رضا شکراللهی: از خوابگردِ قدیم که اثاث میکشیدم به خوابگردِ جدید، یعنی همینجا که میبینیدش، خیال میکردم خیلی زود با چند تا کلیکِ ناقابل کلِ بایگانیِ اینهمهسال را هم به اینجا منتقل میکنم. نشد. هنوز هم نشده. برای همین تصمیم گرفتم هرازچندگاه سری به توبره بزنم و نوشتهای از آن بایگانیِ حجیم را در اینجا از نو منتشر کنم. یادداشتی که در ادامه میخوانید، مربوط است به ۱۰ اسفند ۱۳۹۳ که در آستانهی زادروز پسرم نوشتمش، با موضوع وبلاگنویسی. فقط به این تاریخچه باید فعالیتِ چهار سالِ سال اخیر را هم اضافه کرد.
این یک بازی وبلاگی است، از نوع جدی
۱۰ اسفند ۱۳۹۳
دیروز پریروز برای پسرم، پارسا، شبهایی را مرور میکردم که نهتنها بیپستانک نمیخوابید که یکی دیگر هم باید توی دستش میگرفت تا چشم ببندد. خوابش که سبک میشد، پستانکِ توی دهانش را درمیآورد و آن یکی را که هوا خورده و خنک مانده بود، میچپاند توی دهانِ کوچکش و دوباره غرقِ خواب میشد. دو هفتهی دیگر ده سالش تمام میشود و میرود توی یازدهسالگی [حالا ۱۴سالش تمام میشود]. و این روزها یا تعداد گلهای زدهاش توی فوتبال مدرسه را به رخِ من میکشد یا گیتارش را میآورد و به قول خودش ریتم تازهای را که ساخته و درآورده اجرا میکند.
وبلاگِ خوابگرد حدودِ سه سال از او بزرگتر است. برای پسرم خیلی کارها کردم و از خیلی کارها پرهیز کردم تا بالید و بزرگ شد و به امروز رسید. حکایتِ خوابگرد اما فقط «برای» نبود. هم «برای» او و هم «با» او چه کارها که در اینهمه سال نکردم. نمیخواهم از کارکردها و خوبیها و پیامدهای وبلاگنویسی بگویم، قصدم انداختنِ نیمنگاهی است به تاریخِ شخصیِ وبلاگِ خودم.
اعتراف میکنم که از نخستین روز، رفتارم در وبلاگنویسی و ادارهی خوابگرد جاهطلبانه بوده است. نشانهاش یکی آنکه از همان ابتدا برای خوابگرد کارتِ ویزیتی طراحی و چاپ کردم که به هر کس میدادم، از دیدنِ یک آدرسِ عجیبِ اینترنتی و یک ایمیلِ خالی روی آن گیج میشد. محمدحسن شهسواری نزدیکِ دو دهه پیش میگفت خوبی و بدیِ تو همزمان این است که وقتی میخواهی کاری انجام بدهی، خیال میکنی مهمترین کارِ دنیاست. اگر در همهی امور اینطور نباشد، دستِکم در موردِ خوابگرد حق با اوست. جاهطلبی و در عین حال جدیتی که در خوابگرد داشتم، داستانسازِ خیلی کارها شد که زیاد میشنوم کارهای کوچکی نبودهاند. از توفیقِ جلوداربودن در کشاندنِ ادبیات به فضای وب که خودش شاخههای بسیار داشت تا بختِ مشارکتِ مؤثر در فعالیتهای گروهی وبلاگستان فارسی در دورههای گوناگون و به چالش کشیدنِ فضای رسمی در قالب نقدهای حملهوار و گاه جنجالی، بهخصوص در حوزهی فرهنگ و ادبیات.
نخستین کارِ جدی و دنبالهدارِ خوابگرد تهیهی گزارشهای سادهی دوهفتگی از بازار کتاب بود که آن را از بهمن ۱۳۸۱ شروع کردم. گزارشهایی با روایتِ شخصی. الان شاید ساده یا کهنه به نظر بیاید ولی از دوران دایلآپ و فقرِ محتوای وبِ فارسی و نبودِ حتا موبایل حرف میزنم. و دورانی که هر قدر هم که نشریهها و روزنامهها را ورق میزدی، گزارشهایی از این دست آن هم با زبانِ غیررسمی نمییافتی. افزون بر آن، قصدم آگاهانه این بود که بتوانم توانمندیها و ظرفیتهای پنهانِ این رسانهی خُردِ نوپدید را پیدا و معرفی کنم. این نگاه در بیشتر کارهایی که پس از آن در خوابگرد شکل گرفت نگاهِ غالب بود و همیشه هم به آن تازگی میداد.
