خوابگرد قدیم

تک‌گویی بیرونی

۱۶ تیر ۱۳۸۲

محمدحسن شهسواری
یک سوال بی‌مزه هست که معمولا از نویسنده‌های خیلی بزرگ می‌کنند، وقتی که مثلا بخواهند بفهمند این آقا یا خانم نویسنده‌ی خیلی بزرگ، یا این بزرگِ خیلی نویسنده، با چه رمانی بیش‌تر حال می‌کند. سوال را حتما حدس زده‌اید: “رمان جزیره‌ی تنهایی شما چیست ای آقای خیلی بزرگ یا نویسنده‌ی خانمِ خیلی…”
ما هم هی نشستیم تا ببینیم بالاخره یک آدم بامعرفت پیدا می‌شود که این سوال ناقابل را از ما بکند، که نکرد. بعد نزدیک بود به این نتیجه برسیم که لابد ما نویسنده‌ی بزرگی نیستیم (توجه کنید به این ضمیر ما. به‌خدا این‌قدر حال می‌دهد که آدم، توی هر دو سه جمله هی بگوید ما. امتحان کنید!). البته به کوری چشم همه‌ی حاسدان به این نتیجه نرسیدیم. چون به نظرمان (باز هم این ضمیر “جیگر”) نویسنده‌ای که رمان چاپ نکرده، بدون شک
 بزرگ‌ترین رمان‌نویس جهان است. برای همین بدون هیچ‌گونه تواضع آبکی، خودمان از خودمان این سوال را کردیم.

خانه‌ی زیبارویان خفته
Yasunari Kavabataراستش جواب سوال بالا را از مدت‌ها پیش می‌دانستم، اما با خواندن رمان “خانه‌ی زیبارویان خفته” نوشته‌ی یاسوناری کاواباتا باز فیل‌ام یاد هندوستان کرد و یاد چهارده سال پیش افتادم در مشهد، که تهِ جیبم کمی پول بود و بی‌هیچ سابقه‌ی ذهنی رفتم توی یک کتاب‌فروشی و یک اسم ژاپنی را روی یک کتابِ چاق دیدم که به پولم می‌خورد. آن را برداشتم و تا چند ماه، گوشه‌ی اتاقم بود و بعد، یک روز که حسابی برف روی زمین نشسته بود و بدجوری حوصله‌ام سررفته بود، آن کتاب چاق را برداشتم و با خودم گفتم ببینم این یارو ژاپنیه چی گفته که تازه متوجه شدم ای بابا، این که سه تا رمان است: آوای کوهستان، سرزمین برف، و هزار درنا. مقدمه را هم که ورق زدم ، دیدم طرف در سال ۱۹۶۸ یعنی یک سال بعد از گرفتن جایزه‌ی نوبل، خودش را از شر دنیا خلاص کرده. چند ورقی از رمان دوم “سرزمین برف” را به‌خاطر برفش که شهر من را هم سپید کرده بود، خواندم و دیدم ای دل غافل! این همان کتاب جزیره‌ی تنهایی‌ست انگار. این رمان‌ها با هرچه پیش از آن خوانده بودم و بعد از آن خواندم زمین تا آسمان فرق دارند. انگار انسانی از کره‌ای دیگر آن‌ها را نوشته. هر سه رمان کتاب را می‌گویم. همین‌طور همین رمان “خانه‌ی زیبارویان خفته” که حتا نمی‌توانم به آن بگویم شاهکار. چون این‌طوری آن را با دیگر رمان‌ها مقایسه کرده‌ام. منظورم اصلا ارزش‌گذاری نیست. به نظرم نوشته‌های کاواباتا اصلا از جنس دیگری‌ست. انگار بخواهیم یک فیلم سینمایی را با پل خواجو مقایسه کنیم. مقایسه‌ی آثار کاواباتا با دیگر رمان‌ها چیزی در همین، یا همان مایه‌هاست. گابریل گارسیا مارکز که خودش از غول‌های زمانه است، در یک جایی گفته: “تنها داستانی که آرزو داشتم نویسنده‌اش باشم، رمان خانه‌ی زیبارویان خفته اثر کاواباتاست.”
اگر من را به لوس بودن متهم نمی‌کنید، باید اعتراف کنم که از چهارده سال پیش، با اولین برفی که هرسال روی زمین می‌نشیند، رمان‌های سه‌گانه‌ی این مرد را می‌خوانم. و به‌عنوان آخرین اعتراف: اگر روزی چیزی نوشتم که حتا روح نیم‌صفحه از نوشته‌های کاواباتا را داشته باشد، با خیالی راحت می‌میرم.

