خوابگرد قدیم

عیدانه‌ی تلخ و شیرین ۱۳۸۶

۲۶ اسفند ۱۳۸۵

خوابگرد: امسال که عزم سفر کرده‌ام، نخستین سالی‌ست که دلم عجیب برای کسانی گرفته، که این روزها و شب‌ها را به ناحق، در بازداشت و زندان می‌گذرانند؛ کسانی که یا فعال سیاسی‌اند، یا روزنامه‌نگار، و یا روشنفکران و نویسندگانی که فقط و فقط به دلیل آثار چاپ‌شده و نوشته‌های‌شان، قربانی شرایط بدِ سیاسی و غیرسیاسی شده‌اند و از نعمتِ هم‌نشینی و هم‌کناری خانواده‌های خود محروم‌اند… این حس آن‌قدر آزارم داده در این چند روز، که حتا درست نمی‌توانم درباره‌اش بنویسم. تا کی در رسد باز، بهاری که حتا بوی سبزه‌ی آن هم از یادمان رفته است، چه رسد به لذت آزادی‌اش!

امسال هم برای این‌جا، داستان کوتاهی را برگزیده‌ام به عنوان «عیدی» که بخوانید. محمدحسن شهسواری، دو سه هفته پیش این داستان را داد بخوانم، همان موقع گفتم به او که حیف است این داستان معرکه را خوانندگان خوابگرد نخوانند. حتا اگر اهل داستان نیستید، به جرأت می‌گویم که از خواندنش پشیمان نخواهید شد و بر نویسنده‌اش درود خواهید فرستاد! البته این داستان، چند روز پیش، در ویژه‌نامه‌ی داستان روزنامه‌ی اعتماد هم چاپ شد، که از دید خیلی‌ها پنهان ماند. حوصله کنید و بخوانید و لذتِ تلخ ببرید، تا تعطیلات بگذرد! [ادامـه]

وقتی توصیه‌های «ادگار آلن‌پو» را جدی نمی‌گیریم
نویسنده: استپان تروفی موویچ ورخونسکی
مترجم: محمدحسن شهسواری

اشاره:
«استپان تروفی موویچ ورخونسکی» از نویسندگان هم‌عصر غول‌هایی همچون داستایفسکی، تولستوی و تورگنیف بوده است. بنابراین در تاریخ ادبیات روس به طور اخص و در تاریخ ادبیات جهان به طور اعم، نام پرآوازه‌ای نیست. البته این امر به درستی اتفاق افتاده است زیرا وی در برابر نویسندگانی که از آنان نام برده شد، در سطحی پایین‌تر است. شهرت وی بیش‌تر در نقد و روزنامه‌نگاری ست و از او هشت داستان کوتاه و یک رمان باقی مانده است. برخی از صاحب‌نظران ادبی، تروفی موویچ را در داستان کوتاه، آغازکننده‌ی راهی می‌دانند که چخوف آن را به اوج رساند. البته خود چخوف نیز در زندگی‌نامه‌ی سه جلدی خود چند بار از تروفی موویچ و تاثیراتی که از او گرفته، نام برده است.

برای فهم بهتر داستان «وقتی توصیه‌های ادگار آلن‌پو را جدی نمی‌گیریم» باید به چند نکته اشاره کرد. اول این که این داستان در دوره‌ی تزار الکساندر دوم که به تزار مقدس مشهور بود نگاشته شده است. الکساندر دوم فردی بسیار مذهبی بود که در دوران او، کشیشان ارتودکس قدرت زیادی در دستگاه حکومت داشتند. نکته‌ی دیگر این که در داستان، بارها از «اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا» نام برده شده است. در آن دوره اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا، در روسیه مسئول ممیزی ادبیات بوده است.

وقتی توصیه‌های ادگار آلن‌پو را جدی نمی‌گیریم، اولین اثر تروفی موویچ است که برگردان فارسی آن مستقیماً از زبان روسی منتشر می‌شود.

