خوابگرد

نسخه‌پیچی وحشت‌آور چند برگ داستان

قبلاً هم اعلام کرده‌ایم که هر کس بخواهد تحلیلی کلی در باره‌ی مجموعه‌ی آثار برگزیده‌ی جایزه‌ی ادبی بهرام صادقی بنویسد، برای انتشار آن در خوابگرد آماده ایم. آن‌چه می‌خوانید، یادداشت یکی دیگر از خوانندگان است که برای انتشار فرستاده. پیش از آن اما، چند نکته:

ـ تنها شرط انتشار یادداشت‌ها، نظرداشتِ «همه‌ی آثار» در یک مطلب است، با رعایت ادب و آداب نقد و بررسی.
ـ کاملاً روشن است که این یادداشت‌ها نظر شخصی نویسندگان آن‌ها ست و هیچ ربطی به نظرگاه برگزارکنندگان و نیز داوران ارجمند این جایزه ندارد.
ـ از طرف دبیر هیئت داوران این قول را به همه‌ی شما می‌دهم که این یادداشت‌ها هیچ‌گونه تأثیری، مثبت یا منفی، بر نظر داوران ندارد.
ـ اگر این جایزه با انتشار آثار برگزیده (با همه‌ی دردسرهایی که برای ما دارد) توانسته باشد به این شکل مخاطب را درگیر کند، تا همین‌جا هم به یکی از اهداف خود رسیده است.
ـ بحث‌های حاشیه‌ای در باره‌ی امتیازدهی کاربران در کتابخوان طاقچه، با همه‌ی سوء‌استفاده‌های احتمالی، خود بخشی از روندی ست که در فضای ادبی باید بگذرانیم تا به بلوغ و انصاف و احترام به آرای دیگران برسیم. با این حال، تنها اتفاقی که می‌تواند جمع‌بندی آراء خوانندگان را به واقعیت نزدیک‌تر کند، مشارکتِ «شمار بیشتری» از خوانندگان در این نظرسنجی ست.
ـ هدف اصلی ما از نظرسنجی از خوانندگان، در وهله‌ی نخست، پرهیز از برگزاری جایزه در خلأ و برقراری ارتباط مستقیم آثار و نویسندگان با جامعه‌ی مخاطب بوده. سایر مسائل، مزه‌های تلخ و شیرین این ضیافت ادبی اند.

نسخه‌پیچی وحشت‌آور چند برگ داستان
یا نگاهی سلیقه‌ای به داستان‌های جایزه‌ی ادبی بهرام صادقی

نویسنده‌ی مهمان: ماژلان
درک این حقیقت ساده که ممکن است معیارهای داوران در انتخاب و گزینش این داستان‌ها شامل سلیقه‌شان هم باشد، خیلی پیچیده نیست. با پذیرفتن این اصل چه در این مسابقه و چه در هر مسابقه‌ی هنری دیگری، علی‌الخصوص در مسابقه‌های ادبی، خیلی از گلایه‌ها و شِکوه‌ها از بین خواهند رفت. من به عنوان یکی از شرکت‌کنندگان در این مسابقه که داستانم جزو چهل داستان دور اول بوده، حالا فقط می‌توانم شاهد انتشار آثار بیست نویسنده (همکار و نه رقیب) بر روی نت باشم و یا از انتخاب نشدن داستانم دلخور شوم یا برعکس کار بهتری انجام دهم. آن‌ها را بخوانم و نظر شخصی خودم را راجع به این آثار در نت منتشر کنم. چون به هرحال من هم سهمی در پررونق‌تر کردن مسابقه‌ای خواهم داشت که در قدم اول دلم می‌خواست جزئی از برگزیدگانش باشم و حالا که نیستم، چه اشکالی دارد که هم‌چنان همراه دوستانم بمانم؟

شاید این قدم اولی باشد در نشان دادن اهمیت یک مسابقه ادبی برای نویسندگان و خروج از آن بی‌حسی که حسین سناپور هم درباره‌اش حرف زده و گله کرده بود. البته پیش از این کار باید بگویم که وقتی صحبت از دخالت دادن سلیقه می‌کنم، منظورم استفاده از این عبارت در وجه منفی‌اش نیست. به هرحال هرکسی به اقتضای تجربه و سواد ادبی خودش می‌تواند سلیقه‌ای متفاوت با سایرین داشته باشد، ولی باید بپذیریم که سلیقه‌ی متفاوت نه خوب است و نه بد. تنها یک ویژگی ست. یک ویژگی حاصل ادراک شناختی هر آدمی ست از جهان هستی و معانی متفاوت آن.

