در واکنش به خزعبلات سالومه، مجری منوتو
سختترین کار دنیا، دستکم برای من، نوشتن دربارهی بدیهیات است؛ بهخصوص برای کسی که افق دیدش از نوک دماغ مبارکش فراتر نمیرود. مثلاً اینکه داستاننویس باشی و بخواهی به کلهی سانسورچی کتابت فرو کنی که شخصیت قاتل کثافتکار داستانت وقتی میخواهد فحش بدهد، نمیگوید «مرتیکهی عوضی»، بلکه در بهداشتیترین حالت میگوید «مرتیکهی مادرقحبه»!
تکلیفت با سانسورچی وظیفهخوار حکومت روشن است؛ زورش زیاد است و دستت زیر تیغ تیز او. عاقبت زبان به کام میگیری و زیر لب فحشی نثار آباء و اجدادش میکنی و گردن میگذاری به فرمانش. یا کتابت را میزنی زیر بغل و میروی تا به نوشتن داستانی فکر کنی که قاتل کثافتکارش اصلاً بلد نباشد فحش مادرقحبه بدهد. اما این سانسورچی اگر پشت میز رسمی سانسور ننشسته باشد و سلبریتی باشد با انبوهی فالوئر از ملتِ همیشهدرصحنه (از اعتراض مدنی و خیابانی بگیر تا پای تفریح جمعی اعدام)، چه میتوانی کرد؟
چه توضیحی میتوانی به چنین سلبریتی پرسروصدایی بدهی که برشی کوتاه از داستان تقدیرشدهی «سگ نجس است» جایزهی بهرام صادقی را، پس از انتشار در توئیترِ یک حامی حقوق حیوانات، در اینستاگرامش برای همان همیشهدرصحنگانِ جوگیر منتشر میکند و بیآنکه خودِ داستان را بخواند، داستاننویس محترم را «دیوانهی زنجیری» خطاب میکند و حکم ساطع میفرماید که «تجاوز به دختران معلول» نتیجهی این داستان است؟
اصلاً شما بفرمایید که چطور، با چه زبانی، اصلاً چرا باید به یک سلبریتی توضیح داد که فرق داستان و تخیل و ادبیات و هنر با غیر آن چیست؟ و اصلاً فرق شمایانِ مدعی، که خیل هوادارانِ بیخبر از همهجا را قلقلک میکنید، با همان سانسورچیان وظیفهخواری که شبانهروز در شبکههای اجتماعی و صفحههایتان برایشان فحش یادگاری مینویسید، چیست؟
شما که از کشته شدن خیالیِ سگ خیالی به دست شخصیت خیالی داستان چنان برآّشفته شدهاید که ملت همیشهدرصحنه را واداشتهاید به ناسزا گفتن به نویسندهی جوان و محترم این داستان، لابد صادق هدایت را اگر میدادند دستتان، خشتکش را بر سبیلِ نیمهاش میکشیدید. همان صادق هدایتی که پسرخالهوار و دخترخالهوار نامش را به زبان میآورید و «بوف کور»ش را فقط در خیالات خود خواندهاید، اما نمیدانید که در همین بوف کور، زن اثیریِ مفلوک را میکشد، قطعه قطعه میکند، در چمدان میگذارد و به گورستان میبرد. یا همو در بخش دوم بوف کور، گزلیکِ استخوانی را در چشم زن لکاته فرو میکند و او را میکشد. یا اگر زورتان میرسید، دیوار بنیاد نوبل را خراب میکردید بر سر خود آقای نوبل رحمهالله علیه، که آنطور وقیحانه نوبل ادبی را میدهند به آلبر کامو که در مهمترین رمانش، «بیگانه»، همینطور اللهبختکی و فقط بهخاطر گرمای هوا که خورده پسِ کلهاش، میزند یکی دیگر را میکشد. یا اگر بهرام بیضایی را میدادند دستتان، چشمانش را از کاسه درمیآوردید تا غلط بکند دیگر در فیلمی مثل سگکشی، صحنهای از تجاوز به آن فجیعی را به ما نشان بدهد. اصلاً نظر مبارکتان چیست که ژانرهای جنایی و وحشت را از ادبیات و سینمای نه تنها ایرانِ آریایی اسلامی که تمام دنیا کلاً محو و نابود کنیم؟
چه حرفهای بیهودهای، برای چه لایکطلبان و فالوئرجذبکنندگان سلبریتی بیهودهای! و برای جماعت بیتقصیرِ جوگیری که در پای خزعبل این سلبریتی نه تنها نویسندهی محترم و خوشفکر این داستان، اشکان اختیاری، را به فحش کشیدهاند، که برخی خودِ آقای بهرام صادقی هم را نواختهاند که بیجا کرده از دل گورستانی که در آن خوابیده به این داستان جایزه داده! چه توضیحی میتوان داد به کسانی که حتا به اشکان خطیبیِ بازیگر هم فحش دادهاند برای نوشتن چنین داستانی!
