محمدحسن شهسواری: در تمام سالهای دههی هشتاد، داور حداقل دو جایزهی ادبی بودم. برای همین، بعید میدانم بیشتر از سه چهار نفر باشند کسانی که بیشتر از من کتابهای داستانی این دهه را خواندهاند. در تمام آن سالها، بهسختی میتوانستیم حداقل پنج اثر قابل دفاع، بهخصوص در حوزهی رمان، پیدا کنیم که بتوان آنها را نامزد کرد.
از اوایل دههی نود با تعطیلی اجباری جوایز خصوصی، از خواندن آثار همکاران نویسندهام محروم ماندم و کمابیش اوضاع کیفیت آثار را از زبان سایر دوستان نویسندهام، که از من انگیزه و وقت بیشتری برای خواندن داشتند، میشنیدم. بیشتر این دوستان متولدان دههی شصت هستند. واکنشها تقریباً همه منفی است. این جملات که «فلانی هم در رمان آخرش گند زده»، «رمان فلانی که مزخرفی بیش نیست»، «حیف درختان و …» سکهی رایج است. فضای روزنامهها و شبکههای مجازی هم بهتر از این نیست. گاه اگر هم کسی از کتابی تعریف میکند، چون به دوستیها واقفی، میفهمی ای بسا نان قرض دادن یا حرمت رفیق نگاه داشتن است.
با این فضای غالب، وقتی امسال کامران محمدی پیشنهاد داوری جایزهی «احمد محمود» را داد تنم لرزید. پیش خودم گفتم بعد از پنج سال دوری از خواندن رمان ایرانی و این همه واکنشهای منفی در برابر نویسندگان هموطن، آثار چه افتضاحی باید باشند. و چه دو ماهی از من تلف خواهد شد!
توصیهی دوستانه به همکاران عزیزم
میدانیم ما نویسندگان، چه بخواهیم چه نه، در خواندن یا نخواندن آثار داستانی، حکم مشاور اصلی اطرافیانمان را داریم. نیز میدانیم که از خانهی ما که در آن داستان ایرانی خوانده میشود تا دهها هزار خانه آن سوتر، کسی رمان یا داستان کوتاه فارسی نمیخواند. پس وقتی ما یکسره ادبیات وطنمان را تخطئه میکنیم و بدآیندمان را با زرورق دلسوزی و صراحت و بیتعارف بودن میپیچانیم، ده هزار خانه بیشتر، بین خوانش آثار داخلی فاصله میاندازیم.
بدیهی است که من نمیگویم وقتی اثری به نظرمان بد میآید چیزی نگوییم. نقد لازمهی حرکتی بالنده است. اما بیاییم حداقل چهار نکته را مدام به خودمان گوشزد کنیم.
۱- یادمان باشد که ما خودمان هم شاخهای از همین درختیم. از ریشهکندن آن بیش از همه خود ما را ویران میکند. ادبیات ایرانی را یکسره رو به سقوط انگاشتن، هیچ دردی دوا نمیکند جز افزودن به درد بیاعتمادی خوانندگان به آثار خودمان حتا.
۲- بدانیم که کوبیدن و له کردن اثر نویسندهای تازهکار هنر نیست. کمک به آن نویسنده هم نیست. حتا کمک به ادبیات کشور هم نیست. از همین رو اتفاقا باید نسبت به آثار نویسندههای تثبیتشدهتر (کمترینشان مثلاً بنده) بیرحم بود.
۳- حتماً آثاری هست که گمان میکنیم خوباند. حتا یکی دو تا در سال. حتا متعلق به دوستان نزدیکمان. هیچ اشکالی ندارد اگر صادقانه از کار دوستی خوشمان آمده، بخواهیم مخاطب را به خواندنش تشویق کنیم. بیاییم به خودمان یک قولی بدهیم. قول بدهیم که اگر هم میخواهیم بدگویی کنیم، فقط به ازای هر کاری که خوشمان آمده و دیگران را به خواندنش تشویق کردهایم، از یکی از آثاری که ضعیف میپنداریم بدگویی کنیم. این شامل ملاقاتهای دوستانه و کافهای هم میشود. یعنی گپ و گفتهای شفاهیمان را هم در جهت منافع صنفی سوق دهیم.
