کتاب‌گرد مقالات

۱۵۰سالگی توماس مان؛ چرا چپ و راست هر دو بر سر این نویسنده اتفاق نظر پیدا کرده‌اند؟

۱۸ خرداد ۱۴۰۴

حبیب حسینی‌فرد: توماس مان بازگشته است؛ این جمله تنها برای روز ۶ ژوئن ۲۰۲۵ (۱۶ خرداد) در لوبک (زادگاه توماس مان در شمال آلمان) صادق نیست، بلکه در سراسر آلمان، به مناسبت صدوپنجاهمین سالگرد تولد او، به‌تمام معنا صدق می‌کند. در واقع امسال سال بزرگداشت توأم با نقد توماس مان است که حالا به نویسنده‌ای مورد قبول در میان همه‌ی طیف‌های سیاسی آلمان بدل شده است.

به مناسبت ۱۵۰‌سالگی تولد توماس مان، حالا برای هوادارانش یک پلت‌فرم بزرگ اینترنتی هم راه افتاده که همه‌ی یافته‌ها، مقاله‌ها، آرشیوها و نیز مراسم و رویدادهایی که امسال برای بزرگداشت او برپا می‌شود، در آن قابل رؤیت است. مقالات تحلیلی باارزش زیادی هم در این سایت منتشر شده‌، مثل مقاله‌ی مارتین میتلمایر درباره‌ی دوران تبعید توماس مان در کالیفرنیا با عنوان «احساس غربت در بهشت» (Heimweh ins Paradies).

در این سال بزرگداشت، رمانی خلاقانه هم از ماتیاس لوره منتشر شده به نام «برادران شیطان» (Teufels Bruder) که در آن توماس مان خود به یک شخصیت رمان بدل می‌شود.

در زندگی‌نامه‌ی جدیدی که تیلمان لامه نوشته، تصویر متفاوتی از توماس مان ترسیم می‌شود و نوعی بازخوانی آثار او با توجه به گرایش‌های جنسی‌اش موضوع کار است. مان بارها افسانه‌هایی خودساخته درباره‌ی زندگی‌اش پخش می‌کرد و همجنس‌گرایی‌اش را حتا بیش از آن‌چه علنی شده بود، پنهان می‌کرد. با انتشار یادداشت‌های روزانه‌ی او در سال ۱۹۷۰ و آشکارشدن بیشتر گرایش جنسی‌اش، توجهات به رسوب این گرایش در آثار مان هم بیشتر شد و حالا لامه کلاً در بیوگرافی جدید مان بر این ماجرا متمرکز شده است.

ملی کیاک نیز نسخه‌ی جدیدی از سخنرانی‌های معروف رادیویی بی‌بی‌سی توماس مان در دوران جنگ جهانی دوم خطاب به مردم آلمان و دعوت آن‌ها به مقاومت در برابر فاشیسم را با عنوان «شنوندگان آلمانی!» (Deutsche Hörer!) منتشر کرده است.

در لوبک، می‌توان مجسمه‌ای از خمیر بادام از توماس مان را نیز در قهوه‌خانه‌ی سنتی «نیدرگر» (Niederegger) تماشا کرد.

شهر زادگاهش، لوبک، در این روز جشن، برای بزرگداشت بزرگ‌ترین فرزند خود (پس از ویلی برانت) چیزهای زیادی تدارک دیده بود، نه فقط کنسرت شبانه. این برنامه را فریدو، نوه‌ی محبوب توماس مان، متوقف کرد؛ همان کسی که توماس مان در رمان دکتر فاوستوس در قالب شخصیت کودکانه‌ی «اِخو» (Echo) به تصویر کشیده بود.

فریدو اکنون در ۸۴سالگی، با موهای سفید و عینک مطالعه و نوعی حواس‌پرتی سبک اما شاداب و بانشاط، روی صحنه‌ی تئاتر به‌جای پدربزرگش پشت تریبون ایستاد و با توجه به وضعیت نگران‌کننده‌ی جهان، بخش‌هایی دلگرم‌کننده درباره‌ی دموکراسی و انسان‌دوستی را از کتاب جدید خود «به‌خاطر نیکی و عشق» قرائت کرد.

یکی از اتفاقات نادر در آلمان این است که در بزرگداشت توماس مان و به‌رسمیت‌ شناختن او به‌عنوان یکی یا شاید بزرگ‌ترین نویسنده‌ی قرن بیستم آلمان، اتفاق نظر کم‌مانندی به‌وجود آمده است؛ چیزی که سابقاً این‌گونه نبود و در دوره‌هایی مان با نفرت نیز مواجه بود.