جناب استپان تروفی موویچ ورخونسکی، نویسنده‌ی جوان
با سلام و احترام
از دوستان و همکاران در انتشارات شنیدم که دیروز هنگام غیبت من، به دفتر نشر آمده‌اید و با عصبانیت رمان خود را گرفته و برده‌اید. آشکار است با این حرکت شما، من به عنوان سرویراستار انتشارات، در برابر جناب‌عالی وظیفه‌ی حرفه‌ای ندارم، زیرا شما دیگر ظاهراً علاقه‌ای به چاپ رمان خود در انتشارات ما ندارید. با این همه به عنوان یک ادیب، وظیفه‌ی انسانی خود می‌دانم چند نکته را در باب رمان شما و اصولاً نویسندگی در دورانی که به سر می‌بریم، گوشزد کنم. همان طور که در ادامه درخواهید یافت، ابراز این مسایل ممکن است برای خود من نیز باعث دردسر شود، اما چون من در میان سطور رمان شما یک استعداد ادبی یافتم، بر خود فرض دانستم این نکات را به شما یادآوری کنم تا در آینده بتوانید در جامعه‌ی ادبی ما توفیق یابید.

گویا بیش‌ترین دلیل عصبانیت شما ـ که باعث آن حرکت عجولانه شده و آن طور که شنیده‌ام انتشارات ما و شخص مرا هم از لطف کلمات خود محروم نکرده‌اید ـ پیشنهادهای من در باب برخی تغییرات در رمان‌تان بوده. شنیده‌ام حتی گفته‌اید، اگر قرار باشد اثر من دچار چنین تغییراتی شود، ترجیح می‌دهم این تغییرات را دوستان ما در اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا انجام دهند. خودتان بهتر می‌دانید، اگر چه که دوستان ما در اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا، انسان‌های بسیار سلیم‌النفس و محترمی هستند، اما با توجه به شغلی که دارند، به اندازه‌ی من و شما به ظرایف ادبی آشنا نیستند.

بگذارید قضیه را با یک مصداق شروع کنیم. اصلاً چرا راه دور برویم. از اولین جمله‌ی رمان شما شروع می‌کنیم: «پسر تمام روز یکشنبه، پشت نرده‌ها ایستاده بود و به حیاط نگاه می‌کرد، دختر اما از این همه بی‌خبر بود.»

روز اولی هم که به انتشارات ما تشریف آورده بودید، به شما عرض کردم که در واقع وظیفه‌ی اصلی من کمک به نویسندگان جوانی چون شماست تا خود را با ذهن دوستان‌مان در اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا نزدیک کنید. توجه کنید! شما داستان‌تان را با کلمه‌ی «پسر» شروع کرده‌اید. آن چه در ابتدای امر به ذهن خواننده می‌آید، این است که قهرمان رمان شما، جوانی کوچک‌تر از بیست سال است. یعنی کسی که در اوج خواسته‌های نفسانی جوانی قرار دارد؛ خواسته‌هایی که هر انسان شریفی می‌داند باید با هر وسیله‌ای که شده، جلوی آن را گرفت. زیرا این خواسته‌های نفسانی، کاری جز تخریب اساس جامعه و فرو ریختن چارچوب‌های پذیرفته‌ی ما که پدران و مادران ما برای آن بسیار زحمت کشیده‌اند و گاه برای آن خون داده‌اند، ندارند. شما می‌توانستید به جای این کلمه از لغت «مرد» استفاده کنید. در این صورت جوان بودن قهرمان شما کمی زیر سایه می‌رفت و ما می‌توانستیم به دوستان‌مان در اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا بقبولانیم که قهرمان رمان شما، مردی میان‌سال و یا در صورت بهتر، پیرمردی ست که از هواهای نفسانی به دور است و هر چه هم که تلاش کند، نمی‌تواند چارچوب‌های اجتماع ما را سرنگون کند.

