خوابگرد قدیم

در روز داستان کوتاه، این نام‌ها را به خاطر بسپارید

۲۴ بهمن ۱۳۸۶

امروز، در مراسم روز جهانی داستان کوتاه، بهترین داستان‌های مسابقه‌ی داستان کوتاه شهر کتاب (دوره‌ی دوم)، معرفی شدند. صمیمانه، هم به برندگان شادباش می‌گویم، هم به جماعتِ نسوان!

مقام نخست: مهرک زیادلو، داستان «بعد از نیمه‌شب» ـ لیلا قاسمی، داستان «موج»
مقام دوم: ندا کاووسی‌فر، داستان «شستِ دالی» ـ حسین نیازی، داستان «هدیه»
مقام سوم: ناهید انواری، داستان «پژواک» ـ سارا قربانی، داستان «پرستو، به‌غلط بادخورک» ـ نسیم نوروزی، داستان «ماهی‌های رنگی»

برای من که افزون بر داوری، بخشی از کار رسانه‌ای این مسابقه را هم به عهده داشته‌ام، امروز یعنی کشیدن نفسی آسوده و بلند، و کشیدن سیگاری در خنکای خیس ِ جلوی موزه‌ی هنرهای معاصر، و مزه‌مزه کردن شیرینی خواندنِ چندین باره‌ی داستان‌هایی که نویسندگان‌شان امروز، لبخند بر لب داشتند. خدا دبیر این دوره، محمدحسن شهسواری را برای ما نگه دارد که امروز زحمتِ نوشتن یادداشتی در معرفی پانزده نویسنده‌ی برتر این مسابقه را در روزنامه‌ی اعتماد ملی کشیده و نسخه‌ای از آن را هم به من داده تا این‌جا بگذارم. این معرفی‌نامه‌ی جذاب را بخوانید و این نام‌ها را به خاطر بسپارید، و بر سفره‌ی داستان‌های‌شان بنشینید. داستان هر یک از هفت نفر برنده را در پایان معرفی‌اش، پیوند داده‌ام و داستان‌های هشت نفر دیگر را به زودی منتشر خواهم کرد. به گمانم برای اهل ادبیات، ضیافتِ رنگارنگی باشد. می‌دانم که بازار ناسزا هم باز رونق خواهد گرفت، ولی لذتِ خواندن این داستان‌ها آن‌قدر زیاد است که، آن ناسزاها بیش‌تر به زنگ تفریح می‌ماند!

هرچه سعی می‌کنم، نمی‌‌توانم این را هم نگویم که، آهای داستان‌نویسان ارجمند؛ تایپ کردن داستان والله اصولی دارد. نقطه‌گذاری اصولی دارد. فاصله و نیم‌فاصله اصولی دارد. چند بار دیگر باید فریاد بزنم و خواهش کنم که این راهنمای ساده‌ را بخوانید و به کار گیرید؟ اگر برا‌ی‌تان مهم نیست شلخته باشید، دستِ‌کم به من رحم کنید!

پی‌نوشت:
در مراسم امروز، از آقای قیصریه، به خاطر تلاش چندین‌‌ساله‌اش در ترجمه و نشر داستان‌های کوتاه تقدیر شد و مدیر نشر مرکز نیز به عنوان یکی از ناشران ِ فعالِ این عرصه لوح تقدیر گرفت. اما گیراترین بخش مراسم امروز، سخنرانی کوتاه دکتر «احمد جاسم حسین» نویسنده و منتقد سوری بود. احتمالاً می‌دانید که سوریه هم کشوری ست که فضای سیاسی بسته‌‌ای دارد. بنا به اطلاعات و آماری که او ارایه داد، هیچ ناشر خصوصی‌ای در سوریه مطلقاً هیچ اثر داستانی منتشر نمی‌کند و نشر این جور آثار صرفاً در اتحادیه‌‌ای خاص یا وزارت فرهنگ انجام می‌شود، چون ادبیات داستانی در سوریه هیچ مخاطبِ عامی ندارد.

