خوابگرد قدیم

تکلیف ادبیات در زمانه‌ی ما ـ چون نقطه‌ای در میان دوران

۳۰ شهریور ۱۳۸۸

آسوده بر کنار چو پرگار می‌شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت  ـ حافظ ـ

علی شروقی
: رخدادهایی هستند که تاریخ را به پیش و پس از خود تقسیم می‌کنند. مقاومت در برابر چنین رخدادهایی، خود را به ندیدن زدن و بی‌اعتنا از کنارشان گذشتن و سعی در القای این باور به خود و دیگران که «این نیز بگذرد و امر مهم و قابل اعتنا در جای دیگری (کسی هیچ وقت نمی‌گوید دقیقاً کجا) قرار دارد»، در نهایت به خودفریبی و واقعیت‌گریزی و ارائه‌ی تحلیل‌های غلط و ماندن در تونل زمان می‌انجامد. چنین رخدادهایی را حتا نمی‌توان به صرف شباهت ظاهری‌شان با آنچه در گذشته روی داده تحلیل کرد و آن‌ها را به عیار گذشته سنجید و آینده‌شان را بر آن اساس پیش‌بینی کرد، چرا که رخدادهای مهم و تعیین‌کننده، مختصات خاص خود را دارند و قابل ارجاع به پیش از خود نیستند. رخداد هر عصر حتا وقتی می‌خواهد حضور خود را با نمادهای از پیش موجود اعلام کند، اول معنای جاافتاده در آن نمادها را از بنیان دگرگون می‌کند به نحوی که در لحظه‌های خاص تاریخی، نمادها همه از معناهایی که پیش از این القا می‌کردند تهی می‌شوند. در پرتو چنین رخدادها و لحظه‌هایی ست که همه چیز از جمله ادبیات و شکل‌های ادبی در معرض تحولی بنیادین و گسست از گذشته قرار می‌گیرند. گویی همه چیز از صفر آغاز شده است.

بدون شک آن‌چه در این چند ماه رخ داده است، فارغ از این‌که در آینده به چه بینجامد، رخدادی ست از این دست که نمی‌توان نادیده‌اش گرفت و «آسوده بر کنار چو پرگار» شد، چرا که «دوران، عاقبت همه را در میان» خواهد گرفت. ادبیات امروز ایران در این لحظه بر گسلی بزرگ ایستاده است و نویسنده‌ی این عصر ناگزیر است از روشن کردن تکلیف خود با این لحظه و پس و پیش آن. نویسنده‌ای که آن‌چه را در این مدت رخ داده است نبیند، از همین لحظه محکوم است به نادیده انگاشته شدن. چنان‌که اکنون روزنامه‌ها هم در معرض چنین تعیین تکلیفی قرار گرفته‌اند.

سال‌ها بود که ندیده بودم مردم برای خواندن تیترهای روزنامه‌ها جلوی دکه‌های روزنامه‌فروشی صف بکشند. کنار این صف که بایستی، می‌بینی خیل تیترخوانان هر روزه، چه‌طور تکلیف خود را با روزنامه‌های خنثا که اموری غیر از سیاست را در اولویت گذاشته و آن‌ها را تیتر اول خود کرده‌اند، معلوم می‌کنند. چنین روزنامه‌هایی به حکم نانوشته‌ی روزنامه‌خوان‌ها که این روزها تعدادشان بیشتر شده، از دایره بیرون و در نهایت زیر روزنامه‌های دیگر مدفون می‌شوند. وقایع این چند ماه، روزنامه‌نگاران را نیز به دو دسته تقسیم کرده است. یک دسته  آن‌ها که به قول اخوان «راه نوش و راحت و شادی» برگزیده و کارمندانه در کنج عافیت تحریریه‌ی روزنامه‌های خنثا قلم می‌زنند و دسته‌ی دیگر  آن‌ها که در مواجهه با دشواری نوشتن در روزنامه‌ها، به رسانه‌هایی غیررسمی نظیر وبلاگ‌ها و سایت‌های اینترنتی کوچ کرده‌اند. در این روزها دیدیم که چه‌طور چنین فضاهایی در کنار گوشی‌های موبایل و هر چه از این دست، از کارکردهای بیشتر خاله‌زنکیِ پیشین خود تهی و کارکردی عمیقاً سیاسی پیدا کردند.