۴- حتا اگر سه نکتهی بالا را نمیخواهیم رعایت کنیم و گمان میکنیم این اثر لایق همهی بدآیند و توهینهای ماست، منافع گروهی را ملاک قرار دهیم و پا روی خشممان بگذاریم و دستکم شش ماه به آن کتاب فرصت دهیم. بگذاریم کتاب متولد شود و ببالد. شاید کسانی باشند که از آن اثر خوششان بیاید. واکنش بسیار منفی به کتابی که تازه درآمده، آن را متولدنشده خواهد کشت. حتا اگر کار در خور تأملی باشد، بسیار فرصت خواهد برد تا کمر راست کند. و با وجود انتشار زیاد آثار جدید، معمولاً این کار بسیار بسیار سخت است.
طلاباران رمان
باری، در دو ماه گذشته که مشغول خواندن ده رمان راهیافته به مرحلهی نهایی جایزهی احمد محمود بودم، واقعاً به ایرانی بودن و فارسی زبان بودنم افتخار کردم. انتشار این همه رمان خوب فقط در یک سال؟ نباید بگذاریم گذشتهگرایی ما را نابود کند. ضمن قدردانی از میراث گذشتگان، باید کار همنسلان خود را نیز ارج نهیم. دیگر رسیدن به سطح ادبی رمانی همچون «همنوایی شبانهی ارکستر چوبها» یک دریغ نیست. حالا ما صاحب «یک پروندهی کهنه» هستیم. دیگر اسماعیل فصیح یا احمد محمود یک آرزو نیستند. «آداب دنیا» ما را امیدوار میکند. «دل و دلدادگی» را میتوان دوبارهیابی کرد. اینک «کوچهی ابرهای گمشده» بهعنوان نهایتِ این نوع نگاه به ادبیات، در دستان ماست. و نیز دیگر تلاش برای استفادهی بسامان از فرمهای روایی ایرانی، صرفاً گرتهبرداری بیروح نیست. حالا «سوگواری برای شوالیهها» را داریم. و تازه اینکه، به پدیدههای نوظهور هم دست یافتهایم. رمان «ناتمامی» پیش روی ماست.
بالندگی رمان فارسی در وجه دیگری هم شکل گرفته که به گمان من حتا از اولی هم مهمتر است. پیش از این معمولاً بهترین کارهای نویسندگان ما آثار اول یا دومشان بود. همان چیزی که هوشنگ گلشیری از آن به جوانمرگی نثر معاصر فارسی یاد کرده است. اما اکنون ما نیز چون سایر ممالک، خلق داستانمان تقریباً طبیعی شده است. در فرهنگهای صاحب ادبیات، نویسندگان در میانسالی و بعد از چند اثر، بهترین کارهایشان را مینویسند. عموم رمانهای قابل دفاع سال ۹۵ در همین مسیر شکل گرفتهاند. شک ندارم این اتفاقِ یگانه، حتماً ثمرات مبارکش را به کام ادبیات ما خواهد چشاند.
هفت رمانی که خواندنشان را توصیه میکنم
در سال ۹۵ بنا به فهرست جایزهی احمد محمود ۲۵۳ رمان انتشار یافته است که من فقط توفیق خواندن ۲۷ تای آنها را داشتهام. در میان آنها ۷ رمان قابل اعتنا وجود دارد که بهعنوان کسی که بیش از ۳۵ سال است رمان میخواند (و بیش از نیمی از این زمان را به بررسی آثار پرداخته) میتوانم با خیال راحت به خوانندگان جدی ادبیات توصیهشان کنم. البته هیچ بعید نیست شما حتیا همین ۷ رمان (و نیز رمانهای دیگری را که در ادامه نام خواهم برد) خوانده باشید و ضعیف بپندارید. چه اشکالی دارد؛ زیبایی هنر همین است. هنر جایی است که بیدادن هزینهی خاصی میتوان بر باور خود پای فشرد و تشفی خاطر یافت. شب یلدا با دوست نویسندهای گپ میزدیم که مثل من، اما در جایزهای دیگر، داور رمان بود. اعتقاد داشت وضع رمان در سال ۹۵ کمابیش افتضاح اندر افتضاح بوده است. گفتم در هیچ سالی این قدر رمان خوب نداشتهایم. گفت تو معیار ادبیات را خیلی پایین آوردهای. پرسیدم معیار تو چیست. گفت داستایفسکی و تولستوی. خب من دیگر سکوت کردم. اما همانطور که گفتم، از نظر من «متوسط» رمان فارسی در سال ۹۵ بیشک از «متوسط» رمان فارسی در دههی هشتاد بالاتر است.
