خوابگرد قدیم

خدایان بی‌ویراستار

۱۶ آذر ۱۳۸۴

مهم‌ترین بخش مراسم امروز (دیروز) اهدای جوایز بنیاد گلشیری برای من، احتمالا بی‌اهمیت‌ترین بخش برای بیش‌تر نویسندگان و شرکت‌کنندگان در مراسم و قطعا حاشیه‌ای‌ترین بخش به‌زعم برگزارکنندگان بود. عبدالعلی عظیمی دبیر این جایزه سخنرانی مکتوبی را ارائه کرد که متأسفانه هیچ بخشی از آن در گزارش مفصل سایت گلشیری نیامده. بخش برجسته‌ی سخنانش درباره‌ی موضوع «ویراستاری» در داستان‌نویسی ایران بود که اگر کم‌ترین حدسی هم می‌زدم که متن آن در سایت گلشیری منتشر نخواهد شد، یقینا می‌رفتم نوشته‌اش را از چنگش درمی‌آوردم و چشمم کور، خودم زحمت تایپ و انتشارش را می‌کشیدم. حالا ناچارم به حافظه‌ام تکیه کنم تا به‌زعم خودم حق مطلب را ادا کرده باشم.

عبدالعلی عظیمی در چند جمله‌ مختصر حساب‌شده و ظریف به بیماری احمقانه‌ای اشاره کرد که دامن خیلی از داستان‌نویسان و حتی به قول او شاعران ما را هم آلوده کرده. توهم بی‌نیازی نویسندگان به «ویرایش» آثارشان توسط «ویراستاران کارشناس» اغلب با تعابیر گول‌زننده و دهان‌پرکنی چون دخالت در حریم آفرینش نویسنده پس زده می‌شود. سال‌هاست که در هر جایزه‌ی ادبی و در هر نقد حرفه‌ای می‌بینیم که کوچک و بزرگ از کاستی‌های زبانی آثار معاصر می‌نالند. شکی نیست که چارچوب اصلی زبان در اثر را خود نویسنده بنا می‌نهد و اصلا این عرصه، یکی از مهم‌ترین عرصه‌های سنجش توانایی صاحب‌اثر به عنوان نویسنده است. اما نمی‌فهمم این احساس خدایگانی زیان‌بار چگونه در جان و اندیشه‌ی بیش‌تر نویسندگان ایرانی رخنه کرده و جا خوش، که چنین ابلهانه از ویراستاری آثارشان می‌گریزند. تا جایی که عقل ناقص من می‌فهمد خدای جهانیان هم چنین ادعایی برای آفریده‌ی خویش ندارد و هیچ آفریده‌ی مصداقی خود را بی‌ویرایش‌های بعدی توسط ویراستارانی که جنسی ناخدایگونه دارند، نه می‌ستاید و نه کامل می‌داند!

در این میان هستند نویسندگانی که دست‌ِکم منطقی‌تر واکنش نشان می‌دهند و از بیم ویراستاران ناکارشناسی که با هر متن و آفریده‌ای یکسان برخورد می‌کنند، اثر خود را بی‌نیاز از ویرایش می‌دانند. عبدالعلی عظیمی به‌درستی تأکید می‌کرد بر واژه‌ی «ویراستار ‌ـ کارشناس». اخلاقی نیست وگرنه همین جا مثال می‌آوردم از برخی کتاب‌ها که خیلی از شمایان هم خوانده‌اید آن‌ها را و لذت برده‌اید بی‌آن که بدانید متن اصلی ویرایش‌نشده‌ را حاضر نبودید حتی به نیمه برسانید. گاهی وقت‌ها با جابه‌جا کردن فقط یک پاراگراف اتفاقی می‌افتد که پیش از آن نویسنده اصلا به امکانش نیندیشیده است؛ «ویراستار ـ کارشناس» یعنی این. من خودم را یک ویراستار ـ کارشناس بدانم قطعا گنده‌گوزی‌ست، ولی شخصا تجربه‌های شیرین زیادی دارم از آثاری که پس از ویرایش، ضمن وفادار ماندن به اسلوب زبانی نویسنده، نه تنها از اغلاط فاحش زبانی پیراسته شده‌اند که در برخی موارد حتی آهنگی درخور یافته‌اند و به کام نویسنده، مترجم و خواننده بسیار شیرین‌تر آمده‌اند. نکته آن که تنوع زبانی این آثار هم بسیار متفاوت بوده است. دوباره می‌گویم حیف که نمی‌توانم مثال بیاورم، ولی می‌توانم از نویسندگان دچار این بیماری خواهش کنم که دست‌ِکم از معدود کسانی که چنین تجربه‌های موفقی را پشت سر گذاشته‌اند، بپرسند.

