نوشتن یک مجموعه داستان خوب، سختتر از یک رمان خوب است. شاید این جمله از کسی که هم به عنوان خواننده و هم نویسنده، و حتا معلم، رمان را ترجیح میدهد کمی غریب به نظر رسد. اما به نظر خودم که این طور نیست. [متن کامل]
نوشتن یک رمان خوب با حجمی نهایت پنجاه هزار کلمه، به طور متوسط زمانی بین نُه تا پانزده ماه وقت میبرد. این زمان برای یک داستان کوتاه خوب، واقعا خوب، حداقل سه ماه است. یعنی نوشتن یک مجموعه با هشت داستان خوب، حداقلِ حداقل دو سال زمان میبرد. تازه فقط این نیست. رمان فضایی کمابیش یک دست دارد و نویسنده میتواند و باید، منظم و مستمر و پشت هم بنویسد. اما هر داستان کوتاه جهانی یگانه است. غیرممکن است بلافاصله، خروج از یک جهان و ورود به جهان دیگر صورت گیرد. مثلا نویسندهی داستان کوتاه نمیتواند امروز که این داستانش را تمام کرد، فردا یا هفتهی دیگر و یا حتا ماه دیگر، داستان بعدی را شروع کند.
واضح است که این حرفها را من در مورد نویسنده و داستان خیلی خوب میگویم. اصلا برای همین است که نویسندگان مجموعه داستان در آمریکای شمالی که یک صد سالی ست مرکز داستان کوتاه جهان است، معمولا چند سال به چند سال کتاب چاپ میکنند. تازه بیشتر مواقع منتخبی از داستانهایشان را که در مجلات چاپ کردهاند، به صورت کتاب منتشر میکنند. مثلا همین سالینجر. ۹ داستان از میان سی و شش داستان چاپ شدهاش را انتخاب کرد و منتشر کرد. همین مجموعهای که در ایران به نام «دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم» معروف است که یک داستانش را هم احمد گلشیری حذف کرده.
متاسفانه این روزها نویسندگان جوان، وسواس دههی شصت و هفتاد را ندارند. مجموعهها را که باز میکنی میبینی یکی دو داستان خوب دارند و یکی دو تا متوسط و چهار پنج تا ضعیف. یکی از دلایل زمین خوردن داستان کوتاه (البته نه همهاش) همین است. نویسندگانِ عجول و ناشران کم دقت، با انتشار بیشمار مجموعه داستانهای بد، همان بلایی را سر این گونهی ادبی آوردند که دههی هفتاد سر شعر آمد. همین بلایی که اگر نویسندگان و ناشران دقت نکنند یکی دو سال دیگر سر رمان خواهد آمد. یا شاید هم آمده!
اندکی تاریخ
چندین سال پیش مقالهی مفصلی در باب تاریخ داستان کوتاه ایرانی نوشتهام. [+] الان سرتان را درد نمیآورم. این جا فقط میگویم خلاف آن چه خیلیها گمان میکنند، نه آغاز کنندگان داستان مدرن ایرانی (جمالزاده و هدایت) و نه نسل بعدی که بهترین نسل نویسندگان ایرانی بودند (جلال آل احمد، ابراهیم گلستان، مهشید امیرشاهی، هوشنگ گلشیری، بهرام صادقی، غلامحسین ساعدی و …) بهترین داستان کوتاههای ایرانی را ننوشتهاند.
بهترین نویسندگان داستان کوتاههای ایرانی را نسل سوم نویسندگان (متولدین دههی سی) با هدایت هوشنگ گلشیری نوشتهاند. آنها بودند که یک دهه (از اواخر دههی شصت تا اواخر دههی هفتاد) رمان را که گونهی پرمخاطبتر هنر داستاننویسی ست، به زیر کشیدند و خود بر تارک ادبیات ایران نشستند. منظورم نویسندگانی است چون محمدرضا صفدری با «سیاسنبو» (۱۳۶۸)/ قاضی ربیحاوی با مجموعه داستانهای «از این مکان» (۱۳۶۹) و «چهار فصل ایرانی» (۱۳۶۹)/ اصغر عبداللهی با «سایبانی از حصیر» (۱۳۶۹)/ علی خدایی با «از میان شیشه، از میان مه» (۱۳۷۰) و «تمام زمستان مرا گرم کن» (۱۳۷۹)/ شهریار مندنیپور با «هشتمین روز زمین» (۱۳۷۱)، «مومیا و عسل» (۱۳۷۵) و «شرق بنفشه» (۱۳۷۷)/ ابوتراب خسروی با «دیوان سومنات» (۱۳۷۷).
دههی هشتاد و انتشار رمانهای «نیمهی غائب» (۱۳۷۹) حسین سناپور، «چراغها را من خاموش میکنم» (۱۳۸۰) زویا پیرزاد و «همنوایی شبانهی ارکستر چوبها» (۱۳۸۰) رضا قاسمی، آغازِ پایان دوران سلطنت داستان کوتاه بود. البته این موج به یک باره فرو ننشست. بهرام مرادی که از همین نسل بود در سال ۱۳۸۱ «خنده در خانهی تنهایی» را منتشر کرد. نسل بعد (متولدین دههی چهل) این راه را کمابیش با همان قدرت نسل قبل ادامه داد. منظورم یعقوب یادعلی با «احتمال پرسه و شوخی» (۱۳۸۰)/ کوروش اسدی با «باغ ملی» (۱۳۸۲)/ حسین آبکنار با «عطر فرانسوی» (۱۳۸۲)/ حمیدرضا نجفی با «باغهای شنی» (۱۳۸۵) است. با این همه آن موج باشکوه فرو نشست. نویسندگانشان یا به رماننویسی رو آوردند یا اصلا ننوشتند.
