فرناز سیفی: بیش از یک ماه از انتشار این یادداشت صادقانه و مهم بیلی بیکر، خبرنگار «بوستون گلوب»، گذشته و هنوز بحث و گفتوگو دربارهی مسئلهی مهم پنهانی که به آن اشاره کرده، ادامه دارد. بیلی بیکر چهلوچندساله است، سالهاست در «بوستونگلوب» کار میکند، ازدواج کرده و دو بچهی کوچک دارد. بچهها که به دنیا آمدند، به محلهای در حاشیهی شهر اسبابکشی کرد تا بتوانند خانهای بزرگتر با حیاط بخرند تا بچهها بتوانند در فضایی بزرگتر و میان دار و درخت بزرگ شوند. او کار میکند، ماشین بزرگی دارد (کلیشهی خانوادهی آمریکایی که خارج از شهر زندگی میکنند) روزها مسیر طولانی را تا روزنامه میراند، صبحها سعی میکند قبل از کار به باشگاه ورزش برود یا بدود. شبها حتماً قبل از خواب بچهها، یک ساعت وقت برای بازی و خنده با آنها بگذارد، آخرهفتهها بیشتر وقت را با زن و بچههایش بگذراند، سالی یکی دوبار تعطیلات بروند و… همه چیز یک کلیشهی بسیار عادی و رایج از زندگی خانوادگی طبقهی متوسط و متوسط رو به بالا در آمریکاست.
چند وقت پیش، سردبیرش او را به اتاق صدا کرد و گفت یک سوژهی عالی دارد که راست کار اوست. سردبیر به آمار دهها سال بررسی دولت فدرال اشاره کرد: مردم در آمریکا بیشتر از اینکه از چاقی مفرط و دیابت و سیگار کشیدن بمیرند، از «تنهایی» و حس عمیق بیکسی میمیرند. آدمیزاد (بهویژه مردان میانسال) تنهایند، اغلب اوقات هم در حال انکار این وضعیت. و تنهایی مدتهاست یک عامل جدی مرگومیر و بهخطرانداختن سلامت است و کسی دربارهاش حرفی هم نمیزند. حالا سردبیر از بیکر میخواست برود تحقیق و دربارهی این موضوع یک مطلب مفصل بنویسد.
بیکر بهش برخورد، چرا سردبیر فکر کرده او آدم مناسبی است که این سوژه را دنبال کند؟ اونکه یک دوجین رفیق صمیمی و معاشر دارد. مثلاً همین دوست قدیمیاش مارک، همکلاسی دوران دبیرستان بودند و هنوز با هم حرف میزنند و بیرون میروند. صبر کن ببینم… سالی چندبار هم را میبینند؟ چهار یا حداکثر پنج بار… روری چی؟ روری هم دوست صمیمی قدیمیاش است. آخرینبار کی روری را دید؟ بیشتر از یک سال از آخرین قرارشان گذشته… خب این همه همکارانش سرکار هستند که باهم ناهار میخورند و قهوهی صبح مینوشند و گپ میزنند…
کی را گول میزنیم؟ چرا میخواهیم به خودمان بقبولانیم همکارانی که هر روز چند ساعت میبینیم و گاه گپی میزنیم «دوست و رفیق» ما هستند آخه؟ بیلی بیکر هی فهرست دوستانش را ردیف کرد و وقتی پشت میزش برگشت، واقعیت عین پتک بر سرش فرود آمد: بله، او «لوزر» است و تنها، و فکر میکند کلی دوست و رفیق دارد.
دکتر ریچارد شوارتز، محققی که دربارهی معضل فراگیر تنهایی آدمیزاد در قرن ۲۱ کتابی نوشته، از شنیدن ماجرای زندگی روزمرهی بیکر هیچ تعجب نکرد. گفت ماجرای کلیشه و تکراریِ تنهایی همین است. درگیر و گرفتار زندگی خانوادگی و کار و مشغلهای، وقتی اگر باقی بماند ترجیح میدهی، یا باید، صرف رسیدگی به امور بچهها و خانه و زندگی خانوادگی کنی. بقیه دوستانت هم همیناند و بهسادگی و بدون اینکه حتا متوجه بشوید میبینید دیگر مدتهاست با هم حرف نزدهاید یا نشده یک قرار دورهمی بگذارید. تنهایی آوار میشود و جاریِ روزمره.
