رضا شکراللهی: نقطهمقابل کسانی که نثر شلخته دارند و بیاعتنا به نقشِ دستوریِ هر واژه و، مهمتر از آن، مفهومِ دقیقِ هر واژه متونی مینویسند اغلب کژوکوژ و تأویلبردار و گاه سوءتفاهمزا، کسانی نشستهاند که از شدتِ دقت در انتخابِ واژهها و ساختن جملهها و حتا در برخی موارد کاربردِ علائمِ نگارشی به ورطهی وسواسینویسی میافتند.
خودِ اینان دو دستهاند. یک دسته آنان که در عینِ وسواسی بودن حواسشان جمع است که جمله و نوشتهشان از رسایی و مفهوم بودن ساقط نشود. نمونهی بارز آن برخی نوشتههای برخی دوستان است که دقتورزی در انتقال پیام و مفهوم را، احتمالاً آگاهانه، ترجیح میدهند به آنچه در نثرِ فارسی به بلاغت و سیرِ کلام مربوط میشود. نتیجه آنکه در این موارد با نثری اصطلاحاً مکانیکی مواجه میشویم.*
از غذاهای ایرانی مثال میآورم. مثلاً قرمهسبزی (یا قورمهسبزی). نثری که هم فصیح باشد و هم شیرین و بلیغ، به قرمهسبزیِ جاافتاده میماند؛ گوشت بهاندازه، انواع سبزی بهاندازه، سرخ شدن بهاندازه، لیمو عمانی بهاندازه، مدت طبخ بهاندازه، ادویه بهاندازه. و خب، اگر انواعِ قرمهسبزی جاافتاده داریم و هریک با طعمی متفاوت زیرِ دندان، انواع نثر شیرین و فصیح هم داریم هر یک با طعمی متفاوت زیرِ زبان. ولی نثرِ مکانیکی به قرمهسبزیِ خوشآبورنگی میماند که بو و طعمِ چندان خوشی ندارد. گوشت دارد درجهیک، سبزی دارد بهاندازه، همهچیزش میزان، اما دریغ از ادویه و لیموعمانیِ بهاندازه، تا روح را هم جلا دهد در کنارِ شکم.
حالا برویم آنسوی خط، یعنی وقتی که شدتِ دقت در مستندنویسی و وسواسی بودن در نگارش باعث میشود ساختار جملهها از الگوی زبان فارسی دور بشود و گاه حتا مفهوم و پیام هم بهدرستی منتقل نشود. همان قرمهسبزی را باز به سفرهی ذهنتان بیاورید، همان نوعِ همهچیزمیزانِ بیادویه را با این تفاوت که گوشتِ داخلِ آن را نویسندهآشپز آنقدر پخته و بالا و پایین کرده که استخوانِ لای گوشتها هم خرد شده و لقمه را که توی دهان میگذاری، خردهاستخوان است که لای دندانت نازل میشود و نمیگذارد بفهمی چه میخوری.
این نوع از وسواس بیشتر در نوشتههای کسانی به چشم میآید که یادداشتهای روزنامهنگارانهی تحقیقی مینویسند. اغلب خوشقلماند و اهل حرف حساب، اما برای پرهیز از نامستندگویی یا کلیگویی و یا صدور حکم، چنان در استفاده از کلیشههای زبانیِ روزنامهنگاری حرفهای، بهخصوص از نوع غیرفارسی و گردهبردارانه، زیادهروی میکنند که گاه باید یک جمله را بارها چپ و راست کنی تا منظورِ نویسنده را دریابی.
مثلاً این جمله را از روزنامهنگاری مشهور ببینید: «در حقیقت، تا زمانی که “تَهِ پروژه های بزرگ” تهران مشخص نباشد، واقعبینانه نخواهد بود اگر تصور شود که “هیچ متحدی”، تا آن زمان که مقامهای ایرانی انتظار دارند یا تصور میکنند، در کنارشان باقی خواهد ماند.»
این نمونهای از نگارشِ وسواسی نوع دوم است. میگویم نوعِ دوم چون آن که از شدتِ وسواسْ مکانیکی مینویسد، نهتنها از اصولِ دستوری دور نمیشود که از فرطِ پایبندی به این اصول روحِِ نثر را قربانی میکند. اما در این نمونه، نویسنده نهتنها از خیرِ ادویه و لیموعمانی در قرمهسبزی میگذرد که انبوهی گوشتِ گرانقیمت را با استخوانِ ریزِ خردشده میگذارد در دهانِ خواننده.
