خوابگرد قدیم

یادداشتی از حسین سناپور درباره‌ی بیماری اقتدارخواهی

۱۸ خرداد ۱۳۸۴

دوست‌ گرامی‌، آقای شکراللهی‌
این‌ چند سطر را بعد از خواندن‌ مطلب‌تان‌ با عنوان‌ “فوتبال‌، انتخابات‌ و واگویه‌های شبه‌‌فرهنگی‌” از سر همدلی‌ نوشته‌ام‌. راستش‌ من‌ هم‌ با بسیاری از نکته‌هایی که‌ گفته‌اید هم‌ موافق‌ام‌، و هم‌ حساسیت‌ها و تردیدها و چون‌ وچراهایتان‌ را می‌فهمم‌. به‌ این‌ دلیل‌ ساده‌ که‌ من‌ هم‌ مثل‌ شما و خیلی‌های دیگر درگیر همین‌ چیزها هستم‌. اما درباره‌ی این‌ نکات‌ مشترک‌ نمی‌خواهم‌ حرف‌ بزنم‌، بلکه‌ به‌ بهانه‌ی اشاره‌تان‌ به‌ «اقتدارگرایی‌» و «اقتدار دوستی مردم‌ایران‌» می‌خواهم‌ کمی در این‌ باره‌ حرف‌ بزنم‌. اگر فکر کردید این‌ یادداشت‌ می‌تواند برای دیگران‌ هم‌ جالب‌ باشد، می‌توانید در خوابگرد بگذاریدش‌. حسین سناپور

چرا اقتدارخواهی‌؟
این‌ روزها از زبان‌ عامه‌ی مردم‌ و گاهی حتا نخبه‌گان‌ و بسیار بیش‌تر از این‌ها در برنامه‌های تبلیغاتی تلویزیون‌ (درحرف‌های کاملاً دست‌چین‌ شده‌ی مردم‌)، می‌شنویم‌ که‌ می‌گویند باید به‌ کسی رای داد که‌ فقط‌ حرف‌ نزند و بتواند کاری بکند. با پس‌زمینه‌یی که‌ تبلیغات‌ راست‌ و چپ‌ از هشت‌ سال‌ ریاست‌ جمهوری آقای خاتمی در ذهن‌مان‌ ایجاد کرده‌اند، حرف‌هایی مثل‌ این‌، ناخودآگاه‌ این‌ موضوع‌ را به‌ ذهن‌ متبادر می‌کند که‌ فلانی آدم‌ مقتدری نیست‌، پس‌ نمی‌تواند کاری بکند و در نتیجه‌ نباید به‌ او یا اصلاً هیچ‌ کس‌ دیگری رای داد. معنای این‌ حرف‌ها به‌ گمان‌ من ‌چیزی جز تبلیغ‌ برای اقتدارگرایی و آدم‌ مقتدر نیست‌. [ادامـه]

تبیین‌ روان‌شناسی اجتماعی این‌ قضیه‌ از عهده‌ی من‌ خارج‌ است‌، اما دست‌کم‌ این‌ را می‌فهمم‌ که‌ حرفی را که‌ در سال‌های دور و نزدیک‌ تک‌ و توک‌ کسانی (نخبه‌ و عامی‌) می‌گفتند، این‌ روزها بسیار می‌گویند؛ این‌ را که‌ کشور ما احتیاج‌ به‌ یک‌ آدم‌ مقتدر مثل‌ رضاخان‌ دارد. می‌دانم‌ که‌ متشکل‌ نبودن‌ مردم‌ و نبودن‌ نهادهای مدنی مثل‌ احزاب‌ ریشه‌دار و سندیکاهای قدرت‌مند و انجمن‌ها و کانون‌های مردمی‌، خودبه‌خود مردم‌ را در کنترل‌ و تعدیل‌ قدرت‌حکومت‌ ناتوان‌ کرده‌ و تا حدودی طبیعی است‌ که‌ نجات‌ خودشان‌ را از جایی بیرون‌ از خودشان‌ انتظار داشته‌باشند، و چه‌ بسا اصلاً نه‌ فقط‌ به‌ نیروهای مردم‌ و نهادها باور نداشته‌ باشند که‌ حتا قدرت‌های داخلی را هم‌ بازیچه‌ی قدرت‌های بزرگ‌تر خارجی بدانند و طبعاً منجی‌شان‌ را هم‌ در جایی دیگر بجویند. در شرایط‌ فرهنگی‌سیاسی ما این‌ طرز تفکر برای عامه‌ی مردم‌ عجیب‌ نیست‌. اما شنیدن‌ این‌ حرف‌ها از زبان‌ آدم‌هایی عجیب‌ است‌ که ‌با تاریخ‌ جهان‌، یا لااقل‌ وقایع‌ مربوط‌ به‌ به‌ قدرت‌ رسیدن‌ موسولینی و هیتلر آشنایند، و یا دست‌کم‌ می‌دانند که‌رضاخان‌ به‌ ازای راه‌آهن‌ و پل‌هایش‌ چه‌ به‌ روز اهل‌ فکر و فرهنگ‌ و سیاست‌ این‌ ملک‌ آورد.