با این مقدمه لازم می‌بینم معیارهای بررسی این بیست اثر را با توجه به سلیقه‌ی داستان‌خوانی خودم همین اول معلوم کنم تا اگر کسی مایل به خواندن باقی متن نبود، وقتش تلف نشود. من این بیست داستان را با سه معیارِ جذابیت‌های زبانی، جذابیت سوژه و پایان‌بندی مورد خوانش قرار دادم. چون زبان برای من دعوتنامه‌ای به حضور در جشن خواندن یک اثر است، سوژه غذایی ست که در این میهمانی سرو می‌کنند و پایان‌بندی می‌گوید که وقتی از میهمانی بیرون رفتم خوش گذشته یا نه؟

زبان
کلمات تنها ابزار نویسنده‌‌ اند و کوشش ما به عنوان معماران یک متن ادبی، همیشه بر این مبنا شکل گرفته که اثری با امضای شخصی خودمان خلق کنیم. من قصد ندارم به آثاری با پیچیدگی‌های زبانی امتیازی ویژه بدهم چه این‌که داشتن زبان سهل و ممتنع هم اگر در جای خودش استفاده شده باشد، می‌‌تواند آن داستان را از باقی آثار متمایز کند. با این تفسیر، داستان «زورآباد» با زبانی سلیس و دلنشین اما سرشار از واژه‌های کم‌تر استفاده‌شده که لحن یک طبقه خاص را تصویر می‌کند، برجسته‌ترین داستان در میان این بیست اثر بود. هم‌چنین «نسخه‌پیچ» به‌خاطر استفاده‌ی موزون از کلمات کنار هم و القای حسی شاعرانه متناسب با حال و هوای سیال داستان در مقام بعدی قرار می‌گرفت. داستان‌های «بازخوانی زندگی وحشت‌‌آور …» و «شرط باخت‌باخت» به نسبت سایر داستان‌ها زبان شسته رفته‌تر و همخوان‌تری با ماجرای روایت شده داشتند و نویسنده‌ی «لگاح» با استفاده از کلمات بومی توانسته بود حال و هوای خوبی به داستانش بدهد و همین زبان به بُعد دادن به شخصیت‌های داستانی کمک زیادی کرده بود. اما در باقی داستان‌ها زبان تنها ابزاری برای روایت یک ماجرا بود. داستان «اترک» و داستان «وی» از نظر من اگرچه تلاش کرده بودند تا زبان ویژه‌ای خلق کنند، اما در نهایت متنی پردست‌انداز ساخته بودند که خواننده برای رسیدن به تصویر جامع داستان ناچار به صرف تلاشی مشقت‌بار می‌شد.

سوژه
داشتن سوژه‌ی جذاب برگ برنده‌ی یک داستان است. گاهی سوژه امری غریب است. داستان‌های «بازخوانی وحشت‌‌آور…»، «پیشانی سوراخ من»، «ستاره‌ی شمالی» و «مسعود بی‌برگ» داری چنین ویژگی‌ای بودند. در میان این چهار داستان، «مسعود بی‌برگ» و بعد «بازخوانی وحشت‌‌آور…» این امر غریب را به‌شکل ملموس‌تر و قابل فهم‌تری روایت کرده بودند. «ستاره‌ی شمالی» با زبان سردِ خود ابعاد امر غریب را برجسته‌تر نشان داده بود و «پیشانی سوراخ من» از فضاهای رنگین‌تری برای دلنشین‌تر کردن اثر بهره برده بود.

اما گاهی تجربه‌های زیست‌شده‌ی نویسنده در فضایی معمولی وقتی با جهان‌بینی او ترکیب می‌شود، سوژه‌ای جذاب می‌آفریند. داستان‌های «سگ نجس است»، «صلح در وقت اضافه»، «عصر یک چهارشنبه‌ی بارانی»، «رزم آفتاب‌پرست‌ها» و «نسخه‌پیچ »دارای چنین خاصیتی بودند. با این حال داستان «سگ نجس است» ذهنیت بیمارگونه‌ی راوی‌اش را با کلیشه‌های دم‌دستی البته برای خواننده‌ی علاقه‌مند به ژانر جنایی پیش برده بود و «صلح در وقت اضافه» تجربه‌ی تکراری از ده‌ها تجربه‌ی درخشان‌تر راوی مرده راجع به جنگ بود که نظیرش را در آثار سینمایی دیده‌ایم. «رزم‌آفتاب‌پرست‌ها» اگرچه تلاش کرده بود با استفاده از زبان استعاره مفهوم را به تصاویر گره بزند ولی در نهایت یک متن سرد و عاری از عنصر همدلی برای خواننده خلق کرده بود و «عصر یک چهارشنبه‌ی بارانی» درونیاتِ راوی سردرگم را با جهان واقعی به شکلی نسبتاً نامتناسب پیوند داده بود. در میان این داستان‌ها «نسخه‌پیچ» تنهایی یک سرباز و زندگی موازی او در جهانی غیر از عالم واقع را به شکل قابل قبول‌تری نشان داده بود.