ایرادِ این دست نوشتهها اغلب چهار چیز است: استفادهی زیاد و نالازم از فعلهای منفی، که معتقدم با روحِ نثر فارسی تناسبِ چندانی ندارد؛ دیگری درهمپیچیدن جملهها و عبارتها با افعال بسیار بدون توجه به سیرِ زیباشناختیِ کلام، که باعث گسستِ جمله و شکست معنا در برخی موارد میشود؛ سوم بیاعتنایی به آهنگِ کلام که نوعِ خوشِ آن پیشبرندهی خواننده است حتا در طولانیترین عبارتها و جملهها؛ و چهارم بیتوجهی به صنایعِ ادبی که برخی روزنامهنگاران بهاشتباه تصور میکنند استفاده از آنها در مطلبی که جنبهی تحقیقی دارد مزاحمِ دقتِ آن است.
بهترین مثال در باب آرایش واژهها و گردشِ کلام و پیچوتابِ سخن را میتوان از سعدی آورد:
ندانمت که اجازت نوشت و فتوا داد
که خونِ خلق بریزی، مکن که کس نکند
این بیت شش فعل دارد: هم اِخباری هم التزامی هم امری و هم استفهامی؛ هم مضارع و هم ماضی؛ هم مثبت و هم منفی. ولی اگر دوباره و سهباره آن را میخوانی، برای بیشتر چشیدن مزهی معرکهی قرمهسبزی است نه برای اینکه معنای جمله را بفهمی و خردهاستخوانهای گیرکرده لای دندانت را درآوری و بگویی ای بابا، آخر این هم شد قرمهسبزی!
در کنارِ این مثالِ شعری، که آن را از سمیعی گیلانی وام گرفتهام، یک مثالِ نثر هم از بیهقی بخوانید با صدای بلند:
«حدیثِ این دو سالارِِ محتشم به پایان آمد، و سخت دراز کشید، اما ناچار چون قاعده و قانون بر آن نهاده آمده است که همهی قصه را بهتمامی شرح باید کرد، و این دو مرد بزرگ بودند، قانون نگاه داشتم، که سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره خالی نباشد. و اینک عاقبتِ کار دو سپاهسالار کجا شد؟ همه به پایان آمد چنانکه گفتی هرگز نبوده است.»
در جلد دوم کتاب مزخرفات فارسی در این باره بیشتر خواهم نوشت و مثالهای بیشتر خواهم زد از هر چند سو و نثر معاصر نیز.
* نگاهِ مکانیکی به زبان و تضادِ آن با وجهِ زایشی زبان موضوعی تقریباً جداگانه است که در زبانِ روایت و چندوچونِ نثر در متونِ روایی به آن خواهم پرداخت.
۷ نظر
سلام
سپاس از شما برای این مطالب آموزنده و ارزشمند. و یک نکته: به نظرم بیت
ندانمت که اجازت نوشت و فتوا داد
که خون خلق بریزی مکن که کس نکند
شش فعل دارد نه پنج تا.
حق با شماست. اشتباه از حساب من بود.
استاد گرامی، «سوءتفاهمبرانگیز»؟ شما هم؟! به توصیهی خودتان در همین نوشته، باید آن را بشکنید و یک فعل با آن بهکار ببرید! این دیگر وسواس نیست. دیروز دیدم کسی نوشته «وجدانبرانگیز»! خوب است همینطور با «برانگیز» ترکیباتی دلبرانگیز و روحبرانگیز یا عصبانیتبرانگیز بسازیم؟!
استاد نیستم. دلیلش همین بیدقتی من که نوشتهاید. 🙂
دم شما گرم.
سلام. به موضوع خوبی پرداخته اید. متاسفانه نثر روان، فصیح و دلنشین… به خاطره ها پیوسته است و آرزویی است بس دور و دست نیافتنی. امروزه، همین که نثری بخوانیم بدون غلط املایی و قابل فهم (که نیاز نباشد اغلب جمله هایش را چند بار بخوانیم تا سر و ته جمله را دریابیم) جای شکر دارد. بخشی از مشکل به دلیل کم خواندن کسانی است که دستی به قلم دارند و می نویسند یا ترجمه می کنند و نیز اعتماد به نفس بیش از حد این عزیزان… با سپاس از کوشش های شما برای پاسداری از زبان فارسی.
سلام. نوشتههایتان بسیار روان و شیوا و پرمحتوا هستند.
پس از خواندن آنها، موضوعی ذهنم را درگیر کرد. واژۀ «حتا» که در نوشتههایتان دیده میشود همان «حتی» است؟! اگر بله چرا اینطور؟! و اگر نه پس چیست؟!
بنده هیچ سررشتهای در ادبیات ندارم و بهصورت تصادفی با وبسایت شما آشنا شدم. فقط کنجکاو شدم و خواستم در این باره بدانم.
ممنونام از لطف شما.
حتا همان حتی است. همچنانکه تقوا و فتوا و اعلا و… همان تقوی و فتوی و اعلی است. شما هر طور خودتان مایل هستید، بنویسیدش.