ایمان بیاوریم به کارآمدی ویرایش…
پرتو شریعتمداری: چندی پیش، یکی از آشنایان رمان خواب گران ریموند چندلر با ترجمهی قاسم هاشمینژاد را به من امانت داد تا یکی دو هفتهای کتاب را بخوانم و برگردانم. من در انگلیس زندگی میکنم و دسترسیام به کتابهای فارسیزبان بسیار محدود است، به همین دلیل چنین فرصتهایی را معمولاً غنیمت میشمرم. بماند که اخیراً به دلیل بازگشت تحریمها امکان خرید کتاب از ایران به صورت سفارش آنلاین بار دیگر برای امثال من ناممکن شده است.
سالها پیش کلافگی از زبان معیوب ترجمهها مرا که دانشآموختهی ادبیات انگلیسی هستم و مترجم، بر آن داشت که با خود عهد کنم کتاب ترجمهشده به فارسی نخوانم. آنچه در کتابخانهی شخصی دارم، یا کتاب تألیفی به زبان فارسی است و یا انگلیسی و فرانسه. واقعیت این است که دانش زبان فارسی من آنقدر بیعیب و نقص نبوده و نیست که بتوانم با وجدانی آسوده از خواندن ترجمههای پردستانداز، با فارسی کجومعوج ترجمهای و رسوب و تأثیر احتمالی آن بر نثر و زبان خود نهراسم. بعدها اقامت دائمی در برونمرز و نداشتن دسترسی به کتابهای فارسی هم مزید بر علت شد و دیگر رنگ کتابهای ترجمهشده را ندیدم.
از فرصتِ خواندنِ خواب گران اما سخت استقبال کردم چون از قاسم هاشمینژاد رمان گیرای فیل در تاریکی را، که از معدود آثار موفق ژانر جنایی به زبان فارسی است، خوانده بودم و طعم گوارای آن کتاب بیادعا اما سخت بهقاعده و دلچسب هنوز زیر زبانم بود.
هاشمینژاد در مقدمهی کوتاهی که بر کتابِ خواب گران نوشته، گفته است که ترجمهی خواب گران بسیار بیش از سه ماهی «وقت برده» است که چندلر طی آن کتاب را نوشته بود. از پیشگفتار ستایشآمیز او دربارهی نویسنده پیداست که چالش ترجمهی این رمان را با عشق و علاقه پذیرفته است. به قول خودش، «سرشاخ شدن» با نثر چندلر برای او کاری بوده است کارستان. اما آیا ترجمهی هاشمینژاد، انتظاری را که از او به عنوان نویسندهای زبردست در این ژانر پیشاپیش در ذهن خواننده ایجاد میکند، برمیآورد؟ راستش برای من در این مورد، هم آری گفتن دشوار است و هم نه گفتن.
نمیخواهم نه بگویم چون میبینم که نویسنده با چه دقتی کوشیده از واژهها و اصطلاحات کمیاب و غیرمصطلح در فارسی امروز بهجا و خوب استفاده کند. مثل واژهی «خورند» در این جمله: «این کار خورندِ وکیل بود.» چه کسی فکرش را میکرد که خورند در چنین جملهای اینقدر خوب بنشیند؟ یا مثلاً اصطلاح «لام تا کام» را اینگونه به کار برد که طرف «لام تا کام ماند»؟ مواردی که هاشمینژاد توانسته اصطلاحاتِ ناآشنا را خوب و نوآورانه استفاده کند، کم نیست.
باید به ذوق او آفرین گفت که به خوانندهی فارسیزبان امروزی یاد میدهد به جای آنکه راحتطلبانه بگوید «دارت» یا «تخته دارت»، چنانکه مصطلح است و کسی هم گویا ایرادی در آن نمیبیند، قدری جستوجو کند و بگوید «ناوکاندازی» و «آماج». در مواردی هم به نظر میرسد که دستبسته بودنِ مترجم برای کاربرد بعضی واژهها که شاید معانی ممنوع یا اشکالبرانگیزی را تداعی میکنند، باعث شده که به سراغ کلمات مهجورتر و ناآشناتری چون «نوشاک» و «نوشاکی» برود. این برای مترجمی که خطقرمزها را میشناسد قابل درک است.
اما موارد بسیاری هم هست که کاربرد این نوع واژهها به آسانی توجیهپذیر نیست و کلمات مهجور، بهشدت ناخوشایند و بدآهنگ چون تبر متن را قطعه قطعه و آهنگِ خواندن را بس کند کردهاند. واژههایی چون مکثف، بللهو، تخماق، مولع، لیوگی… چون مشتی شن که با غذایی لذیذ مخلوط باشد، پیوسته دندانهای آسیبپذیر خواننده را میساید و میفرساید.
بدتر از این، ساختار درهمریخته و معیوب برخی جملههاست، جملههایی چون: «تو داری منو نمیفهمی» یا «من داشتم راجع به خودم فکر نمیکردم» که نه فقط از زبان یک شخصیت – که در آن صورت میشد آن را به سبک حرف زدنِ آن شخصیتِ خاص نسبت داد – بلکه بارها از زبان شخصیتهای گوناگون داستان گفته میشوند.