خوب میدانم که حرجی بر صدها و هزارها کیلو (واحد جدید شمارش فالوئر) مخاطب سرگردان در شبکههای اجتماعی نیست. در این دست موارد، هر چه میکشیم از همین سلبریتیهای خودکارشناسپندار در همهی امور است که شدهاند بلای جان اهل فرهنگ و هنر؛ به سان روباتهای طغیانگر در فیلمهای تخیلی که به آدمیان سازندهی خود حمله میبرند. سلبریتیهایی که به دست خود ما و مردم بر صدر مینشینند و قدر میبینند و عاقبت بر گردهی همین فرهنگ و هنر و همین مردم سوار میشوند و مردمِ راهگمکردهی از اینجا رانده و از آنجا مانده را، بلانسبت، هِی میکنند!
کتابخوانترین و هنرمندترینشان میرود با افسران سایبری و حاجآقا رسایی کمپین جعلی حمایت از آب راه میاندازد و سطحیترین و کمسوادترینشان هم میشود یکی مثل تتلو یا سالومه سیدنیا، مجری و تهیهکنندهای که حتا زحمت خواندن متن کامل یک داستان کوتاه را هم به خود نمیدهد و هیچ درکی از فرق تخیل ادبی و هنری با دنیای واقعی و مستند ندارد. و افسوس که امروزه ایناناند طلایهدار فرهنگ و هنر در میان مردم، و الا صادق هدایت و بهرام صادقی و بهرام بیضایی و آلبر کامو کیلویی چند!
امضا: یک عدد دیوانهی زنجیری
رضا شکراللهی، دبیر جایزهی بهرام صادقی
۱۴ نظر
سلام آقای شکرالهی. ممنون از همدلی شما. کاش این رسم قبول کردن حرف یک به ظاهر سلبریتی آنهم بدون تحقیق و فقط از روی چند اسکرینشات ریشهکن میشد؛ کاش در دنیایی زندگی میکردیم که سلبریتیهای به ظاهر حامی حقوق همهی موجودات، از روی اسم، داستانی را قضاوت نمیکردند. کاش حداقل این پانزده هزار نفر داستان را میخواندند و بعد تصمیم میگرفتند با خطاب دیوانهی زنجیری موافق هستند یا نه. کاش به حز افسوس هم میشد کار دیگری کرد.
امضا: یک عدد دیوانهی زنجیری دیگر.
موراکامی رو هم به لیست سیاه سالومه خانم اضافه کنید برای خلق درخشان اون صحنه های خشن کشتار گربه ها در کافکا در کرانه
همین خانم سالومه دو سال پیش وقتی بچههای یه مدرسه از کاغذهای امتحانیشون عکس گرفتن و رسوندن به برنامهاش که وامصیبتا سوالهای امتحانی رو روی برگههایی چاپ کردن که قبلاً یکبار پشتش استفاده شده بوده به اندازه همون بچه دبیرستانی ها شعور به خرج داده بود که ببینید تو مدرسههای ما از کاغذ چرکنویس واسه جلسه امتحان استقاده میشه و اصلاً هم یه ذره به عقلش نرسیده بود که خب چه اشکالی داره سوال امتحانی رو روی کاغذ سفید چاپ نکنن تا درختهای کمتری قطع بشه. اون وقت از این کم فهم میشه توقع بفهمه داشت داستان چیه؟
مشکل اینجاست که هر کسی در هر حیطه ای صاحب نظره… البته بخشی ازین مشکل پیامد دنیای مجازی و دسترسی سطحی به اطلاعاتی ناقص هست… اقیانوسی هستند به عمق نیم میلی متر، ما احتیاج به چاله های کوچک و عمیقی داریم..
