خبر و گزارش کتاب‌گرد

یافته‌های جدید از مرگ مشکوک پابلو نرودا با سلاح بیولوژیک؛ شاعری که کج‌روی داشت اما شعرش نمرد

۲۶ اسفند ۱۴۰۱
پابلو نرودا

حبیب حسینی‌فرد: ۵۰ سال از مرگ پابلو نرودا، شاعر بزرگ شیلیایی با آوازهٔ جهانی، می‌گذرد و در تمام این سال‌ها این سؤال مطرح بوده که مرگ او چگونه رخ داد و آیا برخی نشانه‌های مسمومیت در مورد او واقعیت دارد یا نه و اگر مسموم شده بوده، چه کس یا کسانی آن را طرح و اجرا کرده‌اند.

در هفته‌‌های اخیر این شک و تردید مایه‌های واقعی‌تر پیدا کرده است. نتیجهٔ یک تحقیق پزشکی که از مدت‌ها پیش گروهی از متخصصان شیلیایی، کانادایی و دانمارکی به آن مشغول بوده‌اند، مؤید این فرضیه است که مرگ نرودا بر اثر مسمومیت رخ داده است.

پابلو نرودا در ۲۳ سپتامبر ۱۹۷۳، ۱۲ روز پس از کودتای ژنرال آگوستو پینوشه علیه دولت سالوادر آلنده، در ۶۹ سالگی درگذشت. روایت رسمی این بود که او به‌دلیل سرطان پروستات درگذشته است، ولی از همان ابتدا شک و تردید دربارهٔ این روایت کم نبود.

اواسط ماه میلادی گذشته (فوریه ۲۰۲۳) این گزارش تحقیقی برای پیگیری به خانم پائولو پلازا، قاضی بررسی پروندهٔ پابلو نرودا، تحویل داده شد. رودلفو رایس (Rodolfo Reyes) پسر خواهر نرودا که خود حقوقدان است، ازجمله کسانی است که به محتوای این گزارش دسترسی داشته و به‌گفتهٔ او، در جسد پابلو نرودا اثراتی از باکتری کلستریدیوم بوتولینوم یافت شده که یعنی رژیم پینوشه «با یک سلاح بیولوژیک به سراغ دایی من رفته است».

کلستریدیوم بوتولینوم در بدن سمی تولید می‌کند که به فلج ماهیچه‌ها و مرگ فرد مسموم‌شده می‌انجامد.

گزارش کالبدشکافی جسد پابلو نرودا می‌گوید که هیچ اثری از باکتری یادشده در تابوت یا اطراف تابوت او یافت نشده و این باکتری صرفاً در استخوان‌های نرودا دیده شده است. به‌گفتهٔ رایس، از این یافته می‌توان نتیجه گرفت که «باکتری از قبل و از بیرون به بدن نرودا وارد شده و عوامل حکومت پینوشه در این مسمومیت دست داشته‌اند».

اگر این نتیجه‌گیری از گزارش در قوه قضاییه هم تأیید شود و مبنای پیگیری پرونده و تعقیب عاملان جنایت قرار گیرد، عملاً تأییدی است بر حدس و گمان‌های اعضای خانوادهٔ پابلو نرودا و حزب کمونیست شیلی که این شاعر نامدار عضو آن بود.

ظن اصلی این بوده و هست که رژیم پینوشه با آگاهی از قصد پابلو نرودا به خروج از کشور و نقشی که می‌توانست در سازماندهی مقاومت به عهده بگیرد، مرگ او را رقم زده است. روز ۲۴ سپتامبر، یعنی یک روز بعد از مرگ، قرار بود پابلو نرودا از شیلی خارج شود.

روایت رسمی البته از مدت‌ها پیش با علامت سؤال روبه‌رو بود، ازجمله به‌دلیل شهادت و اظهارات مانوئل آرانا، رانندهٔ پابلو نرودا، در سال ۲۰۱۱. به‌گفتهٔ آرانا، شاعر معروف شیلی ساعاتی پیش از مرگ از بیمارستان به همسرش، ماتیلده اوریتا، زنگ زده و گفته که در خواب به شکم او آمپول تزریق کرده‌اند و همسرش باید هرچه سریع‌تر خود را به بیمارستان برساند. اوریتا با رانندهٔ نرودا به بیمارستان می‌روند و زمانی که بر بستر او حاضر می‌شوند، او را تب‌دار و سرخگون و در وضعیتی نزار می‌بینند. چند ساعت بعد نرودا می‌میرد.