پرسشی، شاید با افسوس، که در حین خواندن این رمان اغلب ذهنم را مشغول میکرد این بود که اگر متن ترجمه را ویراستاری با تجربه دیده بود و دستی در آن برده بود، آیا این برگردان، متنی درخشان و فراموشناشدنی نمیشد؟ اطلاع ندارم که متن ویرایش شده است یا نه، چون شناسنامهی کتاب در این باره خاموش است. اما حیفِ آنهمه زحمت و دقتِ شادروان هاشمینژاد که میشد نثرش بهآسانی از این لغزشها مبرّا باشد.
میدانم که مترجم سخت دلبستهی متنی بوده که انتخاب و ترجمه کرده است. این را از نام کتاب خوب میشود فهمید: خواب گران برگردانی بسی زیبا برای The Big Sleep است. هاشمینژاد این نام را از نصیحهالملوک امام محمد غزالی طوسی وام گرفته است: «حکیمی را پرسیدند که مرگ چیست و خواب چیست؛ گفت خواب مرگ سبک است، و مرگ خواب گران.» این گفتاورد تأثیرگذار و برگرفته از یک متن کهن فارسی که بر پیشانیِ برگردان کتاب نشسته است، نشان میدهد که مترجم چقدر خوب شاعرانگی نهفته در رمان چندلر را دریافته، چقدر آن را به دنیای خود نزدیک دیده و چه زیبا توانسته ذهن خوانندهی فارسیزبان را با آن پیوند دهد.
از دیگر ویژگیهای قابل توجه برگردان این رمان، دو بخشی است که در صفحههای ۴۹ و ۱۹۸ متن، مترجم ناگزیر حذف کرده و این ازقلمافتادگی را با نقطهچینهایی میان دو کمانک به خواننده گوشزد کرده است. هر دو بخش در پایان کتابِ خواب گران به انگلیسی آمدهاند. به نظر میرسد که این ترفندی مناسب برای پرهیز از خودسانسوری در ترجمه باشد. هرچند، گویا مدتی است که ادارهی ممیزی یا همان سانسور کتاب در ایران، دیگر اجازهی چنین کاری را هم به مؤلفان و مترجمان و ناشران نمیدهد.
۳ نظر
من لااقل سه بار تلاش کردم این ترجمه رو بخونم. هر بار سراغش رفتم مدتی از دفعهٔ قبل میگذشت. فکر میکردم لابد روزی وضع تغییر میکند. اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که غیر قابل خواندنه. به نظرم لین حد از شکستهنویسی خوب نیست. اما کار آقای هاشمینژاد برای من از این جهت ارزشمند بود که ایدهای رو عملی کرد. به نظر من آزمایش ایشان شکست خورد، اما طبعاً خودشان از نتیجه راضی بودهاند.
سلام. بیگ اسلیپ رو سال اول که از ایران خارج شدم جویدم. ترجمهی هاشمینژاد بعدتر به تصادف دستم رسید و اول تورق کردم بعد تعجب و بعدتر با دقت خواندم. چیز دیگری شده بود به اعتبار نثر پر از پستی و بلندی و دستانداز. نه که بد، چیز دیگری بود نسبت به متن شسته و رفته و فرمولاسیون جملات مخصوص چندلر. چندلر بسیار سرضرب، دقیق و تر و تمیز مینویسه. ساعتها بحث کردیم در موردش و همان موقع یادداشتی هم نوشتم و خب طبق معمول بی سر و صدا گذاشتمش کنار.
یادداشت پرتو شریعتمداری انقدر خوب و بی نقص حرف دلم بود که نتونستم ذوقم رو پنهان کنم. عالی عالی. دستمریزاد به خوابگرد و ایشون که چنین فرصتهایی رو برای نگاه انتقادی باز میکنید که بعید میدونم چندان به میزان لازم قدر ببینه در فضای ادبیات ایران.
و اینکه نه فقط در مورد این کتاب، به مرور افتادم به صرافت دوباره خوانی هر داستانی که پیشتر دوست میداشتم. همه چیز به نظرم متفاوت میآمد. منظورم این نیست که همهی ترجمهها بد هستند ولی دستکم و برای نمونه من همینگوی رو اولین بار در اینجا و به زبان انگلیسی خواندم! بین دوستان معروف بودم به همینگوی دوست بودن. فهمیدم هیچی، جز نسخهی بدل و بیگوشت و پوستی از استخوان داستانهاش نمیشناختهام. هنوز هم البته چنانم و ایضاً سایر بزرگان ادبیات انگلیسی زبان.
دم شما گرم. عالی بود.
ترجمه کتاب اصلا خوب نبود بنظرم باید هرکتابی به زبان مورد استفاده در عصرخودش ترجمه بشه که باورپذیر باشه اما این ترجمه به حدی سنگین و دور از زبان محاوره وحتی ادبیات معاصر بود که فقط ده صفحه رو خوندم و برای همیشه گذاشتمش کنار.امیدوارم یه ترجمه ی دیگه یروز بدستم برسه و بخونمش