سرگرمى سازى حرفهای پیچیده و بسیار تخصّصی است. قواعدی خاص دارد و فرمولهایی که در دانشکده های برنامه سازی تلویزیون آموزش میدهند. هرچند در نهایت در ژانرهای تاک-شو یا شوهای تک نفره این خلاقیّت مجری است که حرف اول را میزند، ولی یک ستاره-مجری هرگز از اتاق فکر بینیاز نیست.
اینکه در تمام دنیا مجریهای بسیار صاحبنام و معتبر ، اشتباه کنند امر نادری نیست.
ولی قاعدهی کلّی این است که آنها اعتبار خود را از اشتباه ناپذیری ، حضورذهن، حاضرجوابی و سواد و بینش خود به دست آورده اند.
در ستایش “لری کینگ”گفته شده که دایرهی لغات مورد استفادهی او کم از فرهنگ آکسفورد ندارد! با اینحال گاه در مواردی که اتاق فکر او تحقیق لازم را انجام نداده بود، با موارد پیشبینی ناپذیری روبرو شد که خبر از این میداد که آنان سوژه را دست کم گرفته اند.
مانند مورد مشهور احمدینژاد…
خانم سالومه مجری جوان، بامزه، جذّاب و هیجانانگیزی است. ولی برنامه اش در اکثر مواقع به شدّت از کمبود منابع و اطّلاعات رنج میبرد. ضمن اینکه این برنامه آنقدر جانبدارانه است و یکجانبه به قاضی میرود که برای مخاطبهای جدّیتر، همدلی برانگیز نیست و آنرا صرفاً به یک مجلّهی زرد تبدیل کرده که مخاطبهایاش از کمبنیه ترین مردمان جامعه هستند.
اشتباههای برنامه از دل انبوه تصویرها و ویدئوهایی سر بیرون میزند که به هیچوجه قابل استناد نیستند و همین باعث میشود که رویکرد انتقادی و طنز برنامه ، از سکّه بیافتد.
مانند عکس منتشر شدهی خانم نامداری که با حجاب کامل در کنار “بهاره رهنما” با لباس عروسی ایستاده بود. این تصویر مدتها پیش از ازدواج مجدد خانم رهنما و کشف حجاب نامداری گرفته شده بود و مربوط به نمایشی بود که رهنما در آن بازی کرده بود!
ولی ظاهراً مورد اخیری که ایشان اظهار نظر کرده است، به کلّ از حوزهی صلاحیّت او و برنامه اش خارج بوده است و این اسباب تأسف است…
به فرمایشات شما و دوستان اضافه کنم: تقدیمِ جایزهی “زرشک طلائی” به ترانهی بینظیر”نون و پنیر و سبزی”ِ شهیار قنبری (اجرا شده با صدای داریوش و ابی، و موسیقی و تنظیمِ فرید زلاند)، به همت همین خانم و هوادارانِ خوابزده و پرتاش، بهعنوان مسخرهترین و بدترین ترانهی فارسی! چه قدر هم قربان صدقه همدیگر رفتند. با این حساب، اگر شهیار قنبری و ترانههاش لایقِ زرشک طلائی اند و اشکان اختیاری قصهنویس مرتد و محکوم به تکفیر فالوئرهای کیلوئی، هیچ عجیب نیست که میبینیم کیلو کیلو فدائی برای تتلو و گلروئی و شمبله-غورههای مشابه از صبح تا شب یقه میدرانند و نفسکش میطلبند. این سقوطِ مبتذل، به طرزِ فراگستری، دامن ادبیات داستانی و عرصات ادبی را هم خواهد گرفت، چه نشانه هاش جخ همین حالا هم از در و دیوار میبارند (سلبریتیهای بیمایهی قصهنویس و بادمجان دورقابچین های مطبوعاتی شان و پر کردن صفحات روزنامه از از نام نامی شان و جوایز طاق و جفت و الخ).
