایران با لاریجانی سفیر ایران در کانادا صحبت کرده و پدر حسین که گویا حرمتی یا روابطی نزد موتلفه داشته یا دارد وساطتتش را کرده که ماجرا به یک بازجویی در فرودگاه ختم شود.» ایشان و نیز دیگر بلاگرهای عصبانی هیچ‌کدام سند و مدرکی برای حرف‌های‌شان ارائه نمی‌دهند و صرفا با توجه به برخورد شدید حاکمیت با برخی بلاگرهای ایرانی غالباً ناآشنا که خطایشان (به زعم حاکمیت) بسیار ناچیز و کمتر از حسین درخشان بوده، و نیز با توجه به برخی نشانه‌ها در نوشته‌های درخشان به چنین تحلیل و خبری می‌رسند.

از طرف دیگر خود حسین درخشان هم توضیحی در این‌باره می‌نویسد که مخاطبان عصبانی‌اش را اصلا قانع نمی‌کند، شماری از ناسزاهای تند و تیز خوانندگانش را منتشر می‌کند و بعد سکوت. در این که یک جای کار او می‌لنگد هیچ شکی نیست، ولی این که پای او در زمین چه کس و یا چه نهادی لنگیده، موضوعی‌ست که یا خود او باید آن را بازگشاید یا صاحبان زمین؛ نه هیچ کس دیگر. دیگران می‌توانند فقط عصبانی باشند.

آخرین نکته‌ی مغفول این است که مخاطبان ایرانی حسین درخشان به موضوعی حساسیت نشان می‌دهند که درخشان پیشاپیش نسبت به آن آگاه بوده. گمان نبرید که او را غافلگیر کرده‌اید و یا دارید غافلگیر می‌کنید. اگر تحلیل مرا از سیر فعالیت‌های حسین درخشان به عنوان بلاگر قبول داشته باشید، ناگزیرید بپذیرید که او با سفر به ایران، در پی به دست‌آوردن هر منفعتی که بوده ـ خارج از این که به آن رسیده یا نه ـ آب پاکی را روی دست طیف آگاه مخاطبان ایرانی‌اش ریخته و رسما خودکشی کرده است

این خودکشی نتیجه‌ی منطقی و خودخواسته‌ی رویکرد دووجهی اوست در ناامید شدن از مخاطب ایرانی و چشم امید داشتن به جامعه‌ی بلاگر خارجی. اکنون او می‌تواند با ضمیری آرام هم‌چنان از اعتماد و محبوبیت که «تأثیرگذاری» را در پی می‌آورد، چشم بپوشد و با تکیه بر شهرت خویش، هم بر درجه‌ی جایگاه‌ی خود در چشم جامعه‌ی بلاگرهای غیرایرانی بیفزاید و هم شمار ثابت بازدیکنندگان معتاد ایرانی‌اش را با به‌روز کردن باری به هر جهت وبلاگش حفظ کند و ایشان از جمله مرا هرشب از خماری درآورد!

خداوند رحمتش کند؛ بلاگر خوبی بود!

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top