بازگشت پادشاه
«آداب دنیا» نوشتهی یعقوب یادعلی
۱۳ سال از انتشار آخرین رمان یادعلی، «آداب بیقراری»، گذشته بود و من هم مثل بسیاری از طرفدارانش نگران رمان «آداب دنیا» بودم. اما با تمام شدن رمان، در دلم دست مریزادی به این نویسندهی باهوش وطنم گفتم که بهکلی زمین بازیاش را عوض کرده و در دام موفقیت کمنظیرِ آداب بیقراری نیفتاده است. او که تا پیش از این در سنّت «بوف کوری» مینوشت حالا راه در گام سنت «حاج آقایی» گذاشته است، یعنی درگیری مستقیم با مسائل سیاسی و اجتماعی روز، با داستانی سرراست که خوب درآوردنش کار هر نویسندهای نیست. و چه خوب درآوردهای، ای نویسندهی ساکتِ اصیلِ کشورم!
ضیافت ایرانی
«سوگواری برای شوالیهها» نوشتهی مرتضی کربلاییلو
مرتضی کربلاییلو چنان شبیه خودش مینویسد که تا حالا ندیدم کسی حتا تلاش کند از او تقلید کند. من همیشه از دنبالکنندگان آثار او بودهام. در میانهی سالهای نوشتنش به نظرم رسید کمی نوشتن را سهل گرفته یا مقهور تواناییهایش شده. شاید هم به تجربههای دست زده بود که درکش برای من نامفهوم و سخت بود. اما در سه اثر آخرش، بهخصوص همین سوگواری برای شوالیهها، قبراق و سرحال به صحنه بازگشته. این رمان، نشان از نویسندهای با دغدغههای کمیاب در زمانهی ما دارد که چنتهاش پر است از روح و فرم حکایات و روایات ایرانی. بسیاری پیش از این خواسته بودند فرم داستان در داستانِ هزار و یک شبی را در رمانی بیافرینند، که متأسفانه بیشتر کاریکاتوری از آن شده بود، اما کربلاییلو با تنفسِ عمیق در سنت فرمی و محتوایی حکمت ایرانی، نهالی مدرن میرویاند.
آخرین آرش
«کوچهی ابرهای گمشده» نوشتهی زندهیاد کورش اسدی
به تعبیر ویلیام فاکنر، هر داستاننویس شاعری شکستخورده است. این حرف احتمالاً برای دو نسل متأخر داستاننویسان ما عجیب و نپذیرفتنی به نظر میآید. آنها خود را برتر از شاعران میدانند. اما در سنتی که گلشیری میزیست، این حس غریب نبود. زیرا در آن سنت، شاعران رهبران فکری بودند. گلشیری خود در «خانهروشنان» بهغایت چنین نوشت. و در رمان، قاضی ربیحاوی «گیسو» را نوشت و محمدرضا صفدری «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم» را. اما آخرین و شجاعترین آرش مرزدار این سنت، عزیز ازدسترفتهمان است که رمانش را در هر لحظه به شعر نزدیکتر میکند. او حتا به تقطیع توصیفات در رمانش دست میزند. کورش، همچون آرش، جانش را در کلام ریخت و زهِ کمان را با نفسهای خسدارش کشید و مرز را حفظ کرد. بعید میدانم سرزمینِ این سنت، دیگر آرشی در حوزهی رمان چنین ازجانگذشته به خود ببیند. از همین روست که به گمان من «کوچهی ابرهای گمشده» مرثیهای بر پادشاهی ازدسترفتهی این سنت نیز هست.
همهی یک ملت
«گاوهای برنزی» نوشتهی آصف سلطانزاده
با آن شروع مسحورکنندهاش، آصف سلطانزاده بلندپروازی در آثارش را به مرزهای جدیدی میرساند. او برای ترسیم آنچه بر ملت دردکشیدهی افغان گذشته، سعی کرده در رمانش به ریشهها بپردازد و همهی حفرههای همهی قشرهای سرزمینش را بکاود و ترسیم کند. ملتها را داستانگویانشان زنده نگه میدارند، زیرا اجازه نخواهند داد حافظهها پاک شود. خوشا ملت افغان با وجود داستاننویسی چون آصف.
