خوابگرد قدیم

عیدی نوروز ۸۴: یک دستمال کاغذی خونی مچاله

۲۸ اسفند ۱۳۸۳

به گمانم بهترین عیدی که می‌توانم به همه بدهم، انتشار یک داستان کوتاه تازه باشد؛ داستانی با عنوان «دستمال کاغذی خونی مچاله» نوشته‌ی «حسین شاهسواری». حسین جوانی نوزده ساله است و ساکن مشهد که تیرماه ۱۳۸۲ با انتشار داستان «بزرگراه موچه‌ها» در کتابخانه‌ی خوابگرد خود را به عنوان یک داستان‌نویس معرفی کرد. چشم! جلوی خودم را می‌گیرم و درباره‌ی داستان تازه‌اش چیزی نمی‌گویم تا ذهنیتی ایجاد نکنم. ولی گمان کنم این‌قدر مجاز باشم که بگویم نخستین عیدی من همین داستان بود که بسیار هم از نویسنده‌اش ممنون‌ام. و اینک پیشکش شما! خواهش می‌کنم اگر داستان را خواندید و نظری داشتید، تنبلی نکنید؛ برگردید به همین صفحه و کامنت بگذارید. مطمئن باشید برای نویسنده‌اش بسیار مغتنم خواهد بود.
داستان: دستمال کاغذی خونی مچاله
تا حالا هیچ زنی را دیده‎اید که با پژو سوارتان کند؟ بعید می‎دانم… [متن کامل داستان]

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top