ریموند کارور داستانی دارد با عنوان «وقتی از عشق حرف میزنیم از چه حرف میزنیم» که عنوان یکی از بهترین مجموعهداستانهای او هم هست و ترجمههای متعددی هم از آن به فارسی منتشر شده. ماجرای او و ویراستارش، گوردون لیش، را همه میدانند. اینکه گوردون لیش بود که کارور را کارور کرد و نیز اینکه خود کارور تا ده سال بعد از مشهور شدنش خود را مدیون او میدانست. اما عاقبت کارور بر لیش شورید و نهایتاً گوردون لیش نمونههایی از ویرایش داستان را به کتابخانهی دانشگاه ایندیانا هدیه کرد و همگان شدتِ جرح و تعدیل و ویرایش داستانهای کارور را به چشم خود دیدند.
گوردون لیش، که حالا ۸۳ ساله است، با زندگی عجیب و غریبی که از سر گذرانده، از اعجوبههای ویرایش داستان است. او هیچگاه علاقهای به نویسنده شدن نداشته و میگوید: «من نویسنده نیستم. هیچ علاقهای هم ندارم که من را به عنوان یک نویسنده بشناسند. با این حال اگر چیزی بنویسم، میخواهم بهترین چیزی باشد که میتوانم بنویسم.» او حالا روزگارش را اغلب به تماشای تلویزیون میگذراند و به مصاحبهکنندهی پاریسریویو میگوید: «اینها نالههای پیرمردی است که فقط میخواهد پیرتر شود و از بقیّه انتظار دارد او را به حال خودش بگذارند.»
مصاحبهی کریستین لورنزن با گوردون لیش در زمستان سال ۲۰۱۵ در مجلهی پاریس ریویو منتشر شد. دوست ادیب و عزیزم، ناصر فرزینفر، زحمت ترجمهی این مصاحبهی مفصل را کشیده و اکنون فایل پیدیاف آن برای مطالعهی علاقهمندان در خوابگرد منتشر شده است. بخشهایی از مقدمهی لورنزن را در ادامه میخوانید و برگردان فارسی کل مقدمه و مصاحبه را میتوانید از این لینک [+] دانلود کنید.
رضا شکراللهی
هنر ویرایش داستان
رسم معمول ویراستاران است که تواضع پیشه کنند و تغییراتی را که در نوشتهی یک مؤلف اعمال کردهاند، کماهمیّت جلوه دهند. امّا گوردون لیش از جنم دیگری است. از زمان ماکسول پرکینز هیچ ویراستاری به اندازهی لیش به پیکرتراشیِ نثر مردم معروف ـ یا بدنام ـ نبوده است. او به عنوان ویراستار ادبی Esquire از ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۷، و بعدتر ویراستار انتشارات Knopf و نیز مجلهی ادبی The Quarterly تا سال ۱۹۹۴، از نزدیک با بسیاری از برجستهترین نویسندگان پنجاه سال گذشته ازجمله هارولد برادکی ، ریموند کارور ، دان دِلیلو ، بری هانا و جوی ویلیامز کارکرده است. بری هانا در مصاحبهای با مجلهیپاریس ریویو در سال ۲۰۰۴ گفت «گوردون لیش ویراستار نابغهای بود. یک مربّی و دوستی تمامعیار. او بود که به من یاد داد چطور داستان کوتاه بنویسم. چه بسا همهی نوشتهات را خط میزند و فرضاً فقط سه خط از آن باقی میماند و آخرش میبینی حق با اوست.»
همکاریاش همیشه هم دوستانه تمام نمیشد. رابطهی ویراستارانهاش با کارور بعد از سه کتاب قطع شد. صفحات ویرایش او، که لیش به کتابخانهی Lilly دانشگاه ایندیانا اهدا کرد، جای شکی باقی نگذاشت که بعضی از پرطرفدارترین داستانهای کارور را به شدت جرح و تعدیل و اغلب بازنویسی کرده است. برای کتاب مجموعه داستانها که سال ۲۰۰۹ منتشر شد، بیوهی کارور برخی از داستانها را در هر دو شکل ویرایششده و دستنخورده به چاپ سپرد. واکنشها متفاوت بود. استیون کینگ در New York Times Book Review تاثیر ویرایش روی یکی از داستانها را «یک بازنویسی کامل … یک تقلّب» نامید و گیلز هاروی نوشت که چاپ داستانهای ویرایشنشدهی کارور «چیزی بر کارور نیفزوده. بهجایش، ناخواسته نبوغ ویرایشی گوردون لیش را برجسته کرده است.»