خیلی ممنون آقای شکر اللهی.
امیدوارم روزگاری برسد که امثال خانم سید نیا جدای از اظهار نظر در هر زمینه حکم تکفیر و حذف ندهند.
این نتیجه رواج این موج پلیس سکسیسم و گشت ارشاد حامی حیوانات و گیاهخواری و دهها خرده فرهنگ مختلف طبقه متوسطه که مفاهیم معطوف به رهایی و برابری رو به مقولات هویتی و مصرفی تبدیل میکنه.
کسانی که هرگز نمیتونن از یه رمان لذت ببرن. رمان ضد اونهاست چون اونها تقلیلدهندگان بسگانگی زندگی به یک صورت ابلهانه اخلاقی مورد تایید خودشون هستن. (این مگه به نوغی تعریف توتالیتریسم نیست؟)
حتی سانسور دولتی هم دیگه الان این طور انتظار خلق شخصیتهای اسطورهای از هنرمند نداره.
در نهایت باید بهشون خندید و براشون افسوس خورد که اینها نمیتونن از سلین یا ساد یا نیچه یا مولانا لذت ببرن.
سید جان به نظرم نوشتهات خیلی عصبانی آمد. موج عصبانیت در جمله جمله نوشتهات خودش را بیرون میانداز. من زیاد من و تو نگاه نمیکنم، اما به نظر میاد نفوذ این تلویزیون در ایران به قدری زیاد است که لازم دونستی اینطور با عصبانیت و تندی جوابشون رو بدی.
یه موضوع رو بگم. من قصه نویسم. خوب میدونم تو قصه چه کارهایی مجاز هست و به ازادی بی حد و حصر در قصه اعتقاد کامل دارم. تاکید میکنم آزدی بی حد و حصر.
اما این قصه خیلی منو اذیت کرد. کاری به خشونت بی مورد توصیف شده در قصه ندارم. بیشتر به انگیزه روایت کار دارم. انگیزه روایت.
سالها قبل وقتی نوجوان بودم، عاشق در آوردن این گونه صحنهها در قصههایم بودم. یادم هست یه قصه نوشته بودم که یک کودک را در غذای نذری پختند و بین مردم پخش کردند. الان که به قصه آن سالهایِ خودم نگاه میکنم، میبینم انگیزه من فقط ایجاد حیرت در خواننده بود. یک جور ماجراجویی ادبی. بی ارزش.
من این قصه را خوندم. بی ارزش است این قصه. البته از دید من. از آن دوره مسابقه فکر میکنم ده یا دوازده قصه را خواندم و این قصه دوازدهمین بود و بعد از مطالعه آن تصمیم گرفتم بقیه قصهها را نخوانم. این قصه جزو منتخبین بود و نمیدانم باقی قصهها چه فاجعهای بودند. اما یکبار دیگر همین قصه را بخوانید. اینبار با هدف پیدا کردن انگیزه روایت.
شما به خاطر یک قصه بی ارزش اینهمه عصبانی شدین.
درست حدس زدهای. به دلیل گستردگی مخاطب این مجری، لازم دانستم بهتندی جواب بدهم.
در مورد خود داستان هم با شما همنظر نیستم. نظر جمعی ما (آقایان پاینده، سناپور، شهسواری و من و خانم احمدی) این بود که این داستان در میان داستانهای رسیده به دومین دورهی مسابقه ارزش تقدیر دارد. هرچند ایرادهایی فنی هم داشت، از جمله پایانبندی و همان بازنمایی روانشناختی مرکز ثقل داستان، که سبب شد به جمع برگزیدگان راه نیابد.