همین شد که در اوجِ روزانهنویسیهای شیرین و گسترده در وبلاگستان، فکر یک جایزهی اینترنتی هم به سرم افتاد. در سال ۸۲، مدت زیادی از داتکام شدن خوابگرد نگذشته بود که نخستین جایزهی داستاننویسی اینترنتی با عنوانِ جایزهی بهرام صادقی را «با» و «در» آن برگزار کردم و پای خودِ وبلاگنویسها را هم به داوریِ آثار کشاندم. حالا به رؤیا میماند. اینکه بتوانی نویسندههایی نامدار را بیآنکه تو را بشناسند، پای داوریِ جایزهای بنشانی که در آن از کاغذ و جلسه و خودکار و قلم خبری نیست و در آن دورانِ پارینهسنگیِ وبلاگی، سیستمی را طراحی و اجرا کنی که وبلاگنویسان هم بتوانند با هویتِ وبلاگیِ خود همپای داورانِ اصلی به آثار منتخبشان امتیاز بدهند.
سایتِ «هفتان» که از شیرینترین خاطرات وبِ فارسی در عرصهی فرهنگ و هنر است، بر دوشِ همین خوابگرد بلند شد که خود داستانی جدا و مفصل دارد. دو دوره جایزهی داستانِ کوتاهِ شهرکتاب هم با اتکا به نفوذ و اعتبارِ خوابگرد برگزار شد. حتا کار اطلاعرسانیِ جلساتِ شهرکتاب و انتشارِ منظمِ گزارش نشستها هم تا چندین سال فقط در خوابگرد انجام میشد.
مباحثِ فنی و زبانیِ درستنویسی نخستینبار به طور جدی در خوابگرد منتشر شد و خیلیها را درگیر کرد تا جایی که هنوز خیلیها مرا “آقای نیمفاصله” صدا میکنند! وبلاگستان روزبهروز گستردهتر میشد و جوانترها به طور فزایندهای به کارِ نوشتن درمیآمدند و اغلب تشنهی مطالبی بودند که بتواند در امرِ نوشتن یاریشان کند. هرچند، مباحثِ فنیِ درستنویسی با تصمیمِ قبلی تدوین و منتشر نشد بلکه برآیندِ جنجالی بود که آن روزها بر سر «ابتذال در وبلاگستان» درگرفت و اتفاقاً منشأِ آن هم باز خوابگرد بود. بررسیِ علمیِ آن جنجال عاقبت از مجلهی مردمشناسی آمریکا سردرآورد، ولی پیامدش برای وبِ فارسی شد همان مبحثِ درستنویسی و انتشار سلسلهمطالبی که گرچه مخالفانی داشت و دارد، از پراستفادهترین مطالبِ تاریخچهی خوابگرد بود. حتا همان زمان، که تلویزیونِ ایران هنوز به فلاکتِ امروز در بیتوجهی به فرهنگ نیفتاده بود، میزگردی برپا شد در شبکهی چهار برای مناظره در همین باره که، اگر اشتباه نکنم، یکی از استادان دانشگاه علامه طباطبایی هم مسئول گرداندن بحث بود.