لیندر اف. بودورا (Leander F. Badura)، دبیر بخش فرهنگی هفته‌نامه‌ی آلمانی فرایتاگ، در مقاله‌ای شرح داده است که این اتفاق نظر از کجا شکل گرفته و هر طیف و دیدگاهی به چه چیزی در آثار توماس مان استناد می‌کند یا بر آن چشم می‌بندد تا در این اتفاق نظر شریک باشد. ترجمه‌ی مقاله را در زیر می‌خوانید.

چگونه یک اشراف‌زاده‌ی دگرباش و ضد فاشیست محبوب همگان شد؟

توماس مان کتی بژرنگ با دو ردیف دکمه به تن دارد و کلاهی هم بر سرش است. در یک دست، کتابی نگه داشته و دست دیگرش بر عصایی تکیه دارد. سبیل معروف بالای لبش نمایان است – و همه‌ی این‌ها تنها در قامتی ۷/۵ سانتی‌متری. به مناسبت صدوپنجاهمین سالگرد تولدش، او در قالب عروسکی کوچک و دوست‌داشتنی از برند پلی‌موبیل ظاهر شده است، با سری گرد و چهره‌ای مهربان. اما در این کوچک‌سازی، بزرگی نهفته است: تا کنون تنها دو نویسنده‌ی دیگر به چنین «افتخاری» نائل آمده‌اند که به فیگور پلی‌موبیل تبدیل شوند. فهرست اسباب‌بازی‌محور ادبیات آلمانی، تا سال ۲۰۲۵ چنین است: گوته، شیلر، مان.

بدیهی‌ست که این حرکت، یک شوخی بازاریابی به مناسبت سالگرد تولد او است. اما چند سالی هست که در صفحات فرهنگی روزنامه‌ها، از توماس مان با عنوان «بزرگ‌ترین نویسنده‌ی آلمانی قرن بیستم» یاد می‌شود. آدم دست‌کم سرش را می‌خاراند: مگر نه این‌که کافکا بزرگ‌تر بود؟ البته، او «فقط» آلمانی‌زبان بود. اما انگار صدای گونتر گراس از درون تابوتش می‌آید که برای احقاق حق خودش اعتراض می‌کند؟

چنین القاب بزرگی همیشه بی‌معنا هستند، به‌ویژه چون چیزی به نام «ادبیات آلمانی» در مرزهای ملی تعریف‌پذیر نیست. اما محبوبیت توماس مان در سالگرد تولدش چشم‌گیر است و صرفاً با همهمه‌ی بازاری ناشران برای افزایش فروش قابل توضیح نیست. در واقع، شاهد ساختن یک نویسنده‌ی ملی در زمان واقعی هستیم.

فوریه‌ی امسال، ولفرام وایمر، روزنامه‌نگاری که حالا به سمت وزیر مشاور در امور فرهنگی در کابینه‌ی جدید آلمان برگزیده شده است و مواضع راست‌گرایانه‌اش بحث گسترده‌ای درباره‌ی درستی این انتصاب در محافل فرهنگی آلمان برانگیخت، در مصاحبه‌ای با خبرگزاری آلمان، به این قصد که تعهدش به دموکراسی را نشان دهد، جمله‌ای عجیب بیان کرد: «دموکراسی آزاد و باز، خانه‌ی من است.» سپس اضافه می‌کند: «وقتی باید از دموکراسی دفاع کرد، نباید هر کسی را که توماس مان را بیشتر از برتولت برشت دوست دارد، در جناح راست افراطی قرار داد.»

توماس مان، نماد جناح راست (دموکراتیک)؟ اما مجله‌ی چپ‌ـ‌لیبرال Die Zeit هم همین اخیراً تصویر «جادوگر» توماس مان را بر جلد خود برده بود. و عجیب‌تر آن‌که نشریه‌ی راست‌افراطی Sezession هم در آوریل او را تیتر اول خود کرده بود. محافظه‌کاران و چپ‌ها، دموکرات‌ها و ارتجاعی‌ها – به نظر می‌رسد همه با توماس مان کنار می‌آیند. آیا او یک «نویسنده‌ی محبوب عام» در میان نخبگان است؟

۱۵۰ سال توماس مان: او بی‌نیاز از مقایسه با گوته یا کافکا است

در نشریه Die Zeit، آدام سوبوچینسکی دلیل محبوبیت پایدار توماس مان را – افزون بر جذابیت زندگی‌نامه‌ای او – در خود ادبیاتش می‌داند. به‌راستی، مان آثار عظیمی خلق کرده است. بودنبروک‌ها همچنان به‌عنوان بنای یادبودی در ژانر پرطرفدار رمان خانوادگی شناخته می‌شود. و کوه جادو از زمان پاندمی و در پس‌زمینه‌ی جنگ‌ها (اوکراین و غزه)  به‌حق رمانی بسیار امروزی تلقی می‌شود.