آن‌ چه‌ که‌ این‌ روزها از زبان‌ مردم‌ و به‌خصوص‌ مردمی که‌ حرف‌های‌شان‌ از تلویزیون‌ پخش‌ می‌شود، می‌شنویم‌، این‌ نیست‌ که‌ رییس‌جمهوری لایق‌ یا متخصص‌ و کارا می‌خواهند. آن‌ها به‌ وضوح‌ کسی را می‌خواهند که‌ قدرت‌داشته‌ باشد. اما این‌ قدرت‌ یا اقتدار را کسی معنا نمی‌کند. کسی نمی‌گوید چرا حتا نامزدها این‌ روزها حرف‌ از رضاخان‌ می‌زنند. کسی نمی‌گوید شیوه‌ی رضاخانی یعنی فراتر از قانون‌ کار کردن‌، و یعنی به‌ جای اصلاح‌ قوانین‌، کنار گذاشتن‌ و نادیده‌ گرفتن‌ آن‌، و یعنی به‌ هیچ‌ گرفتن‌ اندیشه‌های نخبه‌گان‌ و راهبران‌ فکری مردم‌، و به‌ جای کل‌ ملت‌ تصمیم‌ گرفتن‌ و سپس‌ عمل‌ کردن‌، و یعنی سرکوب‌ کردن‌ هر کس‌ که‌ به‌ هر دلیل‌ سد راه‌ باشد، و بالاخره‌ یعنی‌خود را بالاتر از هر چیز و هر کس‌ دیدن‌.

به‌ گمان‌ من‌ مسئله‌ی تاسف‌بار این‌ نیست‌ که‌ مردم‌ ما در هنگامه‌یی که‌ احزاب‌ و دولت‌مردها را بیش‌ از حد با هم‌درگیر و ناتوان‌ از پاسخ‌گویی به‌ خواسته‌های‌شان‌ می‌بینند، منتظر و آماده‌ی آمدن‌ منجی باشند. ملت‌های دیگر هم‌چه‌ بسا در چنین‌ شرایطی همین‌طورند. مسئله‌ی ما این‌ است‌ که‌ گاهی حتا نخبه‌ها و اهل‌ اندیشه‌مان‌ هم‌ همین‌ رامی‌گویند، یا دست‌کم‌ سکوت‌ کرده‌اند و نمی‌گویند که‌ چرا اصلاً باید منتظر آدمی مقتدر باشیم‌، و چرا برعکس‌ نباید آدمی را بخواهیم‌ که‌ نشانه‌یی از زور و زورمداری در او نیست‌؟ چرا نباید از قدرت‌های تبلیغاتی بترسیم‌، به‌ جای این‌که‌ از آن‌ همه‌ ثروت‌ و زوری و تزویری که‌ پشت‌ آن‌ها هست‌، خوش‌مان‌ بیاید؟ چرا نباید به‌ جای آدمی که‌ می‌گوید این‌ کار و آن‌ کار را می‌کنم‌ (و همه‌ می‌دانند که‌ اگر هم‌ بخواهد نمی‌تواند این‌ وعده‌های دروغین‌ معیشتی را انجام‌ بدهد)، از خواسته‌های روشن‌ و مشخص‌اش‌ برای تغییر قوانینی بگوید که‌ نه‌ فقط‌ چرخش‌ قدرت‌ و انتقال‌ بخش‌عمده‌یی از قدرت‌ حکومت‌ به‌ نهادهای مردمی بگوید، تا به‌ جای دولت‌ یا رییس‌ دولتی مقتدر، مردمی مقتدر داشته‌باشیم‌؟ یعنی مردمی که‌ در نهادهای غیر حکومتی متشکل‌ شده‌اند و برای بسیاری از مسائل‌شان‌ خودشان‌ تصمیم‌می‌گیرند و آن‌ها را انجام‌ می‌دهند، و همین‌طور قدرت‌ تأثیرگذاری بر رفتارهای حکومت‌ را نیز از طریق‌ انتشار افکارشان‌ در رسانه‌های خصوصی و همین‌طور با اعتصاب‌ها و تظاهرات‌ دارند.