راهاندازی کتابخانهی مجازی خوابگرد هم از کارهای بسیار موفقیتآمیزی بود که خود از پسِ یک نیازِ عمومی برآمد. آشکارا میدیدم که خوانندگان وبلاگهای ادبی چه اشتیاقی به انتشارِ گاهبهگاهِ آثار ادبی در وب نشان میدهند. باید نمونهای میساختم تا بتواند فارغ از فضای رسمی و در نبودِ نظارت سیستماتیکِ دولتی، مجموعهای از این آثار را در اختیارِ خوانندگان بگذارد. خیلی از پیشرفتها و کارها به مرورِ زمان و متناسب با نیازِ هر جامعه ایجاد میشود. مثلاً خندهدار است اگر ورود موبایل به ایران را از خدماتِ انقلاب بدانیم، اما اگر امروزه وبِ فارسی پر است از انواع کتابخانههای مجازی، کتابخانهی خوابگرد اولین کتابخانه از این نوع بود و البته با این تفاوت که داستانهای آن برای اولین بار در خودِ آن منتشر شده بود. الان خوب است اعتراف کنم که صفحهی آن را بیهیچ سوادِ فنی ساختم و از نظرِ فنی به ابتداییترین شکلِ ممکن بهروز میکردم که توضیحش مایهی ملال است! ولی تازگیِ کار به حدی شوقانگیز بود که برای مثال حتا سبب شد یکی دو روز بعد از رونمایی، چندین لوگوی اختصاصی برای آن به دستم برسد از خوانندههایی که نمیشناختمشان و کتابخانهی خوابگرد را کتابخانهی ضدِسانسور صدا میکردند.
ادارهی سایت «هفتان» که از مردادِ ۸۴ افتتاح شد، مرا تماموقت به خود مشغول داشت و خوابگرد را هم به خدمتِ خود درآورد تا سه سال و نیم بعد، یعنی بهمنماه ۸۷، که به دستورِ وزارتِ اطلاعاتِ دولتِ احمدینژاد مسدود شد و از کار بازماند و مدتی مرا هم گرفتار کرد و عاقبت زمانِ بازگشت به خانهی شخصی رسید.
احتمالِ انتخابِ دوبارهی احمدینژاد برای چهار سالِ دیگر چنان هراسناک مینمود که خوابگرد را از فضای همیشگیاش دور کرد و به عرصهی سیاست کشاند و عاقبت شد آنچه نباید میشد. وضعیت در سالِ ۸۸ اضطراری بود و از رسانههای مستقل خبرِ چندانی نبود و مردم همه سر در اینترنت داشتند و شمارِ زیادی از وبلاگها یا از روی نومیدی یا هراس ساکت بودند و من هیچ راهی نمیدیدم جز اینکه خوابگرد را به شکل ویژهنامهی حوادثِ روز درآورم. وضعیتی که خیلی زود به مسدود شدن خوابگرد هم انجامید و عجیب و تلخ آنکه بیشترین آمارِ بازدید در کل تاریخچهی این وبلاگ، همان روزها بود و همان شبها.
سال چرخید اما گردِ مرگ و نومیدی روی همهکس و همهجا ماسیده بود و هیچکس هیچ انگیزهای برای هیچ کاری نداشت. دوباره باید کاری میکردم تا هم خودم سرِپا بمانم هم به سرِپا ماندنِ دیگران کمک کنم. به شعارِ «مبارزه را زندگی کن» فکر میکردم. زندگیِ من به کتاب و وبلاگ و ادبیات گذشته بود و میگذشت، پس طرحِ تازهای ریختم و باز از شهرت و اعتبارِ خوابگرد کمک گرفتم و در بهارِ ۸۹ نوشتم: در این روزهای سختگذر، وبلاگنویسانِ فارسیزبان را به مشارکت در انتخاب «محبوبترین کتاب داستانی سال» فرامیخوانم تا یک گام جلوتر از آنهایی باشیم که توقفمان را میخواهند. و اینگونه این برنامه هم با آییننامهای دقیق و ابتکاری دو دورهی پیدرپی در وبلاگستان برگزار شد.
در همان سالها که هرگونه روایتِ غیررسمی از حوادثِ تلخ و گزنده اجازهی انتشار نداشت و داستانهای روز در جاهای دیگری جز در کتابها و نشریهها نوشته میشد، ایدهی «داستانهای بیویرایش» به ذهنم رسید. به نظر خودم کار خاصی نبود؛ فقط یافتنِ آنها بود و انتخابِ یک عنوانِ مشترک برای بازنشرِ روایتهایی شخصی که در غبارِ آنروزها گم میشد. انتشار هر یک از آن داستانها جز بر غم و خشمِ درون نمیافزود، اما مخاطبانش را خیلی زود پیدا کرد و به پرخوانندهترین بخشِ خوابگرد در آن سالها تبدیل شد.
