پرتو شریعتمداری: در آغاز کلمه بود. ماسک نبود. پیدا نمیشد؛ در آغاز پیدایش کووید. در داروخانهها و فروشگاهها که سراغش را میگرفتی، میشنیدی که «تمام شده. شاید اگر صبح خیلی زود آمده بودید میشد بخرید. حالا معلوم نیست کی بیاید».
در خیابان صفهای طولانی مردمی درمانده را میدیدی که با شال گردن و دستمال کاغذی ماسکهایی عاریتی به صورت داشتند و با چشمهایی بدبین از بالای همان ماسکهای زپرتی دیگران را برانداز میکردند. در خانه با تکهپارچههای بازمانده از خیاطیهای روزگارِ رفته ماسکهایی میدوختی که کش پهنش گوش را میزد.
اگر ماسک سفید بود و کش سیاه بود، با هر شستن سیاهیاش میماسید روی سفیدی. اگر گلدار بود، مردهای خانه از زدنش اکراه داشتند. خرازیها بسته بود و نمیشد کش یا پارچهی دلخواه و مناسب خرید. فقط سوپرمارکتها باز بود. ماسکهای خانهدوزِ بشور و بزن بود و نیاز عاجل را برطرف میکرد. در خانههای بسته به روی مهمان، به هر گلمیخی و هر دستهی دری ماسکی آویزان بود.
چیزی نگذشت که بازار ماسکهای طبی و غیرطبی در فضای مجازی به راه افتاد. هر صفحه را که باز میکردی، بر گوشه و کنارش آگهیهای فروش ماسک پدیدار میشد. ماسکهای تکرنگ که سَبُک و خوشدوخت به نظر میآمد. ماسکهای مجلسی. نیمهگران و گران. با خست چندتایی ماسکِ بهزعم خودت بادوام با رنگی محافظهکارانه میخریدی به امید روانه شدن ماسکهای یکبارمصرف یکشکل سفید و آبی به فروشگاهها.
وقتی که پیک ماسکهای سفارشی را میآورد و مشتاقانه امتحان میکردی، میدیدی که درز ضخیم پشت ماسک پوست بینیات را میزند. بیرون که میرفتی، ماسک را پشت رو میزدی و احساس بدی داشتی. چیزی نمیگذشت که شیشهی عینکت را بخار میپوشاند. عینک را بالای سر میکاشتی تا از شر بخار رها شوی. آفتاب چشمهایت را میگزید. عینکت بر موی تازه شستهشده سُر میخورد. بینیات به خارش میافتاد و لالهی گوشَت از تنگی بند ماسک به درد میآمد و سرخ میشد.
در این میان، بگومگوهایی بر سر معادل فارسی واژهی ماسک شنیده میشد.
«دهانبند بگوییم، ماسک نگوییم.»
«دهانبند؟! شوخی است یا جدی؟»
«پنام چهطور است؟»
«نشنیده بودم.»
«درستش پنام زدن است، نه پنام پوشیدن.»
«آها! اما من که زبانم نمیچرخد بگویم پنام. نافرمانی میکند. پس همان ماسک.»
و همان ماسک هم ماند.
فصل ماسکهای فروشگاهی فرا رسید. همهی رفها پر از بستههای ماسک شد. پنجتایی، دهتایی، بیستتایی، پنجاهتایی – هر چه تعداد بیشتر بهای ماسک ارزانتر. در خانه قفسهای به بستههای ماسک اختصاص داده شد و ماسک در فهرست اقلام همیشگیِ خرید جا گرفت. ماسکهای یکبارمصرفی که گاه چند بار مصرف میشد و لاجرم دیدن ماسکهای لکگرفته بر چهرهی بعضی شهروندان به دیگر مناظر چشمآزار این روزگار افزوده شد. اما ماسکهای پارچهای هم از رونق نیفتاد و با طرحها و رنگهای پیر و جوانپسند همچنان در گوشه و کنار مغازهها و پشت ویترین خیاطخانهها خودی نشان میداد.
با این حال دور دور یکهتازی واکسنها بود و زمزمهی برافتادن نسل ماسکها رفتهرفته بلند شد. اجبارها کمتر و محدودتر شد. دیگر در فضای باز جایی برای ماسک نبود. هرچند که با کم شدن جمعیتِ ماسکها لبخندها زاد و ولد نکردند و چهرههای بیماسک همچنان بیلبخند و کملبخند ماندند. در قماری که بر سر لبخند و ماسک درگرفت، آدمیان لبخند را دادند و ماسک گرفتند…
حالا ماسکهای پارچهای در کشو بوی ماندگی میدهند و رفتهرفته روانهی زبالهدان میشوند. از آن طرف، در گوشه و کنار پارکها و خیابانها پیادهروها را میبینی که با ماسکهای یکبارمصرفِ به زمین افتاده آلوده و بدمنظر شدهاند. خدا میداند که بندگانش در این دوران چه تلی از زبالهی ماسکی تولید کردهاند.
ماسکها میآیند و میروند و فصلها میگذرند. سویههای جدید کووید هرازگاه از جایی بر نقشه خودی نشان میدهند و در دلها هراس میافکنند. آدمیان، با ماسک و بیماسک، در همهجا به آمار روزانهی مرگومیر عادت کردهاند. پایانی در کار نیست. قمار لبخند و ماسک همچنان ادامه دارد.
در آغاز پایانی پیشبینی میشد. اکنون پایان و پیشبینی و لبخند دسترسناپذیرند. آغاز گذشت و پایان هنوز مانده تا بیاید…
پیوندهای کرونایی:
📍 کرونا و فضانوردی در میانسالی
📍 «شهربندان» معادل فارسی واژهی «لاکداون» در انگلیسی
📍 ویروسی مهلکتر از کرونا در انتظار جهان، بهروایتِ یووال نوح هراری
📍 کروکانا و کرونساق و کروندنگ؛ ابلهانِِ کرونا
📍 در بحران کرونا کدام طرف بایستیم؛ اخلاق یا قانون؟
بدون نظر