این اظهارات آرانا سبب شد که با پیگیری حزب کمونیست شیلی، دولت سال ۲۰۱۳ با نبش قبر پابلو نرودا و بررسی کالبد‌شکافانهٔ جسد او موافقت کند. ابتدا یک تیم کالبدشکافی گزارشی ارائه کرد و مسمومیت نرودا را منتفی اعلام کرد. بعدتر اما با تشخیص باکتری کلستریدیوم بوتولینوم موضوع وارد پیچیدگی‌های بیشتری شد.

سال ۲۰۱۵ دوائر مسئول شیلی اعلام کردند که به‌احتمال زیاد مرگ پابلو نرودا طبیعی نبوده و دست سومی در کار بوده است. یک تیم تحقیقاتی بین‌المللی نیز در سال ۲۰۱۷ مرگ نرودا به‌دلیل سرطان پروستات را منتفی اعلام کرد.

سؤال اصلی حالا این بود که آیا باکتری عامل مرگ پابلو نرودا همان زمان وارد بدن او شده یا از قبل در بدنش حی و حاضر بوده است. نتیجهٔ تحقیق در این باره که حالا منتشر شده، کل پروندهٔ نرودا را وارد مرحلهٔ جدیدی می‌کند.

اتفاقی نه چندان نادر

پابلو نرودا در نیمهٔ نخست قرن گذشته به‌عنوان دیپلمات در کشورهای متعدد فعال بود و تمام زندگی‌اش با فعالیت‌های سیاسی درآمیخته بود. او سال ۱۹۶۹ قرار بود از سوی حزب کمونیست شیلی نامزد ریاست جمهوری شود، ولی بعداً به سود سالوادر آلنده، نامزد حزب سوسیالیست، از نامزدی صرف‌نظر کرد. به این ترتیب نردوا نه‌تنها دوست آلنده که مشهورترین حامی دولت او در گسترهٔ ملی و بین‌المللی بود.

سال ۱۹۷۱ پابلو نرودا به‌دلیل شعرها و آثار ادبی‌اش برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شد.

دو سال بعد از آن که پینوشه علیه دولت آلنده کودتا کرد و موجی از سرکوب و شکنجه و مرگ در شیلی به راه افتاد، پابلو نرودا قصد داشت به مکزیک بگریزد تا نقشی محوری در سازماندهی مقاومت علیه دولت کودتا به عهده بگیرد. اندکی قبل از خروج از کشور اما مجبور شد برای کنترل و چکِ سرطان پروستات به بیمارستان برود، ولی از آن‌جا زنده بیرون نیامد.

ماتیلده اوریتا، همسر پابلو نرودا، بعد از مرگ او گفت که خبرهایی که از نحوهٔ رفتار کودتاچیان با فعالان سیاسی و اجتماعی می‌رسید، پابلو نرودا را به‌شدت عصبانی می‌کرد و او از خطر تعقیب خود نیز در ترس و هراس بود و همهٔ این‌ها مرگ او را تسریع کردند.

به‌رغم تردیدها دربارهٔ مرگ طبیعی پابلو نرودا، تحقیقات در این باره با تعلل و تعویق زیاد پیش رفته است. یافته‌ها و گمانه‌های متناقض اولیهٔ گروه‌های تحقیق هم در دشواریِ رسیدن به یک نتیجهٔ شفاف سهم کمی نداشته است.

سر‌به‌نیست‌‌شدن مخالفان سرشناس پینوشه در خارج از کشور هم در فاصلهٔ سال‌های ۱۹۷۳ تا ۱۹۹۰ که او در قدرت بود، محدود و معدود نبود. سال ۱۹۷۴، آیرس کارلوس پارتس، وزیر کشور و قائم‌مقام آلنده، در جریان انفجار ماشینش با یک بمب در بوئنوس آیرس (آرژانتین) کشته شد. دو سال بعد هم وزیر خارجهٔ دولت آلنده در قلب واشینگتن سرنوشت مشابهی پیدا کرد.