دوپارگی روح
«مه» نوشتهی کامران محمدی
انگار کامران محمدی در آثار پیشینش برای رسیدن به این سکو تمرین میکرده. برکشیدن خود و ادبیات به دغدغههایی جدا از محفلها. جاری کردن ادبیات میان سرگردانی نسلی که رفتن را گریزگاهی میبیند به هیچ. آن که میداند فقط باید برود اما نمیداند چرا. با اینهمه، «مه» با اینکه طوری ظریف نوشته شده که تا تمامش نکنید آن را زمین نمیگذارید، نشانههای دقیقی از توانایی نویسندهاش برای رفتن به سکوهای بالاتر دارد. «مه» انتظار کشیدن برای خواندن آثار بعدی نویسندهاش را لذتبخشتر میکند.
رقص واژهها
«ناتمامی» نوشتهی زهرا عبدی
زهرا عبدی در رمان «ناتمامی» یکی از رؤیاهای نویسندگی در ایران را محقق کرده است؛ اینکه چگونه میشود با حفظ سلطنت زبان، که همواره ریتم و تمپو را در متن میکشد، داستانی پرتحرک نوشت. در تمام سالهای گذشته به نظر میرسید چنین آرزویی در زبان پرغمزهی فارسی محال است. برای من که رمان اول او را هم با دقت خوانده بودم، باعث شگفتی شد که چه طور نویسنده در این رمان به این حد از توان رسیده است. دست مریزاد! هر چه رمان جلوتر میرفت این توامانیِ باشکوه نمود بیشتری مییافت، بهخصوص در پایانبندی که فرم به طور کامل به مضمون رسید و در آن حل شد.
همیشهاستاد
«یک پروندهی کهنه» نوشتهی رضا جولایی
رضا جولایی جواهر ادبیات ماست وقتی که اینطور در دههی ششم زندگی پربارش، جوان و عالی و بهروز و صیقلیافته مینویسد. به شهادت تاریخِ نزدیک به صد سالهی ادبیات نوین ما، بهجز استثناهایی چون احمد محمود و اسماعیل فصیح، نویسندگان بسیار کمشماری داشتهایم که یکی از بهترین آثارشان را حتا بالای پنجاهسالگی بنویسند، چه رسد در شصت و پنج سالگی. به نظرم این استاد بیمانند داستاننویسی باید سبک زندگیاش را در سمینارهایی به جوانان منتقل کند تا اهریمن بدخوی جوانمرگی نویسندگان ایرانی را از خاکمان بیرون برانیم.
پنج رمان دوستداشتنی
این پنج رمان به گمان من با وسیعتر کردن مضامین و فضاهای رمان فارسی، و کمتر تقلیدی بودنِ سبک نوشتن نویسندگانشان، دستاورد خوبی برای رماننویسی ما هستند.
شاهدی در شهر
«آناتومی افسردگی» نوشتهی محمد طلوعی
آنچه محمد طلوعی را میان همنسلانش متمایز میکند، لحن و طعم پرتحرک و تند داستانشهایش است. از منظری جهان را داستان میکند که شیرین است و بهقاعده. نه دلت را میزند و نه از بینمکیاش دلت میگیرد. شما فکر کنید جوانی را با یک کیسهگونی پر از مسلسل رها کنید در خیابانهای شهر. آن وقت بخواهید این داستان را روی لبهی تیغ آیرونی هم بنویسید. بندبازی از این شجاعانهتر! بهخصوص آن ده صفحهی پایانی رمان؛ نفس من یکی را که گرفت.
کوچ بزرگ را به یاد آر
«تو به اصفهان بازخواهی گشت» نوشتهی مصطفی انصافی
انصافی در اولین رمانش شجاعانه سر در تاریخ برده است، با لبهای خفیف از سال پردرد سال ۸۸٫ از عشقی چنین ناکام در شهری چنان ناکامتر. انصافی از چیزی نوشته که برای نوشتنش باید از اتاقت بیرون بیایی و راه بروی و تحقیق کنی و جهان را استشمام کنی. امیدوارم این نویسندهی جوان در رمانهای بعدیاش حتا خیلی بیشتر از این رمان، مقهور پسند زمانه نشود و تلاشش را برای آفریشن جهانی که تنها خود درک میکند، افزون کند.