 سور بز- ماریو وارگاس یوسا
چون “یوسا” تمایلات لیبرالیستی دارد و از طرف دیگر، اکثر نویسندگان آمریکای لاتین (و اصولا بیش‌تر نویسندگانی که سرشان به تن‌شان می‌ارزد) تو مایه‌های چپ هستند، خیلی در مورد او سر و صدا نمی‌کنند. اما به نظر من یوسا به ‌هیچ عنوان از مارکز و فوئنتس کم‌تر نیست، بلکه در بعضی جهات آن‌ها را پشت سر هم می‌گذارد.
اگر رمان محشر گفتگو در کاتدرال با ترجمه‌ی معرکه‌ی عبدالله کوثری را خوانده باشید، بدون شک دربست با من موافق‌اید. اما استاد این بار با نوشتن سور بز حال آدم را می‌گیرد؛ همان ریزبینی، همان روایت درخشان، همان تبارشناسیِ انسان آمریکای لاتین و باز همان… هست اما در خدمت تاریخ‌نویسی. سور بز داستان دیکتاتور دومینیکن است و همین، کار را کمی خراب کرده است؛ چون استاد به‌خصوص در میانه‌های رمان، با جزء‌پردازی ترور دیکتاتور و وقایع پس از آن، انسان‌ها را به نفع تاریخ‌نگاری کنار زده است. اما خوب، لذتِ “یوسا” خواندن چیزی‌ست که فقط “یوسا” خوانده‌ها آن را درک می‌کنند و دراین وانفسای غیبت غول‌ها، سور بز هم بد سوری نیست بالاخره.

برادران جمالزاده – احمد اخوت
در این که پشت تک تکِ داستان‌های این مجموعه، درخت تناوری از پختگی و اندیشه سایه افکنده، شکی نیست و باز شکی نیست که خطی ممتد از حضور دیگری در درون راویان، داستان‌های مجموعه را به شکلی بایسته هم‌تراز کرده است. اما حس کلی که خواندن بیش‌تر داستان‌های این مجموعه به دست می‌دهد، آن است که گویی به قصد داستان نوشته نشده‌اند یا گویا بعد از نوشتن‌شان داستان شده‌اند. شاید هم پست‌مدرنیم یعنی همین!

عشق و بانوی ناتمام – امیرحسن چهلتن
عشق و بانوی ناتمامالبته این‌روزها من دیگر به سلیقه‌ی ادبی خودم شک دارم. مثل سال گذشته که هرچه توی سر خودم زدم که بابا! این رمان زووو نوشته‌ی خانم “خاطره حجازی” کار خیلی خوبی‌ست اما کسی تحویل نگرفت. البته خودم را نمی‌بخشم که درباره‌ی این رمانِ خوب چیزی ننوشتم. بگذریم…
از رمان آقای چهلتن، به‌خصوص از نرمی خاکستری و هول‌انگیز تنهایی یک زن حسابی کیفور شدم. وقت خواندن این کار حس می‌کردم یک آدم مخمور و از نفس افتاده، با مهربانی تمام دارد برایم لالایی می‌خواند. حقیقتا که چهلتن در تصویرکردن این زن‌های خردشده در چرخ‌دنده‌های زمانِ مردانه استاد است. تا حرف‌هایم به پاچه‌خواری تعبیر نشده، بهتر است تمامش کنم.


