خوابگرد قدیم

تراوشات آن‌لاین!

۲۰ مهر ۱۳۸۲

احتمالا باید معذرت بخواهم از این که چند روزی‌ست خوابگرد مثل قبل به‌رزو نمی‌شود. خب، معذرت می‌خواهم. راستش خودم هم دلم تنگ شده برای نوشتن و وبگردی ولی گاهی وقت‌ها واقعا وقت کم می‌آورم. به‌خصوص این روزها که روح بهرام صادقی یقه‌ی من و دوستانم را سفت و سخت چسبیده و دایم سبیل خوشگلش را پیچ و تاب می‌دهد و می‌گوید: ببینم بالاخره چه خاکی می‌خواهید توی سر من بریزید!

حالا هرچه من بدبخت می‌گویم آخر بهرام عزیز! تو چه کار داری به این کارها؟ تو که قبلا خاک را روی سرت ریخته‌اند، برو خوش باش که بالاخره یک جایزه‌ی ادبی هم به اسم تو توی این مملکت راه افتاده. در ضمن تو که آن بالا بالاها هستی، دعا کن همه چیز به خیر و خوشی پیش برود و نتایج خوبی هم داشته باشد این کار.

تالاپی می‌زند توی سر من که: آخه بدبخت، این مملکت ادبیات می‌خواهد چه کار؟ کم مانده این‌جا هم بفهمند من روشنفکر بوده‌ام، همین کنج باغ و یک فقره حوری را هم از من بگیرند و سیخ داغ در … (سانسور از راوی‌ست) فرو کنند.

مگر آن‌جا هم اینترنت دارند؟

بهترش را هم دارند. بهش می‌گویند اونترنت. راه افتادند دوره ببینند این عکس سبیلویی که گذاشته‌اید بالای سایت شبیه کی‌ست؟

خب مگر اسم تو را نمی‌دانند؟

نه، آخه من وقتی مُردم، گفتم اسمم یقداص مارهب است. گیر دادند که اسمم سخت است، چه جوری بنویسیمش، من یک دوره درست‌نویسی راه انداختم براشان، آن‌ها هم دارند به من می‌رسند. خلاصه مواظب باشید سوتی ندهید. بیچاره هوشنگ بدجوری گیر افتاده.

راستی گلشیری کجاست؟

گفتم که گیر افتاده وحشتناک، گذاشتندش پیش سعید نامی که باید صبح تا شب باش بحث روشنفکری بکند. اتفاقا امروز هم داشتند درباره‌ی شیرین نامی حرف می‌زدند. این یارو سعید می‌گفت دنیا همه‌اش دست صهیونیست‌هاست. هوشنگ هم بدجوری زد تو پرش. گفت پس خود تو چی زر می‌زدی می‌گفتی همه‌اش به خاطر اسلام است؟

خب؟

خب نداره، به خاطر این حرف گفتند دیگر حق ندارد من را ببیند.

برای چی تو را؟

آخه سیگارش را من تامین می‌کردم. دلم برایش سوخت… راستی تو چرا بحث را عوض می‌کنی؟ گفتم بالاخره چه خاکی قرار است توی سر من بریزید با این مسابقه‌تان؟… آهای با توام! کدام گوری رفتی؟

 

خب، این هم یک یادداشت کاملا آن‌لاین، جایی میان شب و صبح؛ راضی شدید؟

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top