خانم‌ها و آقایان نویسنده و مترجم
هیچ‌کس از شما انتظار ندارد که به‌قدر تسلط در آفرینش جان‌مایه‌ی داستان و طراحی ساختار و پرداخت دیگر عناصر داستان، بر زبان اثر خود نیز تسلط صددرصد داشته باشید. از طرف دیگر اگر اثرتان توسط یک «ویراستار ـ کارشناس» ویرایش شود و احیانا با توفیق هم روبه‌رو شود، یقین بدانید هیچ کس نه به شما خواهد گفت و نه اصلا به ذهنش خطور خواهد کرد که توفیق اثرتان مدیون ویراستار است. آن‌چه عبدالعلی عظیمی در مراسم بنیاد گلشیری گفت را کمی جدی بگیرید. جدی گرفتن موضوع ویراستاری داستان و ترجمه‌تان، احترام گذاشتن به آثار خودتان است. ایده‌آل این است که کنار دست هر نویسنده و متجرجمی دست‌ِکم یک «دوست» ویراستار هم باشد تا بتواند از آغاز آفرینش اثر با آن همراهی کند و بر اثر شناختی که دنیای ذهنی شما و پشت اثر دارد، در عین وفاداری به ساختار اثر و اسلوب حاکم بر زبان آن، به بالندگی بیش‌تر آفریده‌تان کمک کند. هیچ مامایی نه درد زایمان می‌کشد و نه حساس‌ترین نقطه‌ی بدنش تیغ می‌خورد، ولی فرزندی که به دنیا می‌آید، سلامت ثانویه‌اش را در بیش‌تر موارد مدیون همین ماماست، نه مادر؛ بی‌هیچ ادعا و نام و نانی! بگذارید ویراستاران کارشناس به هنگام زایمان کنار دست‌تان باشند، اگر نپسندیدید، آن وقت همان نسخه‌ی اول را بفرستید برای ثبت‌احوال!

شادباش ویژه
و اما دیروز احساس خوبی داشتم که از میان برندگان پنجمین دوره‌ی جایزه‌ی ادبی بنیاد گلشیری، چهار تن از دوستان جوانم را در میان برندگان می‌دیدم. حضوری تبریک گفتم به تک‌تک‌شان، ولی آن‌قدر برایم ارزشمند هستند که در این‌جا هم بدون ترتیب الفبا(!) برای‌شان آفرینش رمان‌ها و داستان‌های بهتری را آرزو کنم: یعقوب یادعلی با رمان «آداب بی‌قراری‌»‌اش، از داستان‌نویسان بی‌حاشیه‌‌ی مطرح این سال‌ها که اگر همین‌گونه ادامه دهد، بخشی از آینده نیز از آن اوست، و به‌رغم نامهربانی غیرمترقبه‌اش نسبت به دوست دیرینه و یاور همیشگی‌اش! مهسا محب‌علی با مجموعه‌داستان «عاشقیت در پاورقی»اش که اگر شعور اجتماعی و نیز ادبی او را چند نویسنده‌ی هم‌نسل او نیز داشتند، دنیا گلستان‌تر می‌شد! محمدحسین محمدی با مجموعه‌داستان «انجیرهای سرخ مزار»ش که شارلاتانیزم مخصوص ما ایرانی‌ها هنوز در روح افغانی‌اش حلول نکرده! و سرانجام فرهاد بردبار با رمان «رنگ کلاغ»ش که اگر در سال‌های گذشته این‌قدر بی‌تفاوت از کنار هم نمی‌گذشتیم، امروز خوشحال‌تر می‌بودم!

عاشق و رها
هر چه سعی می‌کنم نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم و ننویسم که محمدحسن شهسواری از داوران منتقدان مطبوعات و نیز از داوران بنیاد گلشیری و بسیار مهم‌تر از این‌ها دوست همیشه دوست من، انگار جایزه‌ی «بدشانس‌ترین» نویسنده را به خاطر رمان درخشان «پاگرد» در کاروان جوایز امسال، دریافت کرده. محمدحسن‌جان، با وضعی که امسال پیش آمد، امشب لحظه‌ای آرزو کردم کاش منتقد و داور نبودی و کاش می‌توانستم شخصا جایزه‌ای برپا کنم و جایزه‌ی بهترین رمان سال را مشترکا به رمان تو و یک رمان دیگر که نامش را نمی‌آورم، می‌دادم؛ هرچند خوب می‌دانم که عاشق‌تر و رهاتر از خزعبلاتی هستی که من نوشتم!

پیوند:
:: یادداشت خیلی کوتاه سیدآبادی در وبلاگ هنوز

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top