۱- زمان بیشتر و برخی چیزهای دیگر
حسن محمودی در وبلاگش خبـر تشکیل نخستین جلسهی نویسندگان و منتقدان مطبوعات را برای داوری دورهی ششم داد. دست به نقد بگویم که نمیدانم حسن چرا تازگیها از شور وبلاگنویسی افتاده و گه گاه هم که خبری میدهد یا چیزی مینویسد این قدر خسّت به خرج میدهد و بیحوصله برگزار میکند. راستی چرا حسنآقا؟
و اما داوری نویسندگان و منتقدان مطبوعات که حالا دیگر تاریخچهای برای خود پیدا کرده، دارد وارد ششمین سال خود میشود. حسن نوشته که داوری این دوره را زودتر شروع کردهاند تا کیفیت داوری را افزایش دهند. احمد غلامی دبیر جایزه هم گفته که داوری و بررسی کتابهای منتشرشده در سال ۸۳ از چاپ نخستین یادداشت از سوی داوران این جایزه در مطبوعات شروع میشود و آنها قصد دارند در زمان باقیمانده تا اعلام نتایج با تأمل و دقت، کتابهای منتشرشده را نقد و بررسی و تحلیل کنند و با چاپ این نقدها در مطبوعات، خوانندگان را در جریان کار خود قرار دهند. تصمیم بسیار خوبیست که اگر عملی شود، هم با جنس جایگاه داوران این جایزه (مطبوعات) همخوان است و هم میتواند از ایرادهای قبلی به روش و نتیجهی داوری آنها در سالهای قبل بکاهد.
امسال که این گروه هیچ رمان و مجموعهداستانی را شایستهی عنوان کتاب سال ندانست ولی گزارش واکنشبرانگیزی را منتشر کرد [آخر صفحه را ببینید] انتقادهای متفاوتی به نویسندگان و منتقدان مطبوعات شد که تیزترین و آشکارترین آنها، یادداشت پدرام رضاییزاده در وبلاگش بود با عنوان «آقای غلامی، آخرین بار کی یک داستان خوب خواندهاید؟». ایرادهای آشکاری از این دست در کنار ایرادهای پنهانی که در محفلهای خصوصی طرح میشد گویا چندان هم بیتأثیر نبوده؛ خصوصا که احمد غلامی بهعنوان دبیر داوران، ذات پاک و فرهیختهای دارد که اشکالات منطقی را با تواضع میپذیرد. برای این دوره هم از زمان زودتری شروع کردهاند و هم ترکیب داوران تغییر کرده. نبودن برخی از داوران دورهی قبل در این دوره چندان نمیتواند بیمعنا باشد. از داوران قبلی محمدحسن شهسواری، حسن محمودی و مهدی یزدانیخرم باقی ماندهاند و بهجای علیاصغر شیرازی، بلقیس سلیمانی و محسن فرجی اینبار اسدلله امرایی (مترجم و منتقد)، علیاصغر سیدآبادی (روزنامهنگار و منتقد ادبی شماری از روزنامههای اصلاحطلب) و رضا رستمی (رزونامهنگار و منتقد روزنامهی جامجم) به جای آنها نشستهاند.