حالا چند ماهی است که خوابگرد از فیلتر خلاص شده و من هم از کارمندی درآمدهام. خوابگرد بزرگتر شده و من پیرتر. و حالا منام و خوابگردی که ادارهی آن هنوز به من انرژی و جوانی میبخشد. همیشه، به دلایل شخصیتی، از ابراز و بیانِ صریحِ خودم در وبلاگ پرهیز داشتهام اما در همهی این سالها در هر صفحه و حرکتِ خوابگرد خودم بودهام. چه زمانی که میکوشیدم به آزادی یعقوب یادعلی و جواد ماهزاده و احمد غلامی از زندان کمک کنم، چه وقتی که بیپروا ارشادِ زمانِ مسحدجامعی و صفار هرندی و باقی حضرات را به زیر تیغ نقد میکشیدم، چه هنگامی که برای تقویت جایزههای ادبی غیردولتی سر و دست میشکستم و…
برای من، تاریخچهی خوابگرد تاریخچهی تلاش برای ساختن بوده و کوشش برای از دست ندادن. بهتر بگویم: تاریخِ مبارزه با فراموشی. برای آنکه دنیای ذهن و بیرونمان را مکتوب کنیم تا بدانیم بر چه ایستادهایم و چرا. تا خود را بشناسیم و درستیها و خطاهایمان را. آنچه برشمردم شماری از نقاطِ عطف و برجستهی تاریخچهی این وبلاگ است، اما زندگی پر است از روزمرگیهایی که گاه بهسختی در یاد مینشینند. حالا که صفحههای بایگانی خوابگرد را ورق میزنم، به یادداشتهای بلند و کوتاه بسیاری هم میرسم از روزمرگیها که جملگی از سرِ مقاومت در برابر سکون بوده است؛ بخشی در برابر سکونِ خودم و دوستانم، و بیشتر در برابرِ سکونِ تزریقیِ فرمانفرمایانِ روز.
وبلاگ فقط دفترِ خاطراتِ روزانهی ما نبوده است، دفترِ فکر کردنِ ما بوده است و نوشتنِ آنها، تا ببینیم از کجا به کجا رسیدهایم و میتوانیم رسید. جهانی پرارجاع که ما را از سیرِ باریبههرجهت دور نگه داشته و میدارد. جهانی که نقطهی اصلی ما در مواجههی جدی با خود و دنیای پیرامون است، بهدور از واکنشهای آنی و تخلیههای هیجانی و مزه کردنِ انواع سالادِ فلسفه و تفکر. نقطهی توقف برای آنکه ببینیم چهها در چنته داریم و چهها نداریم و چهها میتوانیم به دیگران بخشید و چهها میتوانیم از دیگران گرفت. همهی اینها مبارزهی ما بوده است علیهِ فراموشی. مبارزهای که با وجودِ شبکههای مجازی هر روز سختتر هم میشود.
این شبکهها شمار زیادی از وبلاگها و وبلاگنویسها را بلعیدند و تایملاین و استریمِ آنها هم رودی است پرشتاب که انگار همهکس را و همهچیز را به گورستانِ فراموشی میریزد. اما توئیتر و تلگرام و فیسبوک و امثالِ آنها محل پرسه زدن است و اگر آنها دعوت به همخوانی و همرسانی است، وبلاگ هنوز دعوت به ضیافتِ پرشکوهِ خواندن و نوشتن و تأمل کردن در باغهای خلوت با خویشتن است. چهار سال پیش [هشت سال پیش] هم نوشتم که وبلاگستان با هزار زخم و درد و زیبایی و تلخی و درستی و نادرستی و رخوت و مرگ و میر و زایش و شور و غوغا و آرامش و فیلترینگ و موج و بگیروببند و رهایی و همگرایی و واگرایی دارد زندگیاش را میکند، درست مثلِ جامعهی ایران که با هزار همینها که گفتم، دارد زندگیاش را میکند.
