وقتی که مسجدجامعی در کسوت قائممقامی ارشاد، تمرین وزیربودن میکرد، چندباری با او مصاحبهی تلویزیونی داشتم که بار اولش به مکافات گذشت. عجیب آهسته و جویده حرف میزد و خصوصا طولانی و کشدار. مصیبتی بود فشرده کردن آن همه حرف در حد یک گزارش چند دقیقهای و تقویت صدایش روی میز تدوین، طوری که هم شنیده شود و هم نویزدار نشود. آن زمان با خودم میگفتم چطور میشود به او گفت که بلندتر حرف بزند و تندتر؟ نتوانستم بگویم. حجب و حیا نگذاشت. پس از آن تلاش کردم هم میکروفن را به دهان او نزدیکتر کنم وهم با جسارت در میان حرفهایش بدوم.
مسجدجامعی نورچشمی بود و در فتح وزارت ارشاد به دست اصولگرایان، خیلی آرام قبای وزارت پوشید. اما هنوز آهسته حرف میزند و کشدار، آنقدر که گاه صدایش حتا شنیده نمیشود. این ایام که انگار هیچ کس توجهی به مسجدجامعی ندارد، دقیقتر که شویم، مقصری را میبینیم که بهواسطهی آهسته حرف زدنش و اصلا حرف نزدنش، انگار از نظرها پنهان مانده است. در ماجراهای امروز، از اطاعت مدیر کل مطبوعات خارجی مسجدجامعی از قاضی مرتضوی گرفته تا بازجویی از معاون فرهنگیاش، هیچ کس سراغی از مسجدجامعی نمیگیرد. نشر صراط تخته میشود، مدیران مسئول چند انتشاراتی به دادگاه خوانده میشوند، روزنامهنگاران راه قرضی خود به دادگاه را طی میکنند، جشنوارهی مستند فروغ به گل مینشیند، روزنامهها همچنان بسته میشوند، سانسور بر اینترنت هم چیره میشود و هزار ناسور دیگر اما هیچ کس صدایی از مسجدجامعی نمیشنود. حمایت از ارباب قلم و هنر، به کنار؛ او حتا از کارمندان خود هم دفاع نمیکند.
در این میان جماعتیهستند از روشنفکران با مهری از نگونبختی بر پیشانی که نه سودای سیاست دارند و نه سفرهشان با کارشان پرطعام میشود، اما بلاتکلیفاند و مستاصل. آن که به دادگاه میرود، میداند که تکلیفش را قاضی روشن خواهد کرد، به شومی یا برائت. تختهشدگی هم که خود روشنترین وضعیت عینیست. بلاتکلیفی اما درعین غیرمتعهدبودن شاید رنجآورترین شکل برخورد فرهنگی یا ضدفرهنگی باشد.
روشنتر بگویم؛ هر کتابی که برای دریافت مجوز به ممیزی ارشاد میرود، توسط یک نفر به نام بررس (سانسورچی) بررسی میشود. بررس میتواند نظر موافق بدهد و کتاب منتشر شود. اما اگر دراینباره به یقین نرسد، آن را به شورای ممیزی میفرستد تا شورا نظر نهایی را اعلام کند. این، بلاییست که نه بر سر کتابهای روز سیاسی و اجتماعی که بیشتر بر سر آثار ادبی معاصر میآید (چرایش بماند البته). نویسندگان زیادی هستند اکنون که مدتهاست در انتظار نظر ممیزی ارشاد نشستهاند و تنها از ناشران میشنوند که هنوز خبری نیست. این که چرا ناشران خود پیگیر نیستند، بماند. نویسندگانی هم که این روزها به ارشاد مراجعه میکنند و کتابشان از زیر دست بررس رد شده و به شورا فرستاده شده، با این پاسخ روبهرو میشوند که نزدیک به چهار هفته است شورا تشکیل نشده و احتمالا حالا حالاها هم تشکیل نمیشود. و این، یعنی انتظار و بلاتکلیفی. مسجدجامعی کجاست اما؟
قطعا فشارهای قضایی به مسئولان بخش کتاب در ارشاد، جسارت و استقلال را از آنان گرفته است اما این دلیل نمیشود که اساسا تعطیل کنند همه چیز را. و از این بالاتر، مسجدجامعی را خطاب میکنم به جای آن سالها که حجب و حیا اجازه نداد. آقای مسجدجامعی! شما وزیر ارشاد هستید. اگر نقشی هم در منازعات قدرت و ترکشهای سهمگینش بر پیکرهی فرهنگ و هنر این مملکت ندارید، دستِکم این شورا را منحل کنید و به بررسهایتان هم دستور بدهید که هر رمانی را که نمیپسندند و یا به آن شک دارند، رد کنند و خیال نویسنده را راحت!
آقای مسجد جامعی لطفا بلندتر صحبت کنید، کمی هم فشردهتر؛ وقت تنگ است. این کار هزار بار بهتر از این است که در سمینار خودروی ملی پیشنهاد کنید برای ملیتر شدن خودرو، یک جاقرآنی ثابت در سمند طراحی کنند. راستی واقعا شما این پیشنهاد را دادهاید؟ با شما هستم آقای وزیر… اصلا شما تشریفِ وجود دارید؟… صدایتان را نمیشنوم، لطفا بلندتر!
بدون نظر