مجال بیشتری از یک پست وبلاگی میخواهد تا سبب این جریان، برآمدنش و فروکاستنش را برشمرد. جدا از این باید دقیق شد و گفت که خود این جریان آبشخورهای یکسان نداشت. من خیلی سردستی آنها را در سه جریان گنجاندهام. واقعا یک محقق و پژوهشگر دانشمند باید بنشیند این دههی مغفول ما را بکاود و جوانهای امروزی را با این همه داستاننویس خوب، به خصوص ربیحاوی و عبداللهی آشنا کند.
جنگ و جنوب
ربیحاوی، صفدری، عبداللهی و اسدی که جنوبی بودند، در بیشتر داستانهایشان از جنوب و جنگ نوشتند. در فضاسازی از پیشینیان، بیشتر از همه تحت تاثیر ناصر تقوایی بودند و در زبان و ساختار از ابراهیم گلستان و البته گلشیری.
بازیگوشی و یگانگی
مندنیپور، خسروی، آبکنار، مرادی، یادعلی در فضا و تکنیکهای روایت، تحت تاثیر بهرام صادقی و گلشیری بودند. در زبان هم مقتدایشان گلشیری بود. این گروه در خودآگاه و ناخودآگاه معتقدند بودند هر داستان، نه تنها باید با بقیهی داستانهای تاریخ ادبیات متفاوت باشد، بلکه باید با داستانهای قبلی خودشان هم فرق کند. یگانگی، سکهی رایج ذهن آنها در مورد داستان کوتاه بود.
شهر و شهود
نویسندگان این جریان از آن دو کمشمارتر بود. بهترینهای این جریان را علی خدایی نوشته. زویا پیرزاد هم در دو مجموعهی «طعم گس خرمالو» (۱۳۷۶) و «یک روز مانده به عید پاک» (۱۳۷۷) در همین جریان، بایسته گام برداشته. آبشخور این جریان را نتوانستم در داستان کوتاه پیدا کنم. اندکی به داستان کوتاههای مهشید امیرشاهی پهلو میزند اما نه به تمامی. اما در رمان به اسماعیل فصیح نزدیک است. در این جریان، شهر بستر داستان است اما نه مثل جریان بازیگوشی و یگانگی، به صورت شیطان. در این جریان شهر مامن است. خانه است. گرچه گاهی وقتها نامهربان اما جهنم نیست.
کلمهی شهود را به خاطر پایانبندی این داستانها آوردهام که خیلی ادگارآلن پویی نیست. یعنی پایانهایی قاطع ندارند. بیشتر تحت تاثیر جریان مینیمالیست هستند که سالها بعد ما آن را با ریموند کارور شناختیم. که البته علی خدایی و پیرزاد، طبعا پیش از خواندن کارور آن را به کار میبستند. شاید شروود آندرسن را خوب خوانده بودند. در این گونه داستانها قهرمان و خواننده، بیشتر از آن که با حواس پنجگانه پایان ماجرا را درک کنند، شهودی آن را درمییابند.
پیشروی
همان طور که گفتم نویسندگان این سه جریان در داستان کوتاه، ضمن ریشه داشتن در آثار پیشینیان، قدرتمندانه از آنها جلو زدند. در همه چیز. مثلا بهترین داستانهای ربیحاوی، زبانی لغزانتر از گلستان و گلشیری دارد. داستانهای عبداللهی خیلی جلوتر از ناصر تقوایی ست. یادعلی و آبکنار هم در شیوههای روایت بسیار جلوتر از بهرام صادقی هستند. با تجربههایی نابتر.
البته در نیمهی دوم دههی هشتاد هم، عرصه کاملا خالی نبود. نسل بعدتر هم (متولدین دههی پنجاه) یکی دو کار مطرح چاپ کردند. امیرحسین خورشیدفر با «زندگی مطابق خواستهی تو پیش میرود» (۱۳۸۵) و پیمان اسماعیلی با «برف و سمفونی ابری» (۱۳۸۷). البته حامد حبیبی هم هست که شاید از همهی همنسلانش داستان کوتاه را بهتر و پیگیرتر مینویسد اما در چاپ کتاب وسواس ندارد و آدم نمیتواند یک مجموعه داستان همه چی تمام از او نام ببرد.
پینوشت: خیلی خیلی داستان کوتاه نویس در همین دو دهه داشتهایم که حداقل یکی دو داستان کوتاه به یادماندنی داشتهاند. مثلا محمد شریفی یا نویسندهی پیشکسوت, علیاصغر شیرزادی و دهها اسم دیگر. در این یادداشت کوتاه، من همان طور که در ابتدا گفتم، خواستم یادی کنم از مجموعه داستانهای خوب، نه داستانهای خوب.
بدون نظر