از این جا تا به بیرجند خیلی راهه
«بهشت و دوزخ» نوشتهی جعفر مدرس صادقی
همیشه نوشتن، چون جعفر مدرس صادقی، آسان مینماید. اما کافی است اراده کنید تا در همان پاراگرافهای اول بفهمید که بهتر است تا به استادی نرسیدهاید چنین تجربههایی را منتشر نکنید. این بار محمد مصدق، نه در زمانهی پرهیاهوی نخستوزیریاش، بلکه در آرامش هیچکاره بودنش، محمل رمانی از مدرس صادقی قرار گرفته است که دههی بیست را از تهران تا به بیرجند، میرود و میآید.
شهر گناه
«بیست زخم کاری» نوشتهی محمود حسینیزاد
حسینیزاد که شکل زندگیاش حرص جوانهای تنبل را درمیآورد، در تریلر جنایی پرتحرکش شما را به دنبال وقایع میدواند. او با نمایش وارونگی شمال هوشربا، کیش آرام و تهران پایتخت، اندکی پوست شهر را کنار میزند تا بفهمید زیر حرص پولدار شدن این سالها چه زخمهایی در حال آماسیدن است.
آشوب آن سالها
«تپهی خرگوش» نوشتهی علیاکبر حیدری
حیدری هم، مثل انصافی، برای نوشتن رمان از اتاقش بیرون آمده. فراخنظری را در نویسندگان جوان بسیار میستایم. آن که از خود برگذشته و به جهان مینگرد، احتمالاً بتواند خودهای جمعی ما را مصوّر کند. علیاکبر حیدری با همین فراخنظری اگر وقتی رمان مینویسد بتواند از سینما برهد و مکث لازم ادبیات را در اثرش تزریق کند، رماننویسی جدی به ادبیات ما اضافه خواهد کرد.
و دست آخر، یک پیشنهاد
همانطور که گفتم، من فقط و فقط کمی بیشتر از ده درصد از رمانهای سال ۹۵ را خواندهام. شک ندارم رمانهای شایستهی بیشتری در این سال منتشر شده است. از دوستان و همکاران نویسندهام میخواهم در شبکههای اجتماعی، خبرگزاریها، روزنامهها و مجلات و نیز محافل خصوصی و خانوادگی و دوستانه، رمانها و مجموعهداستانهایی را که در سال ۹۵ منتشر شدهاند و دوستشان دارند، به خوانندگان معرفی کنند. نام بردنِ صرف کافی نیست. از هنرشان استفاده کنند و با جملاتی ترغیبکننده، خوانندگان همسلیقهی خود را به خواندن تشویق کنند. خاضعانه خواهش میکنم قدر نویسندگانمان را، که با وجود اینهمه سختیِ سانسور و معیشت، چنین متین و مقتدر مینویسند، بدانیم. باور کنید تعدادی از ۷ رمانی که من معرفی کردهام بهمراتب از رمانهای برخی از نویسندگان صاحبنام خارجی و معاصر بهتر هستند. حتا بهتر از برخی رمانهای نوبلگرفتهها؛ از «تصادف شبانهی» پاتریک مودیانو بگیرید تا «موزهی معصومیت» اورهان پاموک و تا «وقتی یتیم بودیم» ایشی گورو.
و دست آخر این که، یقین داشته باشیم همه در یک کشتی نشستهایم. ساحل نجات، اگر باشد، برای کشتی تعبیه شده است نه کشتینشینان.
۵ نظر
نقل قولی که از گلشیری آورده شده بود، در اصل از ویلیام فاکنر است.
I’m a failed poet. Maybe every novelist wants to write poetry first, finds he can’t, and then tries the short story, which is the most demanding form after poetry. And, failing at that, only then does he take up novel writing.
ممنون از یادآوری.
ممنون. بسیار راهگشا بود.
چکلیست ارزشمندی است و لیست خرید کتابها را کامل میکند.
درود استاد گرامی!
چقدر زیبا نوشته اید! کاش می توانستم در زمینه نقد شاگرد شما باشم.
من هم سالها پیش وقتی پس از خواندن چند کتاب از نویسندگان داخلی، سرخورده شدم، تا همین چند ماه پیش دیگر سراغ داستان فارسی نرفتم. اما در ماههای اخیر با مطالعه چند کتاب خوب از نویسندگان ایرانی حس بسیار خوبی پیدا کرده ام و به دوستانم هم توصیه می کنم و از لیست شما که با این دقت و ظرافت نوشته شده هم حتما استفاده خواهم کرد.
بسیار سپاس
تندرست و پیروز باشید.