او هم‌چنین گفت که استفاده از شخصیت‌های حیوان در آثار ادبی نویسندگان سوری، در فضایی از طنز و فکاهه، به دلیل واهمه‌های سیاسی بسیار است که ادبیات سوریه را به باغ وحش تشبیه کرده‌اند! جالبِ توجه‌تر این که دکتر جاسم حسین در میان صحبت‌هایش هم ظاهراً به‌طنز گفت: امیدوارم کسی از مرکز فرهنگ سوریه در این نشست نباشد! خلاصه این آقای دکتر اوضاعی چنان تیره و تار هم از وضع نشر و هم از جایگاه ادبیات در سوریه ترسیم کرد که گمان می‌کنم فضای ادبیات ایران برای آن‌ها به بهشتی رؤیایی شبیه باشد. برای نویسندگان سوری، رسیدن به این بهشت را آرزو می‌کنم، به این شرط که تا آن زمان، بهشتِ نیم‌بندِ ما به یمن سیاست‌های غلط فرهنگی، ممیزی‌های سخت‌گیرانه و بیماریِ تشدیدشونده‌ی فرهنگِ عمومی، به برهوتِ کامل سوری‌ها تبدیل نشود!

:: گزارش تصویری «مهر» از مراسم امروز

*****

محمدحسن شهسواری: این دوره از نیمه‌ی آبان امسال کار خود را آغاز کرد و علی خدایی، رضا شکراللهی، محمدحسن شهسواری، مصطفی مستور، مهسا محبعلی و امیرعلی نجومیان، ۴۶۲ داستان رسیده به دبیرخانه‌ی جایزه را مطالعه کردند. در مرحله‌ی اول ۶۱ داستان انتخاب شد و از میان آن‌ها پانزده داستان به مرحله‌ی نهایی رسید. در مطلبی که پیش رو دارید با نویسندگان داستان‌های مرحله‌ی نهایی [فعلاً هفت نفر برنده]، آشنا می‌شوید. بیش‌تر اطلاعات شخصیِ این نویسندگان، از پرسش‌نامه‌ای اخذ شده‌ که در اختیار آنان قرار گرفته بود. این که می‌بینید برخی مفصل‌ معرفی شده‌اند و برخی مختصر، به سبب حجم پاسخ‌های خودشان است. برای هر داستان هم یکی دو جمله‌ای نوشته‌ام تا با فضای آن‌ها آشنا شوید.

مهرک زیادلو
سه سال است داستان می‌نویسد و لیسانس فیزیک دارد. سه سال هم در کارگاه‌های «سیامک گلشیری» شرکت کرده است. «سلینجر»، «لاهیری» و مجموعه داستان «خوبی خدا» را خیلی می‌پسندد. «سعدی»، «حافظ» و «مولانا» را هم می‌خواند و دوست دارد. از قدرت نویسندگی‌اش همین بس که قهرمان داستانش، «بعد از نیمه شب» ، مرد است و سرایدار یک مجتمع مسکونی و او، هم ویژگی‌های جنسیتی و هم طبقاتی قهرمان را با ظرافت روی کاغذ آورده است. او با چرخشی که در انتهای داستانش داده، نشان می‌دهد از روایت خطی و کاملا بسته گریزان است.

داستان «بعد از نیمه‌شب»: نشسته بودم روی صندلی، همین‌جا درست روبه‌روی تلویزیون و داشتم توی کوچه را نگاه می‌کردم. پایم را به دیوار اتاق تکیه داده بودم وتخمه می‌خوردم. گاه گداری هم  کانال را عوض می‌کردم و در پارکینگ و توی آسانسور را می‌پاییدم.  پوست تخمه‌‌ها را تف می‌کردم روی میز و پاشنه پاهایم را به دیوار می‌زدم.  چشمهایم را از بس مالیده بودم، اشک آورده بود… [متن کامل داستان]

لیلا قاسمی
او فارغ‌التحصیل گرافیک از فناوران تهران است و دو سال است داستان‌نویسی را شروع کرده و یک سال و نیم هم در کارگاه داستان «حسین سناپور» شرکت کرده است. به داستان «معصوم اول» (هوشنگ گلشیری) بسیار علاقه دارد. داستان او، «موج»، از احساسات برانگیزترین داستان‌های مسابقه بود که با فلاش‌بکی به دور شروع می‌شود که در آن زنی، نوجوانی‌اش را در دهه شصت تهران به یاد می‌آورد.