بیش از یک دوجین کتاب به اسم خود لیش به طبع رسیده، از جمله آقای کاپوتی عزیز (۱۹۸۳)، پرو (۱۹۸۶) و زیمزوم (۱۹۹۳). این همه برای لیش خوانندگانی اندک ولی پرحرارت به ارمغان آورده که او را به عنوان نویسندهای با نثر بازگشتی و اغلب بسیار مفرّح میستایند. چندین دهه کلاسهای داستاننویسی پرآوازهای داشته، هم در مؤسّساتی مثل دانشگاه ییل و کلمبیا و هم در کلاسهایی خصوصی در نیویورک و جاهای دیگر امریکا. با اینکه یکی از کتابهایش را رواق مسقّف، یا چگونه یک رمان بنویسیم (۱۹۹۹) نامیده، همچون سقراط، آموزههایش را هیچگاه به تحریر درنیاورده است. این آموزهها در شاگردانش، کسانی که امروز بسیارشان خود نویسندگانی بِنام و مدرّسان داستاننویسی شناختهشدهای هستند، متبلور شده. افرادی چون کریستین شات، سم لیپسایت، گری لوتز و بن مارکوس.
لیش در سال ۱۹۳۴ در هیولتِ نیویورک متولد شد، پدرش صاحب یک کارخانهی کلاهدوزی بود و مادرش خانهدار. در کودکی به پزوریازیس حادّ مبتلا شد، عارضهای که در تمام طول زندگی رهایش نکرد. پس از اخراج از مدرسهی Andover، باقی نوجوانی و دههی سوم زندگیاش را به کار در رادیو و مشاغل عجیب و غریب در نیویورک، پامپا و تگزاس سپری کرد و بالأخره در توسکان مدرک لیسانسی از دانشگاه آریزونا گرفت. هنوز که هنوز است مصوّتها را مثل دیجیهای رادیویی دههی پنجاه فرهیخته و پرطمطراق تلفّظ میکند و صدایش مثل آنها مردانه و گرم است. بعد از آنکه ازدواج اولش، با فرانسیس فوکس، به طلاق منجر شد، با باربارا ورکز ازدواج کرد. در آپارتمانی در یکی از مناطق منهتن نیویورک زندگی میکند، در همان خانهای که با همسر دومش تا زمان فوت وی در سال ۱۹۹۴ بر اثر بیماری ALS، زندگی میکرده. مصاحبه در اتاق نشیمن خانهاش انجام شده، در خلال جلسات طولانیای که بهار ۲۰۱۰ آغاز شد و سپتامبر سال گذشته به انجام رسید. بسیار پیش آمد که صحبتمان با تماس تلفنی دوستان و شاگردان سابقش متوقّف شود؛ برخی در پی راهنمایی وی برای مرحلهی نهایی آمادهسازی کتابشان. میزبان دلپذیری بود؛ از مصاحبهکنندهاش با بطریهای آبجو پذیرایی کرد و یک زیرسیگاری برنجی بزرگ.
فایل پیدیاف مصاحبهی مفصل با گوردون لیش را از این لینک [+] دانلود کنید.
بازنشر این مطلب فقط با ذکر منبع و لینک دادن به خوابگرد آزاد است.
۲ نظر
این جمله خیلی جالب بود: «من نویسنده نیستم. هیچ علاقهای هم ندارم که من را به عنوان یک نویسنده بشناسند. با این حال اگر چیزی بنویسم، میخواهم بهترین چیزی باشد که میتوانم بنویسم.»
اگه از من بپرسید، میگم این دقیقاً همون چیزیه که یه ویراستار داستانی میگه؛ البته اگه از من بپرسید.