خوابگرد قدیم

من مصرانه خواستار دربند ماندن اکبر گنجی هستم.

۶ اردیبهشت ۱۳۸۴

جوالدوز
در خبرچین، خبرگزاری وبلاگ‌شهر نام وبلاگ مرا در میان بیش از یک‌سد وبلاگی آورده‌اند که «مصرانه خواستار آزادی اکبر گنجی هستند.» بنده حضورم را در این سیاهه‌ی بلند و ننگین قویا و شدیدا تکذیب می‌کنم. حقیر نه تنها «مصرانه» خواستار آزادی اکبر گنجی نیستم، و نه تنها «خواستار معمولی» آزادی او هم نیستم، که «مصرانه» خواستار دربند ماندن اویم. اکبر گنجی جایش در همان زندان است و حق بیرون آمدن ندارد. [متن کامل]سرمایه و گنج او جستجوی حقیقت در میان سطور نوشته‌ها بود که ابدا کم گناهی نیست. آزادی او خیانت بزرگی‌ست به آرامش دلنشینی که پس از تعطیلی فله‌ای روزنامه‌ها و نشریاتِ ضاله و تشویش‌گر به این سرزمین برگشته است. آزادی او خیانت بزرگی‌ست به آرمان مقدس «آزادی بیان» که برای به‌دست آوردنش یک‌ْد صال است می‌دویم و خون می‌دهیم. آزادی او خیانت بزرگی‌ست به منافع ملی ایران که  تازه چندسالی‌ست در سایه‌ی خفقان گرفتن امثال گنجی دارد احیا می‌شود. آزادی او خیانت بزرگی‌ست به حرمت و تقدس قلم که آدم پست و دون‌مایه‌ای چون اکبر گنجی آن را ارزان فروخت و حرمت آن را نگه نداشت. آزادی او خیانت بزرگی‌ست به مقام عالی‌مرتبه‌ی آزادگی و شجاعت که اکبر گنجی مفهوم هر دو را به گند کشید.

من نه تنها مصرانه خواستار دربند ماندن اکبر گنجی هستم، که مصرانه خواستار دربند شدن هر نویسنده، اندیشمند، حقیقت‌یاب، پرسش‌کننده، روزنامه‌نگار، تحلیل‌گر، سردبیر، مترجم، ناشر، استاد دانشگاه، دانشجو، طلبه، روشنفکر، نقاش، آهنگساز، فیلمساز، داستان‌نویس و شاعری هستم که ایرانی باشد و مستقل. من مصرانه خواستار دربند شدن هر ایرانی دیگری هم هستم که صاف توی چشم نظام و یا بخشی از نظام نگاه کند و پلک نزند. من هم‌چنین مصرانه خواستار دربند شدن همه‌ی وب‌نگارانی هستم که به ایرانی و آزاده بودن خود پشت کرده‌اند و برای آزادی اکبر گنجی یادداشت نوشته‌اند تا دشمنان این سرزمین را خوش بیاید. به باور من همه‌ی این‌ها را باید خفت‌شان را چسبید و بی‌محاکمه و بی‌قاضی انداخت کنار اکبر گنجی، تا شاید سربلندی و اقتدار ملی کاملا به این سرزمین بازگردد. تجربه‌ی دور ریختن جرثومه‌های فساد و مادران فتنه از فضای اطلاع‌رسانی کشور، و حبس و بازداشت و تهدید و تحدید ایشان در همین چند سال اخیر تجربه‌ی خوبی بود که اکنون باید آن را در گستره‌ای بزرگ‌تر عملی کرد تا مردم خداجوی این کشور برای همیشه صبح‌ها با دلی آرام از کنار دکه‌های روزنامه‌فروشی بگذرند و بر سر کار خویش حاضر شوند، و شب‌ها با قلبی مطمئن به کانون گرم خانواده بازگردند و سر بر بالین بگذارند.

سوزن
 برای اطمینان من مصرانه خواستار دربند شدن هر ایرانی دیگری هم هستم که از از زندانی شدن اکبر گنجی خون به دلش نشست، ولی اکنون از روی خجالت یا ترس، حتا اسم او را هم به یاد نمی‌آورد. از جمله: آقاداوود سوپری سر کوچه‌ی ما و همه‌ی هم‌صنفانش، آقای ذوالفقاری همسایه‌ی ما که راننده‌ی تاکسی‌ست و همه‌ی همکارانش، علیرضا پسر دبیرستانی همکارم و همه‌ی هم‌پایه‌ای‌هایش در سراسر ایران، فرزانه‌خانم آرایشگر زنان محله‌ی ما و همه‌ی مشتریانش و دوستان و اقوام مشتریانش، و دوستان دوستان و اقوام اقوام مشتریانش و… مسعود پسرعموی معلم من و همه‌ی همکارانش در همه‌ی مدرسه‌های ایران، مش‌مریم عمه‌ی روستانشین من و همه‌ی روستاییان ایران، عباسی کارمند جزء اداره‌ی ما و همه‌ی همکارانش در همه‌ی اداره‌ها، اصغر کارگر خدماتی شرکت دوستم و همه‌ی هم‌صنفانش، مهدی آهن‌فروش بازار و همه‌ی حجره‌داران و غرفه‌داران و شرکت‌داران و پاساژداران همکارش. و هر ایرانی دیگری که یاد اکبر گنجی را در دل داشته ولی به یمن گردش آزاد اطلاعات در روزنامه‌ها و صدا و سیما حتا نام او را هم فراموش کرده است.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top