خوابگرد قدیم

باران داستان و عقربه‌های شتابان

۲۵ دی ۱۳۸۵

می‌شناسیدم که زیاد اهل الکی‌ـ‌به‌روزـ‌کردن این‌جا نیستم؛ گاهی شده بولدوزر بوده‌ام، که نیاز موضوع و زمان بوده، گاهی هم لاک‌پشت بوده‌ام، ولی نه از سر تنبلی که از سر رخوتِ آن‌چه پیرامونم و پیرامون‌مان می‌گذرد. با این همه، این‌روزها داستان کوتاه از سر و رویم بدجور می‌چکد؛ پانزده روز بیش‌‌تر فرصت ندارم و همه‌ی وقت‌های آزادم را که زیاد هم نیست، و می‌خواسته‌ام ساز بزنم یا به خوابگرد برسم، گذاشته‌ام پای خواندن بیش از چهارصد داستان کوتاه مسابقه‌. به قول نازنینی، کاش ساعتی داشتم که در لحظه‌های شتابان عمر، اندکی خواب می‌ماند…

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top