خوابگرد: خلاصهاش این که وقتی خواستم یادداشت محمد ارژنگ دربارهی سینمای جشوارهای ایران را در اینجا منتشر کنم، در مقدمهاش اشارهای کردم به نوشتهای از سعید مستغاثی که به تازگی منتشر شده بود. چند روز بعد مستغاثی مقالهای نوشت و حرفهای ارژنگ را نقد کرد. با خواندن آن نوشتم که هر دو درست میگویند، ولی از دو منظر متفاوت. حالا ارژنگ چندخط دیگری نوشته که میخوانید. البته عنوان نوشتهاش از من است.
حکایت عنب و انگور در بررسی سینمای جشنوارهای
نویسندهی مهمان: محمد ارژنگ
جوابیهی آقای مستغاثی به یادداشت من، به اندازهی مقالهی قبلیشان برایم آموزنده بود، اما چیزی که شاید این وسط سوءتفاهمی را به وجود آورده این است که یادداشت من به قصد “جوابیهای بر نوشتهی ایشان” نوشته نشد و همین شاید سبب شده که ایشان در جوابیهشان به نکاتی اشاره کردهاند که بنده هم کاملاً با آنها موافقام اما چندان مرتبط به مطلب بنده نمیشوند؛ مثل بحث سینمای تفریحی (یا به قول معروفِ این روزها سینمای بدنهای) پس از دههی شست که اثرهای نازلی بودند و… من در آن یادداشت سعی داشتم با نظری کوتاه بر روند سینمای جشنوارهای ایران، بگویم که انگیزههای فیلمسازان در این مسیر تغییر کرده و انگیزههای فرهنگی جایش را به انگیزههای اقتصادی داده است. اینجا اختلاف نظر بنده با جناب مستغاثی روشن میشود چون ایشان در نیمهی پایانی مطلبشان بهوضوح در اینباره نکاتی را مرقوم فرمودهاند. [متــن کـامــل]
۱) بنده هم معتقدم از نظر تعداد تماشاگران، فیلمهای هنری ایرانی در خارج از کشور مخاطب چندانی ندارند؛ گو اینکه اعتقاد من در این میان مهم نیست و آمار این امر را ثابت میکند و حتا در همان آماری که بنده از قول مؤسسهی دیداری/شنیداری اروپا ارائه داده بودم، بیشترین تماشاگر مربوط به سفر قندهار با تعداد ۱،۲۵۷،۴۰۶ نفر در پانزده کشور است که میانگین آن چیزی تقریباً برابر ۸۴،۰۰۰ نفر در هر کشور میشود که رقم چندان توجهبرانگیزی نیست، آن هم برای فیلمی که بیشتر بهواسطهی مسائل سیاسی مربوط به یازده سپتامبر (و نه فقط ویژگیهای هنری) مخاطبانش را جذب کرد. گرایش اقتصادیای که من در آن مطلب سعی کرده بودم به آن اشاره کنم، تمایل فیلمسازانیست که با ساختن فیلمهای هنری و با اتکا به همین مخاطب اندک سعی دارند به سود فردی خودشان برسند. از این منظر است که بنده چندان با جناب مستغاثی همعقیده نیستم که فیلمساز جوانی با به کار گرفتن دوراندیشی و امکانات شخصی دوربین فیلمبرداری وارد ایران کرده باشد. به نظر من این جوانِ دوراندیش میتوانست با اتکا به همان امکاناتِ فردیاش دست به کارهای فرهنگیتری بزند اما “به فکرش نرسید”. واقعاً چرا این فیلمساز “به فکرش نرسید” در راه بازگشت به ایران ـمثلاًـ چند کتاب تئوری سینمایی بخرد و با سپردن آنها به افراد صاحب صلاحیتی که معمولاً در فشار اقتصادی هم به سر میبرند، هم به آنها کمکی کرده باشد و هم به سینمای مملکت؟ اشارهی من به همین عبارت “به فکرش نرسید” است، چون این فیلمسازانی (که به واسطهی آشنایی با بعضیشان و برای جلوگیری از کدورتهای مرسوم، اسمی از آنها نبردهام) به محض فراهم شدن شرایط، حساسیتهایشان در زمینههایی تحریک میشود که صرفهی اقتصادی کلان داشته باشد. این که آقای مستغاثی فرمودهاند فیلمهای سمیرا مخملباف و بهمن قبادی کوچکترین نشانهای از فضای تجاری نشان نمیدهند مورد تأیید بنده هم هست با این تفاوت که من معتقدم بعضی از این فیلمها، بدون داشتن سر و شکل یک فیلم تجاری برای نائل شدن به سودِ فردیِ فیلمساز ساخته شدهاند. من دربارهی خوبی یا بدی این جریان وارد قضاوت نمیشوم اما فکر میکنم این موضوع حقیقتیست که نباید از نظر دور داشت. بنابراین (چنانکه آقای مستغاثی فرمودهاند) بنده به دنبال زدنِ برچسبهای ناشایست بر این گروه فیلمسازان نیستم.
۲) تا آنجایی که ذهن من یاری میکند، زمزمهی مخالفتهای دولتمردان با سینمای جشنوارهای ایران در دههی هفتاد شکل گرفت تا جایی که یکی از مقامهای عالیرتبهی کشوری رسماً اعلام کرد این فیلمها فقط برای خوشآمد کشورهای غربی ساخته میشوند. بنده هم قبول دارم که بسیاری از تابوهای دههی شست در دههی هفتاد شکسته شد اما تلاش برنامهریزی شدهای را که امثال شجاعنوری در دههی شست پیگیری میکردند در دههی هفتاد رفته رفته رنگ باخت و مخالفتهای رسمی و غیر رسمی با نوع سینمای هنری ایران خود را نشان داد. درهرحال در این مورد نظر آقای مستغاثی بر بنده صائب است.
۳) همیشه استثنائات را در نظر داشته باشیم. همهی آنچه من نوشتهام تنها به “گروهی” از فیلمسازان مربوط است و نه همهی آنان.
۴) با وجودی که جناب مستغاثی مطلب بنده را مقولهای بدیهی که سالها پیش پروندهاش در نزد خود فیلمسازان ایرانی مختومه اعلام گردیده دانسته بودند، و با اینحال احترام گذاشته و پاسخی به آن داده بودند، بسیار خوشحالام و شخصاً منتظر مطالب بعدی ایشان هستم.
بدون نظر