تحقیق آنها نشان داده که احتمال مرگ زودهنگام افرادی که با چنین تنهاییای مواجهاند، ۲۶ تا ۳۲ درصد بیشتر از سایر افراد است و این نوع انزوای رایج که حتا به چشم نمیآید، گاه از کشیدن سیگار کشندهتر است. شوارتز توضیح میدهد که این نوع رایج از تنهایی آنقدر پنهان است که اکثر افراد هرگز پیش خودشان هم اعتراف نمیکنند که گرفتار این نوع تنهایی و انزوا هستند. اصلاً گاه به خیالت هم نمیرسد تنهایی. متأهلی و شریک زندگی داری، بچه داری و از وقتگذرانی با بچهات لذت میبری، تعطیلات در محیط خانواده و میان پدر و مادرتان هستید، اما دوست و رفاقتی ندارید. چیزی خارج از دایرهی روزمرهی تکرارشونده نیست. فضایی از آن خود، گپ و گفتی از آن خود و خارج از جاری روزمره در کار نیست.
نتیجهی تحقیق شوارتز هم نشان داده که این وضعیت میان مردان میانسال بیشتر و جدیتر از زنان میانسال است و زنان بهطور کلی در دوستیابی موفقترند. نتیجهی تحقیقی در دانشگاه آکسفورد جالب بود: مردها برای اینکه دوست پیدا کنند، به یک فعالیت مشترک مداوم نیاز دارند. مثل عضویت در یک تیم ورزشی، مثل اینکه با هم بروند بدوند. فعالیتی که مداوم و با برنامه باشد. هر هفته سر ساعت معینی تکرار بشود. از اینکه گاهی گذری بنشینند دور میز و آبجو بخورند، معمولاً دوستی واقعی و جدی بیرون نمیآید. شوارتز میگوید محققان در بررسی عکسها و فیلمهای گروههای دوستی زنان و مردان به یک تفاوت جالب پی بردهاند. زنها در وقتگذرانی با دوستان وقتی با هم حرف میزنند، چهره به چهره گپ میزنند و به صورت هم نگاه میکنند. مردها اما معمولاً کنار هم میایستند، هر دو به نقطهی نامعلومی در افق روبهرو نگاه میکنند و با هم، بدون اینکه به صورت هم نگاه کنند، گپ میزنند…
چند سال قبل یکی از مردان، در کلاسی که بیکر میرفت، ایدهای داشت: «چهارشنبهشب»… اصرار و سماجت میکرد که هر چهارشنبهشب مردانی که در این کلاس بودند دور هم جایی جمع بشوند، چیزی بنوشند و از همهچیز گپ بزنند و رفاقتی رقم بزنند. سماجت میکرد که برنامه را باید منظم هر چهارشنبهشب تکرار کرد تا روتین و رویه و بخشی از زندگی شلوغ همگی شود. از قرار، او درست میگفت و حالا بیکر در آخرِ مطلبش از مردان خواسته بلند شوند، چهارشنبهشبها یک برنامهی دورهمی بگذارند، هر چهارشنبهشب، و با هم کاری کنند تا به جنگ این انزوای خاموش مرگبار بروند که بلای جان همهشان شده است.
«آتلانتیک» بعد از این نوشتهی صادقانه بیکر، به سراغ جان کسیوپو روانشناس رفت که سالهاست دربارهی انزوا و تنهایی آدمیزاد در هیاهوی جمع تحقیق میکند. کسیوپو توضیح میدهد که این کلیشهی غلط در ذهن مردم باید اصلاح شود که تنهایی مساوی است با تنها زندگی کردن، نداشتن شریک زندگی و دوستان انگشتشمار. نه… اتفاقاً خیلی از موارد دقیقاً چیزی شبیه به ماجرای بیکر است. آدمها در ظاهر کلی هم دوست و معاشر و همکار و همسایه و زن و شوهر و بچه دارند و باز تنهایند. احساس تنهایی پیچیدهتر از فرمولهای کلیشه است. «تنها بودن» یک چیز است، «حس تنهایی کردن» چیز دیگر و دومی خطرناکتر و پیچیدهتر است.