به‌ گمان‌ من‌ در اقتدارخواهی امروز بیش‌ از هر کس‌ اصلاح‌طلب‌های حکومتی مقصرند. چون‌ با انداختن‌ گناه‌انجام‌نشدن‌ خیلی از خواسته‌های خودشان‌ و مردم‌، در درجه‌ی اول‌ خاتمی را ناتوان‌ از پیشبرد خواسته‌های مردم‌معرفی کردند، و در درجه‌ی دوم‌ دستاوردهای این‌ هشت‌ سال‌ را خودبه‌خود کم‌تر از آن‌چه‌ بود وانمود کردند، و دردرجه‌ی سوم‌ و مهم‌تر از همه‌، کوتاهی‌های خودشان‌ را در زمینه‌سازی برای به‌وجود آمدن‌ نهادهای مدنی‌، پنهان‌کردند. نتیجه‌ی طبیعی این‌ها هم‌ همین‌ اقتدارخواهی امروز است‌.

به‌ گمان‌ من‌ امروز بیش‌ از هر چیز باید از همین‌ دولت‌ به‌ اصطلاح‌ مقتدر ترسید؛ دولتی که‌ قرار است‌ به‌ جناحی ‌متعلق‌ نباشد (که‌ به‌ دلیل‌ ناممکن‌ یا حتا غیر ضروری بودن‌ اجماع‌ یا وحدت‌ در شرایط‌ فعلی‌، معنایش‌ نداشتن ‌دیدگاه‌ روشن‌ در قبال‌ مسائل‌ مختلف‌ اجتماعی است‌)، دولتی که‌ قرار است‌ حتا در این‌ سال‌هایی که‌ وضع‌ معیشت ‌مردم‌ به‌ نسبت‌ سال‌های جنگ‌ اندکی بهبود پیدا کرده‌، هنوز فقط‌ به‌ فکر معیشت‌ مردم‌ باشد (و یعنی بی‌اعتنا به‌خواسته‌های فرهنگی و سیاسی آنان‌)، دولتی که‌ قرار است‌ آن‌ را کسانی هدایت‌ کنند که‌ امروز شعارهای آزادی‌های ‌اجتماعی‌یی را می‌دهند که‌ در سال‌های گذشته‌ خودشان‌ این‌ آزادی‌ها را محدود یا منع‌ کرده‌بودند، دولتی که‌ بیش‌ ازآن‌ که‌ طرف‌ خطاب‌ و مشورتش‌ نخبه‌گان‌ باشد، توده‌های نامتشکل‌ جوان‌ها است‌. چنین‌ دولتی احتمالاً می‌تواند با تکیه‌ بر روابط‌ درون‌‌حکومتی مقتدر هم‌ باشد، اما این‌ اقتدار در هیچ‌ شرایطی به‌ نفع‌ مردم‌ نخواهد بود. چون‌ اقتداردولت‌ یا حکومت‌ به‌طور کلی‌، از طرفی موقت‌ است‌ و همه‌ی ضعف‌های ساختاری را پنهان‌ می‌کند و در نتیجه‌ با تضعیف‌ آن‌ اقتدار دوباره‌ همه‌ی آن‌ ضعف‌های ساختاری آشکار می‌شوند (در درجه‌ی اول‌ هم‌ به‌ شکل‌ از دست‌رفتن‌ امنیت‌ و آرامش‌ سیاسی آشکار می‌شوند، چنان‌ که‌ بعد از رضاخان‌ و امثال‌ خارجی و داخلی او اتفاِق افتاده‌). ازطرف‌ دیگر و مهم‌تر این‌ که‌ این‌ اقتدار معنایی جز ضعف‌ نهادها و نیروهای مردمی ندارد.  (21 خرداد ۸۴ )

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top