سیمور: پیشگفتار – سالینجر

ای “سالینجر” خوان‌های دوآتشه! ای آن‌هایی که با الواتی‌های سالینجری صفا می‌کنید! ای همه‌ی آن‌هایی که فکر می‌کنید ناتوردشت کار درجه یکی‌ست و دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم نظیر ندارد! و ای…! برای همه‌‌تان متاسفم. البته با افتخار بگویم که بنده هم قبل از خواندن رمان “سیمور: پیشگفتار” قاطعانه همین نظرها را داشتم و حاضر بودم به خاطرش، یقه‌ی هر کس و ناکسی را بگیرم.
اما بی‌شرف سالینجر، با نوشتن این کار تمام آثار قبلی‌اش از جمله فرانی و زویی و تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران و باقی را به شوخی بچه دبیرستانی‌ها تبدیل کرده است. واقعا که کارهای قبلی‌اش از چشمم افتاد. حرف زدن زیاد درباره‌ی این شاهکار، به نظرم بیش‌تر خود آدم را ضایع می‌کند. هرچند من صلاحیت نظردادن درباره‌ی ترجمه را ندارم، اما ترجمه‌ی “امید نیک‌فرجام” به نظرم ترجمه‌ی مشتی آمد.
تا یادم نرفته به همه‌ی حضراتی که گاه هوس نوشتن داستان پست‌مدرنیستی می‌کنند (ازجمله خودم)، توصیه‌ی اکید می‌کنم این رمان را بخوانند تا بفهمند (بفهمیم) بهتر است درِ کوزه را بگذاریم تا بخورد آبش را.

شهربازی – حمید یاوری
لابد خیلی‌ وقت‌ها از خودتان پرسیده‌اید چرا ما ایرانی‌ها “حافظه‌ی تاریخی” نداریم؟ سوال خوبی‌ست که حتما جوابی به همان خوبی دارد. راستی چرا ما ایرانی‌ها هی مثل اسب عصاری تاریخ‌مان را از یک جا شروع می‌کنیم و در یک جای دیگر تمام می‌کنیم و باز دوباره از همان جا شروع می‌کنیم و باز هی…؟ شورمان می‌گیرد که رد برابر یک دیکتاتور، آزادیخواه باشیم؛ بعد که طرف افتاد، اوضاع خرتوخر می‌شود و چراغ دست‌مان می‌گیریم و می‌گردیم دنبال یک دیکتاتور دیگر تا بیاید اوضاع را درست کند. بعد که یارو حسابی میخ‌هایش راسفت کرد، دوباره شاش‌مان می‌گیرد که ای بابا! ما که آزادیخواه بودیم؛ باز دوباره هی…
علمای “روانشناسی اجتماعی” اعتقاد دارند هنر و رواج آن می‌تواند به تقویت حافظه‌ی تاریخی یک ملت کمک کند. اگر جریان‌های هنری، به‌خصوص هنرهای روایی مانند تاتر، رمان و سینما به صورتی متمرکز روی مساله‌ای تاکید کنند، تقریبا می‌توان امیدوار بود که ملت، در موضوعی خاص خرفهم شوند. اما چه سود که توی مملکت گل و بلبل ما همه اعم از سیاستمداران، سرمایه‌داران، انجمن‌های خیریه، اجانب شرق و غرب، تاکسی‌داران تهران و حومه، مدیران ارشد، بچه‌بازان و خلاصه همه همه و از همه‌ی آن‌ها جالب‌تر، خودِ هنرمندان کمر به قتلِ جریان شدن هنر بسته‌اند که الحمدلله والمنه کاملا موفق بوده‌اند و از دویست سال پیش به این طرف، شما یک جریان سالم هنری را در هیچ رشته‌ای نمی‌توانید دنبال کنید. خدایا شکرت!
اما همه‌ی این‌ها چه ربطی به رمان درجه یکِ حمید یاوری دارد؟ ربطش را نمی‌گویم تا آن را بخوانید؛ چون گوش شیطان کر، اگر بشود می‌خواهم مطلبی درباره‌اش بنویسم و یا اگر پا داد، مصاحبه‌ای با او بکنم. شما فقط دعا کنید، نوعِ رمان شهر بازی جریان شود.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top