داستان «موج»: در را باز کرد و رفت توی اتاق. بوی ماندگی می‌داد. مادرش پشت سرش رفت تو. همان طور غر می‌زد: گذاشتی گذاشتی روز آخری آمدی که خودم این قدر کار دارم. صبح از خیریه آمدند تیر و تخته‌هات را بردند. پول وانت را هم از من گرفتند. دو هفته است اسباب می‌کشیم، نیامدی یک گوشه را برایم بلند کنی. خواهرت هم که آن سر دنیا نمی‌تواند… [متن کامل داستان]

ندا کاووسی‌فر
او لیسانس رادیولوژی دارد و از بیست سالگی به طور منقطع می‌نویسد. مدت هشت سال است که عضو ثابت جلسات داستان‌‌نویسی «شهریار مندنی‌پور»، «شهلا پروین‌روح»، «ابوتراب خسروی»، «محمد کشاورز» و «مهناز کریمی» است. «سایه‌های غار» (مندنی‌پور)، «شهود» (محمد کشاورز)، «لابیرنت» (مهشید امیرشاهی)، «مرض حیوان» (پیمان اسماعیلی) (از نظر پرداخت موضوعی نه کار‌کرد زبانی)، «ابر بارانش گرفته است» (شمیم بهار)، داستان‌ کوتاه‌های محبوب او هستند. از بزرگان ادب پارسی هم «خاقانی» را بسیار می‌خواند که به نظرش اگر امروز بود، داستان‌نویس بود تا شاعر. داستان او، «شست دالی»، از پخته‌ترین داستان‌های رسیده به مسابقه بود که پیچیدگی ذهن انسان و آن چه را که بر او می‌گذرد، از پی ملاقات دو خواهر پس از سال‌ها، به ظرافت نمایش می‌دهد.

داستان «شستِ دالی»: خواهرم از پدر و مادرمان تا دلت بخواهد درد دل دارد. دو روز می‌شود که برگشته و  هی می‌رود بر سراین که هر چی توی زندگی‌اش بد بیاری آورده،  باعث و بانی‌اش همین‌ها بوده‌اند. آخرش هم می‌رسد به انگشت شست پایش که نوزده سال پیش قطع شد. پایش را از جوراب بیرون می‌آورد و  با حوصله شست قطع‌شده را کرم می‌مالد… [متن کامل داستان]

حسین نیازی
او آدم بامزه‌ای است. لااقل خودش که این طور فکر می‌کند. میزان تحصیلاتش را نگفته و در پاسخ به این پرسش که داستان‌نویسی را از چه وقت شروع کرده‌اید، نوشته: «یادم نمیاد. ولی اولین داستانی که از من خونده شد داستانی بود که یک خطش موضوع انشاء امتحان نهایی چهارم دبیرستانم بود و من ادامه‌اش دادم، شد داستان. و پونزده شدم و این خیلی کم بود برای انشاء که درس نمره بیاری بود.» او در هیچ کارگاه داستان‌نویسی شرکت نکرده: «فقط جمع دوستانه‌ای داشتیم که در اون داستان‌هامون رو می‌خوندیم و همراهش من پفک می‌خوردم و گاهی حرف می‌زدم. حدود دو سال یا کمتر یا بیشتر.» وقتی پرسیدیم داستان‌های تاثیرگذارت را بگو، می‌نویسد: «تاثیرگذار که نمی‌دونم یعنی چی! ولی دسته‌بندی من از داستان خوندن، به خوشم اومد و خوشم نیومد شماره‌گذاری می‌شه که اولین داستان کوتاه‌هایی که خوندم و خوشم اومد و غیر ایرانی: داستان‌های چخوف و بعدترها چند داستان ترجمه از مجله نیویورکر که در مجموعه داستان «روزی روزگاری، دیروز» چاپ شده بود و چند داستان ترجمه از کتاب «این‌جا همه‌ی آدم‌ها این‌جوری‌اند» و بعد چند داستان کوتاه از وودی آلن.

از ایرانی هم از داستان‌های هم‌نسل‌های خودم خوشم اومده که کتاب‌های اول‌شون چاپ شده توی این دو سه ساله و امیدوارکننده نشون داده آینده ادبیات داستانی رو. اون قدیم‌ترها از کارهای «خسرو شاهانی» خوشم می‌اومد.» می‌پرسیم چه آثاری از بزرگان ادب ایرانی را مطالعه می‌کنی؟ جواب می‌دهد: «از کلمه مطالعه خوشم نمی‌آد. آدم رو بدهکار می‌کنه به معلومات تخصصی دیگران. نوجوانی‌ام به خاطر کتاب‌های فارسی راهنمایی و دبیرستان که فقط از نویسنده‌ها و شاعران قدیمی متن داشت، با اون‌ها گذشت. تقریبا از هیچ داستان قدیمی این روزها خوشم نمیاد.» داستان او، «هدیه»، انصافا از پاسخ‌هایش با مزه‌تر است. به خصوص با دیالوگ‌های عالی که بین یک خانواده بامزه ایرانی در شب خواستگاری یکی از خواهرها می‌گذارد.