نویسندگان و منتقدان مطبوعات بهرغم بهرهگیری از شیوهای کاملا مشخص در داوری خود، از کوچکترین امکانات تشکیلاتی هم بهره نمیگیرند. یعنی گویا نه حوصلهاش را دارند و نه پول و وقتش را. هرچند چندان هم موافق با تشکیلاتگرایی (چنین اصطلاحی وجود دارد؟) نیستم اما گمان میکنم تشکیلاتی عملکردن حداقل میتواند به کمی شفافتر شدن فضای داوری این گروه کمک کند که نهایتا بر اعتبار خود جایزه میافزاید. البته شاید همه یا برخی از آنها طالب این شفافیت نسبی نباشند چون شفافیت مسئولیت میآورد. زور که نیست؟
۲- زندهباد نشریات اینترنتی
دوهفتهنامهی پیادهرو یک نشریهی اینترنتی جدید است که از بخت خوب ما فرهنگی هنریست و انصافا شروع امیدوارکنندهای دارد. نشریههای اینترنتی که مشکل سیاسی ندارند چرا نباید مثل نشریات کاغذی مزخرفی که در سال دویست بار خبر تصویب قانون خرید خدمت سربازی میدهند، از طرف یک جایی مثل ارشاد حمایت مالی شوند تا سرپا بمانند؟ بگذریم… سوای ایرادهای کلی و اصولی که من به نشریاتی از این دست دارم و قبلا بهطور مفصل در مورد کاپوچینوی سردشدهمان رودهدرازی کردهام، دمدستترین اشکالات این نشریه دو چیز است؛ یکی این که با توجه به زمانبندی داشتن، تاریخ انتشار مشخص نیست و دیگری این که فاصلهی بین خطوط متنها بسیار کم است و آدم را عصبی میکند. باقی ایرادها بماند برای بعد… و اما در میان مطالب «پیادهرو» که چرخی زدم، یک مقاله ـ مصاحبه چشمم را گرفت. این چند جمله را بخوانید و اگر خواستید باقی را در خود نشریه بخوانید:
سینمای آلمان با قدمتی تقریبآ برابر با طول تاریخ سینما […] با توجه به پخش گستردهی فیلمهای معروف به پاپ کورنی از سیما [تلویزیون ایران] که فیلمهایی سردستی با خرجهای بالا ناشی از تصادفهای پیاپی اتومبیلها و شخصیتهای مطلق خوب/بد هستند در ایران به عنوان سینمایی سرگرم کننده و کاملآ بیارزش از لحاظ محتوی شناخته شده، ولی در واقع جریانی کاملآ متفاوت نسبت به تصور ما در سینمای کشور آلمان برقرار است… [متن کامل]
۳- کدام انقلاب؟ جوانها چت میکنند!
روزنامهی جامجم (۱۲ دی ۸۳) در صفحهی ادبیاتش چند تا مصاحبه دارد با این عنوان کلی که «صاحبنظران از انقلاب ادبی پس از نیما میگویند». به ندرت میتوانم در روزنامهی جامجم مطلب دندانگیری بخوانم. بالاخره روزنامهی صدا و سیما با خود صدا و سیما باید همهجوره متناسب باشد. به هرحال از جامجم ۱۲ دی فقط صفحهی ادبیاتش چشمم را گرفت و از مجموع نظرات چاپشده در این صفحه، حرفهای منوچهر آتشی حسابی کیفورم کرد. لینک به صفحهی پیدیاف است. من که نتوانستم صفحهی HTML آن را پیدا کنم. برای همین متن را از رو تایپ کردم و البته اضافات روزنامهنگارانهاش را حذف کردم. بگذریم؛ بخوانید آتشی چه گفته. نکتهی ظریفی توی این حرفها هست که ترجیح میدهم چیزی دربارهاش نگویم چون به دردسرش نمیارزد!
منوچهر آتشی: «شرایطی که نیما در آن ظهور کرد، شرایط بعد از مشروطیت بود. مشروطیت اگر به نتیجه میرسید، میبایست ایران را به سمت مدرنیسم میبرد؛ اما اخلالهایی صورت گرفت و مشروطیت هم از مسیر خود منحرف شد و شکست خورد… در این میان فقط یک شخص پربار و آگاه به ادبیات و فرهنگ ایران و جهان مثل نیما به شکل معجزهآسا پیدا شد و توانست در شعر انقلاب کند. یعنی انقلابی که میبایست در جامعه صورت میگرفت در شعر رخ داد.ولی این اتفاق دیگر تکرار نمیشود، چون جامعه باید رو به جلو برود تا شعر به تبعیت از آن رشد کند. شعر اصل نیست، فرع حرکت اجتماع است.
هیچ زمینهای برای انقلاب ادبی وجود ندارد. چیزی که مشخص است این که زمینهی اجتماعی ماجرا به هیچ نحو آماده نیست. آن موقع اگر این اتفاق افتاد، به واسطهی افرادی بود که شعر میخواندند و بر خلاف خیلی از آقایان از حرکتی نو حمایت میکردند. الان اما دیگر کسی شعر نمیخواند. جوانها کلی سرگرمی جدید پیدا کردهاند و به جای این که کمی دربارهی شعر نیما فکر کنند، از صبح تا شب چت میکنند… به همین جوانها بگو «مرغ آمین» را بخوانند، یا اصلا نه؛ شعر سادهتری مثل «ریرا» را بخوانند. به خدا اگر بتوانند! انقلاب نیاز به آگاهی دارد. جوانهای ما نه شعر کلاسیک را میشناسند، نه شعر نو را. با این وضعیت نباید به فکر تحول بود.»
بدون نظر