این روزها که گاهی در حضورِ پسرم با خوابگرد سروکله میزنم، میایستد کنارم و هر بار میپرسد چرا اسمِ وبلاگم را گذاشتهام خوابگرد. در جوابش، مثلِ خیلی سؤالهای دیگر، میپرسم خودت چه فکر میکنی یا حضرتِ پسر. یک بار حرصش که درآمد گفت لابد برای اینکه همیشه شبها بیداری و توی خانه راه میروی. راست میگوید و درست. خوابگرد تاریخِ دوازده [شانزده] سال زندگی شبانهی من است که در آغوشِ خود او میگذرد. گاهی به لبخند، گاهی به شوق، گاهی به خستگیِ مفرط، گاهی به اشک و اندوه، و بسیار به فکر کردن «برای» نوشتن و فکر کردن «با» نوشتن؛ اما همواره به بیداری. هنوز کارهای کوچک و بزرگ زیادی هست که باید «برای» و «با» خوابگرد انجام دهم. باید با پسرم حرف بزنم، شاید بتواند کمکم کند.
پ.ن:
چهار سالِ پیش که این یادداشت را نوشتم، خوشبختانه توپِ بازیِ تاریخنویسی وبلاگها به گردش درآمد و هر روز یادداشت تازهای منتشر شد، اغلب هم بسیار خواندنی و گاه حتا غافلگیرکننده. چه از این شیرینتر که وبلاگنویسی قدیمی گشته و رمز عبور وبلاگش را پیدا کرده و بعد از حدود ۹ سال یادداشتی پراحساس نوشته و خودش را از نو یافته و به خودش قول داده در اولین خانهانتخابیاش که بهترین انتخاب اوست، از نو بنویسد!
برای دسترسی آسان به همهی این یادداشتها که منبعی روایی از دوران پرشکوه وبلاگنویسی در ایران است، این مجموعه را بیهیچترتیبی گرد هم آوردم. البته متأسفانه برخی لینکها امروز شکستهاند.
:: تاریخ شخصی خوابگرد و نقطهی شروع بازی ـ وبلاگ خوابگرد
:: یک مراجعهی عجیب و بینظیر ـ وبلاگ شبنامه
:: خوشآیندترین اتفاق ممکن ـ وبلاگ آینده از آنِ حزبالله
:: فاحشهی توجه و دلایل نامتعالی وبلاگنویسی ـ وبلاگ خرس
:: تاریخ پرهزینه اما افتخارآمیز محمد معینی ـ وبلاگ راز سر به مهر
:: از بیروتِ هفده سالگی تا ساداتمحلهی سی سالگی ـ وبلاگ صفحهی سیزده
:: حیرت تاریخنگاران از وبلاگنویسان ایرانی در دههی هشتاد ـ وبلاگ سفینه
:: سپینود ناجیان؛ آنگونه که بود، آنگونه که شد ـ وبلاگ باریکهدود خاکستری
:: یک نکته و یک معیار در مورد وبلاگ و وبلاگنویسی ـ وبلاگ مجمع دیوانگان
:: آبیاری اصولی در وبلاگستان! ـ وبلاگ عبید شاکی
:: خانهی توقیفی یک زن آبی ـ وبلاگ آبی
:: و چه وبلاگهایی داشتیم، کَلعلی! ـ وبلاگ تمّت
:: راه و رسم عیّاری در روزگار وبلاگ ـ وبلاگ ایمایان
:: در بارهی خرده رسانهی مستضعفینی که ما باشیم ـ وبلاگ ایکاروس
:: اندر حکایت وبلاگنویسی یک داستاننویس ـ وبلاگ حرفه راوی
:: در وبلاگنویسی به دست بامداد راد ـ وبلاگ چرخ فلک
:: خانهی اولم اینجا ست و خانهی آخرم هم ـ وبلاگ پیر فرزانه
:: ها کبلایی، نگو بنیآدم، بگو بنیعادت ـ وبلاگ سفر به انتهای شب
:: وبلاگ؛ یک کرونولوژی شتابزده ـ ناصر خالدیان
:: به احترام یک پدربزرگ سردبیر ـ وبلاگ ندای غرب
::عاقبت زندگی مشترک با خوابگرد! ـ وبلاگ مژلاگ
:: داستان نوشتن و ننوشتن و باز نوشتن ـ وبلاگ سیداکبر موسوی