روایت آریل دورفمن از نویافته‌ها مرگ شاعر

آریل دورفمن، نویسندهٔ نامدار شیلیایی و مشاور فرهنگی آلنده که چندین کتابش به فارسی هم ترجمه شده، دربارهٔ یافته‌های جدید پروندهٔ مرگ پابلو نرودا، جستاری منتشر کرده و در آن با اشاره به این‌که در تمامی ۵۰ سال گذشته به شایعات و حدس و گمان‌ها دربارهٔ نقش احتمالی نیروهای امنیتی پینوشه در مرگ شاعر معروف شیلی زیاد اعتنایی نکرده، می‌گوید که برایش قابل باور نبوده که رژیم کودتا در آن شرایط سخت بین‌المللی مردی را از میان بردارد که مریض است و این اقدام بیش از پیش بی‌آبرویی و رسوایی را برایش دامن خواهد زد.

دورفمن سپس می‌گوید که برای او و برای بسیاری دیگر راحت نبوده که پابلو نرودا را هم در شمار قربانیان حکومت پینوشه تصور کنند و بر ابعاد رنج و درد خود از بابت یادآوری آن همه جانباخته و قربانیان شکنجه بیفزایند. بعد از رفتن حکومت پینوشه در سال ۱۹۹۰ هم، به‌گفتهٔ دورفمن، شمار بسیاری قبر و پرونده‌های سرکوب و شکنجه برملا شد و گرایش ناخودآگاه ما این بود که بگذاریم نرودا راحت باشد و امید که او در این فهرست وارد نشود.

دورفمن انتظار چندانی ندارد که عاملان و آمران واقعی ماجرا، پنجاه سال پس از وقوع جنایت، به محاکمه کشیده شوند، ولی در جریان قرارگرفتن جامعه و ایجاد حساسیت در افکار عمومی دربارهٔ ابعاد و گونه‌های نقض حقوق بشر، به‌خصوص که تمرکز بر شاعری باشد که جامعه دوستش می‌داشت، گام دیگری به جلوست و مانع از آن خواهد شد که محافل محافظه‌کار هوادار حکومت پینوشه در جامعه کماکان بروز جنایات را در آن دوره انکار یا برای «حفظ امنیت ملی ضروری» توصیف کنند.

بنا بر نوشتهٔ دورفمن، خبر یافته‌های نو در تحقیقات جدید در عین حال زمانی منتشر می‌شود که برخی خبرها و افشاگری‌ها به آوازهٔ شاعر محبوب شیلی نیز آسیب رسانده بودند.

دورفمن از جمله به این ماجرا اشاره می‌کند که پابلو نرودا در دههٔ ۱۹۳۰ با ماریکا آنتونیو هاگنار ازدواج می‌کند و سال ۱۹۳۴ از او در اسپانیا صاحب دختری می‌شود به نام مالوا مارینا. مالوا اما با یک بیماری ناشی از التهاب جدارهٔ مغزی به دنیا می‌آید و وضعیت دفرمهٔ سرِ او برای پابلو نرودا ناخوشایند و عشقش به یک زن دیگر هم «مزید بر علت» می‌شود تا نهایتاً مالوا و مادرش را ترک کند. مالوا در هشت سالگی و درحالی‌که پدر آن‌ها را ترک کرده می‌میرد در شرایطی که نرودا از مدت‌ها پیش کمک‌های مالی‌اش به آن‌ها را قطع کرده بود و بعدتر هم هیچ‌گاه به سراغ قبر دخترک نرفت.

علاوه بر این ماجرا، آن‌چه بعد از مرگ پابلو نرودا از خاطرات او با عنوان «اعتراف به زندگی»* انتشار یافت هم اعتراف به این ماجراست که دهه‌ها پیش در سریلانکا (سیلان آن زمان) به دختری تجاوز کرده است. به‌عبارتی، مردی که مدافع قربانیان رنج و فقر و تجاوز بود و در سراسر جهان به‌خاطر هم‌حسی و تمرکز بر سرنوشت همین انسان‌ها آوازه داشت، خود زمانی مرتکب چنین اقداماتی شده بوده است.

آن تنفر و انزجار به جای خود ولی…

دورفمن در ادامه می‌گوید که که سرنوشت شومی که حکومت پینوشه مطابق تحقیقات جدید برای پابلو نرودا رقم زد و او هم به این ترتیب به فهرست جانباختگان و قربانیان آن رژیم وارد شد، نه از تنفر نسبت به لغزش‌ها و خطاهای فاحش شخصی شاعر می‌کاهد و نه از سرخوردگی و افسردگی ناشی از آن کم می‌کند. با این همه، اشراف به آن‌چه بر جسم آسیب‌پذیر و رنجور او در اواخر زندگی‌اش رفت، «شاید محملی باشد برای جست‌وجوی دوبارهٔ آن‌چه در کلیت آثارش جاری بود و موقعیت تازه‌ای فراهم آورد تا به جست‌وجو و کندوکاو در شعرهایش برویم؛ شعرهایی که پس مرگ او نیز همچنان با ما سخن می‌گویند».