گاهی پرداختن به یک واقعه‌ی خاص و از منظری متفاوت می‌تواند سوژه‌ی جذابی خلق کند. داستان‌های «اترک»، «مارپله»، «ققنوس» و «لگاح» دارای چنین خصوصیتی بودند. «اترک» نگاهی به وقایع اول انقلاب ایران و درگیری دسته‌ها و گروهک‌های خاص داشت اما وسواس نویسنده بر زبان‌آوری (که در این امر هم موفق نبود) باعث شده بود داستانی که لازمه‌ی جذابتیش داشتن ریتمی تند و هیجان‌انگیز است، به داستانی با ریتم کند تبدیل شود و در واقع سوژه فدای زبان شده بود. «مارپله» به وقایع سال‌های نخست‌وزیری مصدق و باز هم گروهک‌های خاص آن دوره می‌پرداخت. در مقایسه‌ی این داستان و داستان قبلی نویسنده، این یکی توانسته بود هماهنگی مناسبی بین ریتم و روایت برقرار کند. داستان «لگاح» به وقایع بعد از جنگ در منطقه‌ای جنگ‌زده و جنوبی می‌پرداخت که دستاورد تامل‌برانگیزی در ترکیب تجربیات نویسنده با واقعه‌ی خاص نداشت. داستان «ققنوس» راجع به پیدا شدن غواصانی بود که در عملیات کربلای چهار زنده‌به‌گور شده بودند. در میان تمام داستان‌های این گروه، «ققنوس» کم‌امتیازترین در این دسته بود. استفاده از کلیشه‌ی عاشقی چشم‌انتظار معشوق و بعد ترکیب آن با آن واقعه‌ی شگرف، داستانی ساخته بود رمانتیک که ممکن بود خوانندگان حرفه‌ای را نه تنها علاقه‌مند نکند که برعکس دلزده هم بکند.

باقی داستان‌ها سوژه‌هایی متوسط داشتند، حالا یا خیلی غریب نبودند و یا تجربه‌ی زیست‌شده‌ی خاصی، درون‌شان به چشم نمی‌خورد.

پایان‌بندی
چرا پایان‌بندی مهم است؟ چون پایان‌بندی نتیجه‌ی نهایی ترکیب سوژه‌ی جذاب و زبان دلنشین است. پایان‌‌بندی معلوم می‌کند که نویسنده فی‌البداهه شروع به خلق تصاویر جذاب کرده یا برای آن تصاویر، تمهیدی جهان‌بینانه! اندیشیده. پایان‌‌بندی نشان می‌دهد که استفاده از زبان دلنشین در نهایت، لذتی ماندگار به خواننده خواهد داد یا نه. و در مدت زیادی که خواننده‌ی داستان‌های کوتاه نویسندگان تازه‌کار بوده‌ام، دیده‌ام که خیلی‌هاشان ازخلق یک پایان‌ خوب برای داستان‌هایشان ناتوان اند. درست مثل تیم فوتبال‌مان که همیشه تا جلوی دروازه حریف می‌رود، ولی کسی نیست که گل آخر را بزند! در این داستان‌ها و از نظر من سه جور پایان‌بندی داشتیم: خوب، بد و بی‌ربط

بی‌ربط
پایان‌بندی بی‌ربط ممکن است یک پایان‌بندی خوب اما نسبتاً بی‌ربط به داستان باشد. با این تعریف پایان «میدان آزادی»، «اترک»، «شرط باخت باخت»، «پیشانی سوراخ من»، «ستاره‌ی شمالی»، «وی» و «سگ نجس است» پایانی بانمک یا جذاب و یا قابل تحمل داشتند ولی در نهایت به کل داستان وصله شده بودند. در این دسته، پایان «سگ نجس است» از همه‌ی پایان‌ها بی‌ربط‌تر به‌نظرم رسید.