این روانشناس میگوید که تحقیق و آمار نشان داده آدمهای متأهل در واقع کمتر تنهایند و کمتر احساس تنهایی میکنند، ولی کماکان شمار افراد متأهلی که احساس تنهایی عمیق میکنند، چشمگیر و فراوان است. کسیوپو میگوید تقریباً همهی باور و برداشت ما از تنهایی غلط است. فکر میکنیم آدمی که تنها زندگی میکند و زیاد اهل معاشرت نیست، الزاماً تنهاست، که از بیخ غلط است. فکر میکنیم همین که برویم با دیگران وقت بگذرانیم، حس تنهایی را چاره است و مشکل حل میشود، که این یکی غلط اندر غلط است. خیال میکنیم آدمهایی که در روابط اجتماعی و مهارتهای ارتباطی ضعیفترند، لاجرم تنهاترند، که این هم نادرست است و اتفاقاً بسیاری از آنها که عمیقاً احساس تنهایی شدید میکنند، آدمهاییاند خوشمشرب و بگوبخند و با مهارتهای ارتباطی قوی.
این روانشناس برای افرادی که درگیر حس عمیق تنهاییاند چند توصیه دارد: یک کار داوطلبانه در یک گروه خیریه یا کمکرسانی را شروع کنید. این واقعیت را بپذیرید که برقراری روابط اجتماعی معنادار سخت است و زمانبر. یک راه خیلی مؤثر این است که مدام دربارهی خودتان حرف نزنید، از آدمها دربارهی آنها و زندگی و علایق و کارها و نگرانیهایشان سؤال کنید و بگذارید دربارهی این چیزها حرف بزنند. این از بهترین راهکارهایی است که از دل آن دوستی بیرون میآید. و همیشه دنبال آدمهایی باشید که با آنها اشتراکات و سلایق مشابه دارید. همیشه خوب است با این افراد قراری بگذارید و گپی بزنید. خیلی وقتها از دل حتا یک علاقهی مشترک، دوستی جوانه میزند. اشتراکات مهم است، همان یک نقطهی مشترک را بچسبید و رها نکنید.
ترجمه و تلخیصِ این مقاله [+]
عکس: صحنهای از فیلم تنها دوبار زندگی میکنیم
۱ نظر
به زعم ما که هنرمان فلسفیدن انتحاری است. عمیق تر شدن تنهایی آدمی را که قرن هاست یقه اش را گرفته ، رشد فردیت وبرجسته ساختن هویت فردی در برابر همگرایی جمعی که به انسان اجتماعی معنا وانگیزه زیستن بی بهانه می دهد، می دانیم. این تنهایی اسارت بار در سیطره “جهان من” تا خفه اش نکند، ول کن ماجرا نیست؛ زن و مرد، پیر و جوان هم نمی شناسد، دردی همگانی و جهانی ست که ریشه در مناسبات اجتماعی و صد البته اقتصادی و… دارد. این یاداشت ضمن اعتراف به وجود چالشی اساسی در سرنوشت انسان، می کوشد آن را جنسیتی و با توصیه ا ی تخدیری و راهکاری تسکینی، آینده دهشتناکِ انسانِ تنها را لا پوشانی کند. هر چند در انتها، بی آن که بداند نا خواسته عامل تنهایی و غربت انسان را فراموشی عامدانه ی مناسبات قدرت از اشتراکانی که بقا و دوام نوع انسان را تضمین می کند. می نمایاند. اما بسنده کردن به علایق و سلایق مشترک به امید یک دوست، دوستی که معنایش را در یکه و بی نظیر بودن جستجو می کند، آیا می تواند انسان را از تنهایی نجات دهد؟! به هیچ روی. کو دوست! توجه به اشتراکات زیست جمعی و تقویت آن در برابر فردیت بیمارگونه است که راه چاره حل تعارض بین من وماست. در این صورت است که تنهایی جنون آمیز در جهانی که “ما” به هویت فرد معنا ی مشروط می بخشد، بیماری لاعلاج نخواهد بود…