نسل جوان، به‌نوشتهٔ دورفمن، در سال‌های اخیر با پشت‌کردن به پابلو نرودا بیشتر به سوی فمینیسم و «جدیت نرم و لطیف» همتای زن او، یعنی خانم گابریلا میسترال**، نویسنده و شاعر معروف شیلی و برنده نوبل ادبیات ۱۹۴۵، یا به آثار «ضدشعر» و توأم با طنز نیکانور پارا کشش پیدا کرده است.

او می‌نویسد که در ایام اخیر هر وقت از جوانان دربارهٔ پابلو نرودا سؤال کرده است، اغلب با این پاسخ روبه‌رو شده که زیاد با سبک پرحس‌وحال و نیز با موج بی‌پایان استعاره و تمثیل در شعرهایش در این زمانهٔ پریشیده و نامطمئن و دورافتاده از قطعیت‌ها و یقین‌ها راحت نیستند و نیز با زندگی ویژه و از ریشه‌کنده‌شده و توأم با بدبینی او.

ولی با این همه، شعرهای پابلو نرودا همچنان بار و معنایی خارق‌العاده دارند، به‌خصوص که این شعرها می‌توانند به خواننده، در دوران آمیخته‌ به بیم و جسم‌زدایی، یاد دهند که عشق و سکس را بزرگ بدارد و جشن بگیرد.

همین نروداست که واژگانی یافته که تنهاییِ در حال تهاجمی را که حالا پیر و جوان از آن در امان نیستند، به چالش می‌کشند.

پابلو نرودا، به‌نوشتهٔ دورفمن، از این جهت هم مهم است که بسیاری از اشیا و وسایل پیش‌پاافتاده و عادی در زندگی ما را آهنگ و نوا می‌دهد و ارج و اعتلا می‌بخشد، «چه این شیء و وسیله گوجه‌فرنگی باشد یا آرتیشوک، کفش باشد یا نان و هوا، مس و میوه و پیاز باشد یا ساعتی تیک‌تیک‌کنان در دل نیمه‌شب، موج‌ کف‌‌آلود دریا باشد یا چکامه‌‌ای در توصیف پدیده‌ها و حال‌وهوای روزانه، همچون غنودن و غم. و این‌‌ها همه بعد از مواجهه‌ای که ما با آن‌ها در شعر شاعر داریم، دیگر بداهت و عادی‌بودن سابق را در چشمان‌مان ندارند و از منظری دیگر به آن‌ها می‌نگریم».

دورفمن به آن‌هایی که در شعر پابلو نرودا به‌دنبال جنبه‌های مدرن، غیرمتعارف و آشفته‌ساز هستند توصیه می‌کند که به شعرهای سحرآمیز او در کتاب «منزلگاهی روی زمین»*** نگاهی بیندازند؛ «شعرهایی که رؤیاها و کابوس‌‌های ما در این زمانهٔ متوهم و آمیخته با هالوسه [شبه‌وهم] را به شیوه‌ای کندوکاو می‌کنند که کمتر نویسنده‌ٔ زنده یا مردهٔ دیگری این‌گونه به آن‌ها پرداخته است».

از بازاندیشی زمین تا بازاندیشی امید

آریل دورفمن سپس با اشاره به بحث‌های مربوط به تدوین قانون اساسی جدید برای شیلی در سال ۲۰۲۳ این نکته را طرح می‌کند که در بطن و متن این مباحث «نرودا می‌تواند با شعرهای خود شهروندان کشورش را جرئت و جسارت ببخشد که در هویت و چیستی فرهنگی و اجتماعی پرنوسان خویش درنگ و تأمل کنند. این شعرها می‌توانند سیر و سفر ما در نگریستن به آینهٔ غیرکامل خویشتن را با چنان همدلی و شوری همراهی کنند که نویسندگان و شهروندانِ کمی قادر به آن بوده و هستند».