سلام جناب شکراللهی
راستش من نه برنامه خانم سیدنیا را دنبال میکنم و نه سر رشته زیادی از ادبیات دارم. اما فارغ از حکم صادر کردن برای نویسنده بدون خواندن متن و جلب حمایت و تایید هواداران کیلویی، خواندن همان تکههای متن داستان برایم تا حدی ناراحتکننده بود. نه بواسطه فقط این داستان، بلکه به صورت کلی با چند تجربه مجزا از هم احساس میکنم این روند خشن نوشتن و توصیف خون و زخم و کثافت به یکی از ابزارها یا تکنیکهای نویسندگی در ادبیات کنونی تبدیل شده که البته چرایش را نمیفهمم.
پیشتر هم با اسم مندرآوردی «چرک نوشتن» اینجا دربارهاش نوشتهام:
https://lifebits.ir/1395/01/13/dirty-literature/
شاید هم این موضوع بی شباهت با بیادبانهتر شدن رمانها و داستانهای انگلیسی زبان نباشد. مقاله گاردین را در این آدرس ببینید:
https://www.theguardian.com/books/2017/aug/08/shocking-figures-us-academics-find-dramatic-growth-of-swearing-in-books
دوست داشتم نظر شما را هم راجع به این وضعیت و برداشتی که داشتهام بدانم.
سلام بر شما، دوست عزیز
با مقالهی گاردین آشنا هستم و ترجمهاش را هم در خوابگرد منتشر کردهام:
https://khabgard.com/2545/%D9%81%D8%AD%D8%B4-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7/
موضوعِ به قول شما «چرک نوشتن» با توصیف خشونت در داستان کمی متفاوت است. به این سادگی نمیتوان برای ادبیات و هنر مرز و حدود تعیین کرد. با اینحال در نگاه تحلیلی و فرهنگی، شاید یک دلیل آن فشار سانسور و دوگانگی زندگی و فرهنگ رسمی و غیررسمی باشد که سبب میشود برخی از این چرک نوشتنها اغراقآمیز از آب دربیاید. ضمن اینکه نویسندهی حرفهای برای هرگونه استفاده از این قبیل واژهها و توصیفها دلیل خاص دارد و صرفاً از سر تفنن و تخلیهی خشم و سرکشی زبانی چنین نمیکند.
عین یک کالت خشن و خطرناک توپیدید به این جوان مجری … انگار حوا به سیب ادم گاز زد و او را از بهشت راندند … چه خبر است؟
دیوانه زنجیری می شوید و چهارستون ارزش های تان در هم می ریزد… واقعا چرا؟
نویسنده این یادداشت داور ادبیات بیچاره ما هستند!؟ این همه نخوت و الیت گرایی و از ما بهترانی… سلیقه میلیونها انسان معمولی را صدها هزار کیلو خطاب کردن… تاسف انگیز است.
مجری جوان احساساتی شده از افزایش تجاوز یک شبیه سازی نادرست داشته … ولی این همه غیض توام با نخوت چرا اخر…
از فرصت استفاده نکردید و دلیل ممکنی که این مجری جوان و احتمالا خیلی های دیگر را به گمراهی در باره داستان بهرامی می کشد را توضیح دهید. فقط با تمام وجود و رگ های ضخیم و برافراشته گردن، از تقدس خدشه ناپذیر بهرامی دفاع کردید.
چرا اینطورید؟ شما و اکثریت کامنت گذاران فقط تحقیر کردید و توهین… تاسف انگیز است.
شما قرار است خلاق باشید. نماینده مهربانی و رفتار اجتماعِ الترناتیو … سازنده دنیایی که هنوز وجود ندارد … دنیای تخیلات زیبای شعور بشری…
همه وجود انسان می لرزد وقتی بفهمد این نوع ذهنیت نامهربان و شدیدا خودحق بین و سرشار از خشم و نخوت، هم تبدیل به داستان می شود و هم داوری …
حالا این «بهرامی» که گفتهاید، کی هست؟