داستان «هدیه»: مادر کاغذ و خودکار به دست آمد وسط هال ایستاد و گفت: خب. پدر گوشه‌ای ایستاد و مثل همیشه چای بعد از سیگارش را می‌خورد و دخالت نمی‌کرد. ولی منتظر بود تا نتیجه را بشنود. من ایستادم کنار در دستشویی و بو کشیدم. خوشبختانه بویی نمی‌آمد و جای بدی نبود… [متن کامل داستان]

ناهید انواری
این پزشک متخصص پاتوبیولوژی، از سال ۱۳۶۲ داستان‌نویسی را شروع کرده و در هیچ کارگاه داستانی هم شرکت نکرده است. از میان ایرانی‌ها، «بهرام صادقی» را می‌پسندد و از خارجی‌ها «سلینجر» و «چخوف». تجربه عمیق زیستن را در داستانش، «پژواک»، به زیبایی نشان می‌دهد. راوی او یک مرد است که در آستانه فروپاشی خانواده است. داستان او از آن دست داستان‌هایی است که آن را سهل و ممتنع می‌نامیم؛ داستان‌هایی که هنگام خواندن گمان می‌کنیم نوشتن‌شان آسان است ولی هنگام نوشتن می‌بینیم نباید به قضاوت اولیه‌مان اطمینان کنیم. 

داستان «پژواک»: در آیفون، تصویرکسی دیده نمی‌شد. پرسید:« یاسمن جان تویی؟» جواب به صورت تکان دادن دست بچه‌‌ای دیده شد. در را  باز کرد و منتظر شد تا دخترک از آن عبور کند. چیز بقچه مانندی در دست او توجهش را جلب کرد. گوشی را گذاشت. زیر بغلش را بو کرد و به اتاق خوابش رفت… [متن کامل داستان]

سارا قربانی
از سوم راهنمایی داستان‌نویسی را به صورت جدی پیگیری کرده و حالا لیسانس زیست‌شناسی دارد. یک سال و نیم هم در کارگاه «سیامک گلشیری» شرکت کرده است. داستان‌نویسان محبوبش «سلینجر» است و «چخوف». او در داستانش، (پرستو؛ به غلط «بادخورک»)، دختری را راوی قرار داده که به نوعی بازجویی می‌شود و کم کم داستانی را تعریف می‌کند که همین‌طور که جلو می‌رود، اضطراب جان‌فرسایی را به خواننده منتقل می‌کند.

داستان «پرستو، به‌غلط بادخورک»: گفتم که،چیزی راجع به آن نمی‌دانم. نه چیزی به من گفت و نه خواست بخوانمش. نمی‌خواهم هم بدانم چه مزخرفاتی تویش نوشته شده و خواهش می‌کنم چیزی نگویید. قبلاً هم گفتم، تا جایی که به من مربوط می‌شد، فقط قضیه‌ی بادخورک‌ها بود. نه دوستی، نه دشمنی و نه قراری. هیچ کدام از این‌ها نبود… [متن کامل داستان]

نسیم نوروزی
او گرافیک تا مقطع کارشناسی خوانده و دو سال است به طور جدی داستان می‌نویسد. تا به حال در کارگاه‌های افرادی مثل «فریده گلبو»، «فیروز زنوزی جلالی»، «مهسا محب‌علی» شرکت کرده است. از میان داستان‌ کوتاه ایرانی، مجموعه «جای دیگر» (گلی ترقی) را می‌پسندد، همین‌طور «آوازی غمناک برای شب مهتابی» (بهرام صادقی) و داستان «سان‌شاین» (کورش اسدی). و از خارجی‌ها «زندگی شهری» (دونالد بارتلمی) و «سگ کوچک زنی در زیرزمین» (موراکامی). او در داستانش، «ماهی‌های رنگی»، با ظرافت سه موقعیت از سه خانه را با تکنیک‌های روایت در هم می‌تند. دختری داستان زن و مردی را می‌خواند گویا و دو جوان او و مادرش را چون فیلمی سینمایی تماشا می‌کنند.

داستان «ماهی‌های رنگی»: به‌طور جزئی یا به‌طور کلی وقتی مرد روبه‌روی زن، در صندلی پشت میز آشپزخانه جا گرفت، چند دایره‌ی متفاوت مقابل چند خط متفاوت قرار گرفتند… [متن کامل داستان]

پی‌نوشت:
در  فرصتی دیگر، داستان‌های دیگر را همراه با معرفی نویسنده‌شان، در خوابگرد خواهم گذاشت.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top