در زمانه‌ای که بحث حفظ محیط زیست با همهٔ جنبه‌های زندگی گره خورده است، «نرودا با نگاه ژرف و طبیعت‌‌ستایانه‌ای که دارد، انگیزه‌بخش ما در حراست از طبیعت است». او و شعرهایش «به ما می‌آموزند که سنگ‌ و شن‌ و مواد خام و انواع سبزی‌ها و گیاهان و دانه‌های آمریکای لاتین را ارج نهیم و این نکته را تصریح می‌کنند که کوه‌ها و دشت‌ها جامعه‌ای را می‌طلبند که بزرگواری و سعه صدرش در قد و قامت خاکی باشد که بر آن زیست می‌کند. و بدین‌گونه، جهان مردمان بومی این سرزمین حیاتی تازه می‌یابد؛ مردمانی که اصرار دارند رفتاری دیگر(دمسازانه‌تر) با زمین ممکن است».

پابلو نرودا از نظر دورفمن اولین نویسنده‌ای بود که با کتاب «سرود همگانی» همهٔ قارهٔ آمریکای لاتین را به بازاندیشی نشست، به منابع و عناصر معدنی‌اش نقب زد، لایه‌های پنهان تاریخ همیشه حی و حاضر آن به شمول فریب‌ها و خیانت‌ها و قیام‌ها را کشف و روشنایی بخشید، ازجمله از این طریق که صدا و ندای کارگران و سازندگان سرکوب‌شده و خوارداشته‌شده و عصیانگر گذشتهٔ این قاره شد و شورشگران آینده را کلماتی جرئت‌بخش هدیه کرد.

دورفمن می‌گوید که هیچ لحظهٔ بهتری غیر از امروز برای نوشنیدن و نوخوانی و به قلب‌سپردن شعرهای پابلو نرودا نمی‌توان پیدا کرد، چرا که انسان‌ها در شیلی و در جاهای دیگر به بحرانی خارق‌العاده از تردید در توانایی‌‌های خویشتن برای غلبه بر انبوهی از مشکلات در این زمانهٔ ناآرام درافتاده‌اند.

نرودا همیشه ما را ندا و نوید می‌دهد که فقر غلبه‌پذیر است، که بی‌عدالتی جاوانه نیست، که در برابر سرکوب می‌توان مقاومت کرد، و نیز این‌که می‌توان مردگان را از سکوت درآورد، و این که واژگانی روشنایی‌بخش وجود دارند برای همهٔ روزها و زمانه‌هایی که ما و نسل‌های بعدی را انتظار می‌کشند.

و نهایتاً دورفمن می‌پرسد که آیا ممکن است «جوانان شیلیایی از رهگذر آشنایی با یافته‌های جدید دربارهٔ مرگ پابلو نرودا به این سو سوق یابند که آثار او را دوباره بخوانند و نسبت خود را با کسی بازشناسند که ضعف‌های اخلاقی‌‌اش مانع از آن نیستند که شعرهایی از او را در خاطر آوریم که کمک می‌کنند انسان‌تر باشیم و انسانیت خود را غنی‌تر کنیم؛ بشنویم ندای نرودا را:

این‌ها دست‌های فناشده‌ی من‌اند
نامرئی، و با این همه تو می‌توانی در شب ببینی
و در باد غیرقابل رؤیت.
دست‌هایت را به من بده
می‌بینم آن‌ها را
از درون شن‌ها و از درون شب‌های آمریکایی‌مان
می‌گیرم دست تو را، این دست و آن دست را
که برای مبارزه به حرکت درآمده‌اند
و جوانه‌های جدید می‌پرورانند.
من در شب و در این ظلمت زمین
احساسی از تنهایی ندارم
… از مرگ همه ما دوباره زاده خواهیم شد.»

دورفمن جستار خویش را با این جمله می‌بندد که «شاید کنایه‌آمیز و به‌گونه‌ای هم نادرست نباشد که مرگی که دشمنان نرودا برایش رقم زدند، به رستاخیز دوبارهٔ او و معنامندی و اهمیتی فزون‌تر برای شعرهایش بینجامد، ۵۰ سال پس از آن فرجام شوم».

***

* در ایران با ترجمه احمد پوری منتشر شده
** «شب زنبیل سیاهی است» با ترجمه فؤاد نظیری ازجمله کارهای ترجمه‌شدهٔ او به فارسی است
*** از این کتاب دست‌کم یک ترجمه به قلم جواد فرید در ایران موجود است

منبع


این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top