بد
هیچ پایانی بدتر از یک پایان کلیشه‌ای و قابل حدس نیست، هم‌چنین پایانی که به اندازه‌ی کل روایت جذاب نباشد یا روایت باشکوه را به سطحی عادی تنزل دهد هم پایانی بد است. از نظر من پایان داستان‌های «در خیال بر درختی …»، «چال»، «عصر یک چهارشنبه‌ی بارانی»، «ققنوس»، «رزم آفتاب‌پرست‌ها»، «زورآباد» و «لگاح» در این دسته جا می‌گرفتند. در این دسته «عصر یک چهارشنبه بارانی» باز هم در جایگاه کم‌امتیازترین‌های این دسته قرار می‌گیرد.

خوب
اما یک پایان‌خوب با تفاسیر بالا پایانی ست که به کل حرفی که نویسنده قصد داشته بزند بخورد. جذابیتِ هنریِ خودش را داشته باشد و در نهایت بتواند خواننده را قانع کند که از داستان یک حال خوب گرفته. داستان‌های «مسعود بی‌برگ»، «مارپله»، «بازخوانی وحشت‌آور…»، «صلح در وقت اضافه»، «گروه پزشکی ۶۳»، و «نسخه‌پیچ» دارای پایان‌های قابل قبول و حتی دوست‌داشتنی بودند. در این دسته، پایان «نسخه‌پیچ» از همه‌ی‌ داستان‌ها پایانی چندبعدی‌تر و دلنشین‌تر داشت.

خب با این تفاسیر به‌نظرم می‌رسد که به عنوان یک داور تک‌نفره اجازه داشته باشم که رتبه‌های خودم را هم به داستان‌ها بدهم. دقت کنید که تمام این نتیجه را با همان پیش‌فرضی که در پاراگراف اول شرح دادم استنتاج کرده‌ام. از نظر من سه داستان «نسخه‌پیچ»، «مسعود بی‌برگ» و «بازخوانی وحشت‌آور زندگی … » به‌خاطر داشتن سه ویژگیِ زبان خاص‌تر، سوژه‌ی جذاب‌تر یا پایان بهتر سه رتبه‌ی اول خواهند بود و سه داستان «چال»، «ققنوس» و «عصر یک چهارشنبه بارانی» به ترتیب رتبه‌های آخر را می‌گیرند.

در نهایت، تمام این یادداشت را برای این منتشر کردم تا به زعم خودم سهمی در رونق بخشیدن به این جایزه داشته باشم و جز این اگر بود، اسم مستعار برنمی‌گزیدم. برای تمام نویسندگان راه‌یافته به مرحله‌ی دوم و برگزارکنندگان مسابقه آرزوی موفقیت‌های پیاپی دارم.

***

بیست داستان برگزیده‌ی دومین دوره‌ی جایزه‌ی ادبی بهرام صادقی

شما هم تا هفتم بهمن‌ماه ۹۴ فرصت دارید که به داستان دلخواه‌تان امتیاز بدهید. روی هر عنوان که کلیک کنید، به متنِ داستان در سایت خوابگرد می‌رسید. و در مقابلِ هر عنوان، لینکِ متنِ آن اثر در کتابخوان طاقچهدرج شده برای امتیاز دادنِ شما. برای مطالعه‌ی داستان‌ها در طاقچه و امتیاز دادن، باید اپلیکیشن آن را روی موبایل یا تبلتِ خود نصب کنید. نسخه‌ی اندرویدِ آن را می‌توانید از این لینک و نسخه‌ی آی‌او‌اسِ آن را می‌توانید از این لینک بگیرید.

ـ اترک  [در طاقچه +]
ـ بازخوانی زندگی وحشت‌آور آقای هدایتِ جبرپور در تشییع جنازه‌اش  [در طاقچه +]
ـ پیشانی سوراخ من  [در طاقچه +]
ـ چال  [در طاقچه +]
ـ در خیال بر درختی میوه‌ می‌دهد  [در طاقچه +]
ـ رزم آفتاب‌پرست‌ها  [در طاقچه +]
ـ زورآباد  [در طاقچه +]
ـ ستاره‌ی شمالی  [در طاقچه +]
ـ سگ نجس است  [در طاقچه +]
ـ شرطِ باخت‌باخت  [در طاقچه +]
ـ صلح در وقتِ اضافه  [در طاقچه +]
ـ عصر یک چهارشنبه ی بارانی  [در طاقچه +]
ـ ققنوس  [در طاقچه +]
ـ گروه پزشکی ۶۳  [در طاقچه +]
ـ لگاح  [در طاقچه +]
ـ مارپله  [در طاقچه +]
ـ مسعود بی‌برگ  [در طاقچه +]
ـ میدان آزادی  [در طاقچه +]
ـ نسخه‌پیچ  [در طاقچه +]
ـ V «وی»  [در طاقچه +]