اکنون ادبیات نیز بر سر این دو راهی قرار گرفته است. چنین ادعایی شاید این سوء تفاهم را القا کند که ادبیات سیاسی یعنی این که باید تا دیر نشده به نوشتن آثاری در باره‌ی حوادث این چند ماه اقدام کرد. البته این فی‌نفسه ایرادی ندارد اگر به همین ختم نشود و به گسستی جدی‌تر بینجامد که همان گسست در فرم و ساختار و زبان است، چرا که عصر جدید فرم‌های خود را نیز به همراه می‌آورد و وظیفه‌ی نویسنده‌ی این عصر، نه فقط ارائه‌ی مستنداتی از آنچه اتفاق افتاده که ثبت روح این زمانه و جریان‌های اصلی پیش‌برنده و گرایش‌های متضادِ برآمده از دل این دوران و کشف ساخت‌های برسازنده‌ی این گرایش‌ها و نشان دادن چهره‌ی حقیقی روزگار خود و آدم‌های این روزگار و همچنین ثبت افق‌های در پیش رو ست، و این میسر نیست جز با کشف فرم و زبان و ساختار همخوان با آنچه تاریخ یک عصر را دچار گسست کرده است.

در تمام رمان‌های بزرگ، تاریخ نه فقط در محتوا که بیش از آن در فرم، زبان و ساختار اثر ثبت شده است و این  حاصل درک شهودی نویسنده از روح زمانه است که فارغ از هر نوع ارزش‌گذاری، متفاوت است با درک تاریخ‌نویس یا روزنامه‌نگار. درک نویسنده از تاریخ و سیاست در زبان او متجلی می‌شود و در شکل روایت و نحوه‌ی بازگفتن ماجرا و نمادهایی که برای این بازگفتن خلق می‌کند. در «جنگ و صلح » تولستوی، بناپارت نه فقط به عنوان  یک شخصیت تاریخی که به صورت روحی که حاکم بر بخشی از ساختار رمان حاکم است، حضور دارد و همین خصلت است که «جنگ و صلح» را از رویارویی دو کشور به رویارویی روح روسی و روح فرانسوی و گاه حضور یکی در حریم دیگری بدل می‌کند.

«بناپارت» نه فقط در میدان جنگ و صحنه‌های تاریخی رمان به عنوان یک چهره‌ی تاریخی بلکه در خصوصی‌ترین لحظه‌های زندگی شخصیت‌های رمان نیز در شکل‌هایی دیگر حضور دارد. مثل لحظه‌ای که ناتاشا به دیدار پدر و خواهر نامزدش می‌رود. در این صحنه حضور ندیمه‌ی فرانسوی، بین ناتاشا و خواهر نامزدش، نمی‌گذارد عروس و خواهرشوهر آینده با فراغ بال و احساس امنیت با هم گفت‌وگو کنند و دست آخر به دلیل حضور مزاحم زن فرانسوی، فضایی پر از سوء تفاهم به وجود می‌آید که آن دو را به جای نزدیکی، بیش‌تر با هم دشمن می‌کند. حضور مادموازل «بوری ین» در این صحنه شکل دیگری ست از حضور اشغال‌گر  بناپارت به عنوان یک روح بیگانه و مهاجم فرانسوی. این صحنه از «جنگ و صلح»، یکی از درخشان‌ترین نمودهای حضور نمادین امر تاریخی و سیاسی در رمان است.

برای ثبت تاریخ در رمان باید شخصی‌ترین نمادها را با درکی تاریخی و سیاسی به عمومی‌ترین وقایع پیوند داد. نویسنده‌ی ایرانی امروز باید برای خلق ادبیات عصر خود، این نقاط اتصال امر فردی به امر عمومی را بیابد و این جز با دیدن آن‌چه در حال رخ دادن است و چشم نبستن بر آن میسر نخواهد بود. نویسنده‌ای که به جای روبه‌رو شدن با این لحظه‌ی تاریخی، به آن پشت کند محکوم خواهد بود به عقب نشستن و پیوستن به انبوه آثار فراموش‌شده‌ای که نویسندگان‌شان گاه به بهانه‌ی دفاع از ادبیّت متن و نیالودن ادبیات به سیاست، چشم بر آنچه می‌گذرد بسته‌اند. لحظه‌ی کنونی لحظه‌ای ست که بدون شک خطی قاطع بین ادبیات پیشرو و ادبیات ارتجاعی رسم کرده است.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top