تازهترین مجموعهشعری که خواندهام «پلههای لرزانِ یوسفآباد» بیتا ملکوتی است. میانهی چندان خوشی با شعرِ امروز ندارم، اما برخی شعرهای بیتا ملکوتی گیرم انداختند. من، بهعنوانِ مخاطب، شیفتهی روایتام در شعر. عاشقِ اینکه کلمهها تصویرهای تازه بسازند، گاهی بو بدهند یا طعمی زیرِ زبان زنده کنند؛ تلخ یا شیرین. و «پلههای لرزانِ یوسفآباد» برای من چنین بود.
پارههایی از شعرِ «مرز»
(که بیتا ملکوتی مهاجر آن را برای پسرکش سروده است)
من و تو از مرز گذشتیم
شهرِ من از محدودهی دستهای تو آغاز میشود
شهرِ تو از انحنای کتفِ من
من و تو وطن نداریم
دو اسبِ چوبی داریم و از روی کابوسها میپریم
بیگذرنامه
…
شناسنامهات
گلهای نسرین
آوازهای خانگی کوچهی اختر
و یک پای روی مین ماندهی پسرِ همسایه
شناسنامهات
ابرهای منتظر است
و بوی شیرینِ لیموهای شیمیاییشده
…
پسرم،
شهرِ تو ابتدای باد است
تهران
تنها طرح پارچهی پیراهنی است
عیدها بر تنم…
***
شعرِ «بوسه»
که بیتا ملکوتی آن را به یاد خانههای ویران سوریه و بوسهی گوستاو کلیمت تقدیم کرده است
طبقهی اول
زنی
زمانی
میزیست
که از اطلسیِ تنش کتِ سربازی میدوخت
رگها همه نخ
استخوانها همه سوزن
طبقهی دوم
همه گودک بودند
نامهایشان دندان، آه، صندلی
ناف، قاصدک
و نوزادی در پیالهی پلک
میبارید بینوازش
طبقهی آخر
مردی تنها بود
در چهار حرفِ مینگذاریشده
بوسه
پارههایی از شعر «مرز»
که آن را برای پسرش سروده است
من و تو از مرز گذشتیم
شهرِ من از محدودهی دستهای تو آغاز میشود
شهرِ تو از انحنای کتفِ من
من و تو وطن نداریم
دو اسبِ چوبی داریم و از روی کابوسها میپریم
بیگذرنامه
…
شناسنامهات
گلهای نسرین
آوازهای خانگی کوچهی اختر
و یک پای روی مین ماندهی پسرِ همسایه
شناسنامهات
ابرهای منتظر است
و بوی شیرینِ لیموهای شیمیاییشده
…
پسرم،
شهرِ تو ابتدای باد است
تهران
تنها طرح پارچهی پیراهنی است
عیدها بر تنم…
پلههای لرزان یوسفآباد، بیتا ملکوتی، ۹۸ صفحه، انتشارات نصیرا، ۱۳۹۷
بدون نظر