شما بلافاصله در ادامه‌ی جمله نوشته‌اید: «تمام روز یکشنبه». من نمی‌فهمم اصرار شما برای این که ماجرای داستان‌تان در روز یکشنبه اتفاق بیفتد، چیست؟ بدیهی ست که اولین سوالی که دوستان ما در اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا می‌پرسند، این است که این پسر (یا به پیشنهاد من، مرد) مگر در یکشنبه به کلیسا نمی‌رود؟ به ویژه این که شما تاکید کرده‌اید تمام روز. اگر چه تمام روز ایستادن یک پسر یا حتا یک مرد، در روزی غیر از یکشنبه نیز، امری لغو و بیهوده است که در مسیر آرمان‌های مهم سرزمین ما نیست، اما این عمل در روز مقدسی مانند یکشنبه، قبول بفرمایید امری گناه‌آلود و غیرعادی ست.

اما کاش قهرمان داستان شما تنها به عقاید مذهبی مردم سرزمین‌مان که نسبت به آن حساسیت خاصی دارند، توهین می‌کرد. شما (و من می‌دانم از روی سهو) به حیطه‌ی امور سیاسی و حکومتی نیز تعدی کرده‌اید. قهرمان شما همان‌طور که خودتان در همین جمله‌ی اول اشاره کرده‌اید، تمام روز در «پشت نرده‌ها» ست. آیا شما نمی‌دانید تازه‌کارترین دوست ما در اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا می‌داند که هر نرده‌، نمادی از میله‌های زندان است؟ بدیهی ست که این دوست بسیار عزیز ما در اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا با دیدن کلمه‌ی «نرده»، چنین تصور خواهد کرد که به زعم شما، تمام پسرهای (و یا به پیشنهاد من مردهای) کشور ما، تمام روزشان را در زندان به سر می‌برند. شما (من می‌دانم که ناخواسته) میهن مقدس ما را به زندانی بزرگ تشبیه کرده‌اید که این امر، توهین کاملاً مستقیمی ست به پدران و مادران سخت کوش ما از گذشته‌های دور تا زمان حاضر؛ پدرانی که در جنگ‌های مشهور به ویژه در جنگ افتخار آمیز با دیوانگانی هم‌چون ناپلئون، سربلند بیرون آمده‌اند.

حتا اگر آن دوست ما در اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا، جوان باشد و تازه‌کار، و متوجه این موضوع نشود و یا بشود و من بتوانم او را مجاب کنم این طور نیست، شما با فعل «ایستادن» که برای قهرمان خود انتخاب کرده‌اید، تمام زحمات من را به باد می‌دهید. مگر چه اشکالی دارد که قهرمان رمان شما تمام یک روز را (البته غیر از یکشنبه) پشت نرده‌ها بنشیند یا دراز بکشد؟ البته نشستن یا دراز کشیدن آن هم تمام روز در پشت نرده‌ها، به اندازه‌ی کافی امری حقیر به نظر می‌رسد، اما ایستادن پشت نرده را به هیچ عنوان نمی‌توان توجیه کرد. خودتان حتماً بهتر از من می‌دانید که فعل ایستادن از صد فرسنگی بوی مقاومت و شورش سیاسی می‌دهد و همان طور که گفتم، جوان‌ترین عضو دوستان ما در اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا نیز می‌تواند این بو را استشمام کند.

پس از آن، شما به صورت کاملاً ناشیانه‌ای، از کلمه‌ی «حیاط» استفاده کرده‌اید. همان‌طور که گفتم ممکن است دوستان ما در اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا به ظرایف ادبی به اندازه من و شما آشنا نباشند، اما این قدر می‌دانند که منظور شما از «حیاط» دقیقا «حیات» است و این حیات چیزی نیست مگر آن چه که شما بی‌شرمانه (البته به زعم دوستان ما در اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا) در کلمات قبلی‌تان، تمام پسران (به پیشنهاد من، مردان) سرزمین ما را در زندان قرار داده و به صراحت بیان می‌کنید که از حق حیات محروم شده‌اند. به ویژه این که بلافاصله، فعل «نگاه کردن» را به کار برده‌اید که خودتان خوب می‌دانید این فعل شامل هر گونه تفکر است و حتا در جملات محاوره‌ی مردمان کوچه و بازار ما بسیار شنیده‌ایم که «نگاه من به زندگی این گونه است» یا «باید نگاهت را نسبت به این قضیه اصلاح کنی».