:: بازگشت همه به سوی او ست! ـ وبلاگ روحنامه
:: یک سال زندان برای یک پست وبلاگی آرش بهمنی ـ وبلاگ مرثیههای خاک
:: امان از تکنولوژی و وبلاستانی که بود ـ وبلاگ صادق جم (بلاگنوشت)
:: به همین راحتی، به همین خوشمزگی ـ وبلاگ آبی گلدار
:: دورانِ خوش وبلاگستان، زمانی که اینطور دوقطبی نبود ـ وبلاگ زهرا
:: اگر وجودش را داری، زنگ آخر بمان! ـ وبلاگ انسان ِش (مرتضی کریمی)
:: مقام اصلی ما گوشهی خرابات است ـ وبلاگ ملکوت
:: یار کی بودیم و عشق کی بودیم و چی هستیم ـ وبلاگ خرمگس خاتون
:: تنها گذاشتی رفتی؟ باز ما رو کاشتی رفتی؟! ـ وبلاگ پیچک سر به هوا
:: وضوع انشاء: وبلاگ خود را چگونه گذراندید؟ ـ وبلاگ پاتیناژ
:: تجربهای که خیلی از وبلاگدارانِ جوان عمراً اگر مزهاش را چشیده باشند ـ وبلاگ تقی دژاکام
:: شرفالدین ماند و الدین او ـ وبلاگ الدین
:: این بازی شریف است و مذبوحانه ـ وبلاگ تیلِم
:: تاریخ بگیر و ببند، تاریخ شکست ـ وبلاگ دودینگ هاوس
:: گریه بر مزار وبلاگستان ـ وبلاگ کاغذ استنسیل
:: نوشتن؛ از ایام جوانی تا باقی عمر ـ وبلاگ حسین شرفخانلو
:: اینجا وبلاگ است، صدای ما را از خمین میشنوید ـ وبلاگ عطششکن
:: نوشتن را دوست دارم، خاصه در وبلاگ ـ وبلاگ گذر اقاقیا
:: داستان پرماجرای ۱۲ سال وبلاگنویسی ـ وبلاگ الهامبانو
:: وبلاگ، مسیر زندگی و تحصیل و شغلم را تغییر داد ـ وبلاگ محمدصادق علیزاده
:: من به اصالت وبلاگنویسی ایمان دارم ـ وبلاگ کافهچایکوفسکی
:: هول و هراس وبلاگنویسی ـ وبلاگ کویر سبز
:: عاشقیت در وبلاگنویسی ـ وبلاگ وهـ (مسعود دیانی)
:: همچنان مینویسم، دستِکم تا برگردم ایران ـ وبلاگ زاویه دید
:: از انکار خودم متنفرم، همانطور که از افشای خودم ـ وبلاگ پگاه شنبهزاده
:: تقدیم به وبلاگم، با عشق و محبت ـ وبلاگ دل گپ
:: هم مینویسم و هم نویسانده میشوم ـ وبلاگ زیر سقف آسمان (حسن محدثی)
:: تاریخ شخصی وبلاگ پژوهشگر
:: بزرگترین تعجب من چیست؟ ـ وبلاگ جادی
:: نوشتن بعد از سالها دربهدری و آشفتگی ـ وبلاگ نون قاف
۲ نظر
خوابگرد عزیز! باید بگویم که در همهی این سالها، از آن خیلی قدیم، وبلاگ شما، هفتان، و هرچه شما نوشتهاید، اگر نگویم تنها، دستکم یکی از درخشانترین چراغهای راهنمای من در فهم و درک و جهتیابی من آواره و رهگمکرده در این سرمای قطبی دور از میهن در سوئد یخزده بودهاست. درود بر شما و بر پسر گلتان که تحمل کرد و همراهی کرد و گذاشت که امثال من در داخل و خارج و اینجا و آنجای جهان بدانیم و ببینیم و بفهمیم که در جهان ادب ایران چه میگذرد. بدون شما، من نابینایی بیش نبودم.
باشید و پایدار باشید، بنویسید و اگر نشد هفتان و مشابه آن، فانوس دریایی خوابگرد را برای ما آوارگان روشن نگه دارید تا به صخرهها نخوریم و نابود نشویم! لطفاً!
قربانِ مهر و محبتت، شیوا جان. بخشِ بزرگی از دلخوشیِ اینسالهایم دقیقاً دوستانِ نادیدهی قدیمیِ وفادار به خوابگرد بوده و هست. شاد باشی، برادر.