تمام آن چه که تاکنون ذکر کردم، در برابر آن چه که در ادامه می‌آید، هیچ نیست. شما بلافاصله از کلمه‌ی «دختر» استفاده کرده‌اید.  این کلمه علاوه بر این که تمام خطرات کلمه‌ی «پسر» را در خود دارد، دره‌های هولناکی از مخاطرات و مغاک‌های وحشتناک دیگری را هم دارد. قهرمان شما دختری ست که در کم‌ترین فاصله‌ی ممکن از یک پسر قرار گرفته است. آن هم دختری که متظاهرانه خود را در جلوی دید پسری هوس‌ران قرار داده. اگر شما از کلمه‌ی «زن» به جای کلمه‌ی دختر استفاده کرده بودید، من می‌توانستم به آن عضو محترم اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا بقبولانم که این مردِ دراز کشیده یا نشسته پشت نرده‌ها، با این زن، رابطه‌ای غیراروتیک دارد؛ مثلا خواهر، مادر و یا در بدترین حالت، همسر اوست.

شما بلافاصله پس از کلمه‌ی دختر (به پیشنهاد من، زن) ادات شرط «اما» آورده‌اید. کاملا طبیعی ست که شما جنس مونث را با این کلمه، تشخّص داده‌اید در حالی که می‌دانیم جنس مونث همواره و در همه حال (خوش‌بختانه علاوه بر کتاب مقدس، در سال‌های اخیر علم نیز این را ثابت کرده است) نسبت به جنس مذکر، در رتبه‌ی پایین‌تری قرار دارد و حتماً آگاه هستید که دوستان ما در اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا، چه قدر در مورد این قضیه حساس هستند. به ویژه این که شما بی‌هیچ تاملی آورده‌اید «از این همه». بدیهی ست که نظر شما «از این همه»، نگاه شرربار مرد داستان به دختر یا زن رمان است که می‌دانید چه زحمت‌هایی در سرزمین مقدس ما برای جلوگیری از چنین منکرهایی صورت گرفته است. قبول بفرمایید که هجومی چنین آشکار به بنیان‌های جامعه در هیچ حکومتی، حتا لیبرال‌ترین حکومت‌ها نیز قابل قبول نیست. بدیهی ست که شما گول روزنامه‌های خودفروخته‌ای را خورده‌اید که می‌خواهند به جوانان ما القا کنند در ممالک غربی مانند فرانسه و انگلستان که دشمنان قسم‌خورده‌ی سرزمین ما هستند، آزادی گفتار و رفتار وجود دارد. البته این جا جای بحث این مسئله نیست که چه قدر دروغ در میان کلمات چنین روزنامه‌هایی وجود دارد.

دوست عزیزم، واقعاً شما بدون هیچ قصد خاصی از کلمه‌ی «بی‌خبر» آن هم درست پیش از فعل «بود» (یا اگر درست‌تر بگویم از فعل مرکب «بی‌خبر بودن ») استفاده کرده‌اید؟ این جا دقیقاً جایی ست که شما به طور (با کمال تاسف باید عرض کنم) احمقانه‌ای به نهاد مقدس اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا حمله کرده‌اید. کاملاً طبیعی ست از این کلمات استنباط شود که نویسنده‌ی این رمان، معتقد است دوستان محترم ما در اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا قصد بی‌خبر گذاشتن مردم ما (چه پسر یا دختر یا چه زن یا مرد) از تمام حوادث جاری اجتماع ما دارند. شما با آوردن این کلمات، انگشت کوچک و حقیر اتهام خود را به عزیزان زحمت‌کش در این اداره نشانه رفته‌اید. مسلم بدانید که اعضای غیرتمند اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا از توهینی چنین آشکار نخواهند گذشت.

دوست جوان من،  آن طور که شنیده‌ام قصد کرده‌اید در نهایت بی‌توجهی، خودتان رمان‌تان را به اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا ببرید. از منِ پیرمرد که عمری را در راهروهای آن اداره‌ی معظم طی کرده‌ام، قبول بفرمایید که این کار، عمل عبثی بیش نیست و ممکن است تمام عمر آینده‌ی ادبی شما با این کار تلف شود. به عنوان یک دلسوز ادبیات این سرزمین مقدس، خواهش می‌کنم پیش از بردن رمان‌تان به اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا، حداقل به این چند توصیه توجه کنید.

۱ـ به جای کلمات پسر یا مرد و دختر یا زن، از ضمیر استفاده کنید. اصلا بهتر است نه از اسم و نه از ضمیر، استفاده نکنید. در این صورت به لحاظ ادبی، تعلیق بیش‌تری در آغاز رمان‌تان به وجود آورده‌اید.

۲ـ از هر گونه صفت یا قید در داستان‌تان بپرهیزید. در این صورت حالت «مرد» داستان‌تان که مملو از امور خطرناک است (ایستادن پشت نرده‌ها) و حالت زن داستان که بسیار نسبت به وظایف مقدس اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا، برخورنده است (بی‌خبری)، حذف می‌شود. حتما می‌دانید که حذف صفت و قید از سبک‌های جدید ادبی ست و نویسندگان بزرگی همچون «ارنست همینگ‌وی» و یا «ریموند کارور» در این زمینه شهره‌ی آفاق هستند.

۳ـ از کلماتی که بوی نمادگرایی از آنان به مشام می‌رسد، به شدت بپرهیزید. برای مثال، کلمه‌ی «حیاط» بسیار کلمه وحشت‌آوری است زیرا از آن می‌شود معانی بسیاری فهمید. حتماً خبر دارید که نویسندگان نوگرای مشهوری مانند «مرحوم گلشیری» یا نویسنده‌ی جوان و آینده‌داری مانند «حسن محمودی» نیز نمادگرایی در ادبیات را به شدت تقبیح کرده‌اند.

۴ـ اما آخرین و مهم‌ترین توصیه‌ی من: می‌دانید که «ادگار آلن پو» اولین کسی بود که داستان کوتاه را تئوریزه کرد. او توصیه‌ای طلایی به همه‌ی نویسندگان جوان کرده است. وی می‌گوید اولین جمله‌ی داستان‌تان را حذف کنید. اگر به داستان‌تان لطمه نخورد، مشخص است که آن جمله زیادی بوده. این مرد بزرگ معتقد است هر نویسنده‌ای باید با تمام جملات داستانش همین معامله را بکند. من نمی‌دانم چرا شما جوان‌ها، توصیه‌های ادگار آلن پو را جدی نمی‌گیرید؟ جناب استپان تروفی موویچ ورخونسکی عزیز، کمی کلاه خودتان را در تنهایی قاضی کنید و ببیند با حذف جمله‌ی اول رمان‌تان که این قدر اثر را دچار مشکل کرده، چه اتفاقی می‌افتد؟ به نظر این حقیر که سال‌ها در کار نشر و ادبیات داستانی بوده‌ام، هیچ چیز. می‌دانم اگر دقیق فکر کنید، شما هم به همین نتیجه می‌رسید.

من توصیه‌ی طلایی دیگری هم برای شما دارم. به نظرم اگر می‌خواهید رمان‌تان در اداره‌ی هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا دچار مشکل نشود، علاوه بر حذف جمله‌ی اول رمان، بگردید و در تمام طول رمان‌تان، هر جمله‌ای را که مربوط به پسر یا مرد، و یا دختر و زن رمان است، حذف کنید. در این صورت از من پیرمرد قبول کنید که رمان‌تان از دهلیزهای مقدس اداره‌ی مقدس هشتم سازمان گسترش فرهنگ و علوم پویا به سلامت خواهد گذشت.
دیگر عرضی ندارم.
استپان تروفی موویچ ورخونسکی
ارادتمند شما و ادبیات سرزمین بزرگ‌مان

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top