نگارش مان، آمیخته‌ای از ظرافت، دقت و طنزی بدون بدبینی است؛ نثرش با جدیتی که به ندرت به پاتوس می‌گراید، گاه کوتاه و گاه طولانی، اما همواره تأثیرگذار است. و واقعاً هم توماس مان هنوز – یا دوباره؟ – زیاد خوانده می‌شود، برخلاف بسیاری از دیگر کلاسیک‌ها.

نویسندگان معاصر همچنان به او واکنش نشان می‌دهند – از کریستین کراخت در فازرلند که در پایانش به دنبال مزار توماس مان می‌رود، تا هاینتس اشتروک در کوه جادویی ۲. حتی در خارج از فضای آلمانی‌زبان نیز توجه به او وجود دارد، مثلاً در “امپوزیون” نوشته‌ی اولگا توکارچوک.

اما واقع‌گرا باشیم؛ نویسنده‌ی خوب زیاد داریم، نویسنده‌ی زن خوب هم (اینگبورگ باخمان! کریستا وولف! الفریده یلینک!) – بسیاری شایسته‌اند که خوانده، ستوده یا حتی به فیگور پلی‌موبیل تبدیل شوند. نه، دلایل محبوبیت توماس مان فراتر از ادبیات و افسانه‌ی خانوادگی‌اش است.

شهرتی دیرهنگام، طردی زودهنگام

این شهرت، پدیده‌ای نسبتاً جدید است. تا دهه‌ی ۱۹۷۰، توماس مان در آلمان غربی تقریباً مطرود بود، انگار همچنان زیر سایه‌ی قضاوت نازی‌ها بود. در روزنامه‌ی نازی داس شوارتسه کورپس، در ۲۹ ژوئیه ۱۹۳۷ آمده بود: «آقای توماس مان که از سال ۱۹۳۳ خارج از کشور زندگی می‌کند، اخیراً تابعیت آلمانی‌اش لغو شده. او از نظر ما مرده محسوب می‌شود.»

ابتدا بعد از جنگ، آثار او را ارج می‌نهادند، اما ضد‌فاشیسم صریح او را که حتی بمباران شهرهای آلمان را نتیجه‌ی منطقی بربریت نازی می‌دانست، نمی‌بخشیدند.

خودتبعیدی سیاسی، نویسنده‌ای که در هیچ اردوگاهی نمی‌گنجید

در سفر ۱۹۴۹ به آلمان، برای بزرگداشت دویستمین زادروز گوته، گفت: «من منطقه‌ای نمی‌شناسم. سفر من متعلق به خود آلمان است.» در فرانکفورت، جایزه‌ی گوته را گرفت، اما برای سخنرانی در کلیسای پاول، مجبور شد تحت حفاظت پلیس حاضر شود. در وایمار( آلمان شرقی) شهروند افتخاری شد. آلمان شرقی توانست از این روشنفکر بورژوا و ضد‌فاشیست به‌عنوان پیوندی فرهنگی به گذشته بهره‌برداری کند.

در غرب، نسل جوان‌تر او را نماینده‌ی ادبیاتی خشک، بورژوا و دور از زندگی می‌دیدند – ادبیات یک نویسنده با یقه‌ای اتوکرده و خط‌دار.

شگفتی بسیاری به دنبال انتشار دفترچه‌های خاطرات توماس مان در سال ۱۹۷۷ به وجود آمد. مارسل رایش-رانیسکی، منتقد معروف ادبی  این شگفتی را چنین خلاصه کرد: «این که یک انسان رنج‌کشیده است! و تازه همجنس‌گرا هم هست!» این جمله بیانگر واکنشی بود که محافل آکادمیک آلمانی (ژرمن‌شناسی) و مطبوعات فرهنگی نسبت به چهره‌ی تازه‌ای از توماس مان نشان دادند.

۱۵۰ سال توماس مان: نویسنده‌ای دوجنس‌گرا با پیشینه‌ی مهاجرتی

سالگرد امسال نیز در ادامه‌ی همین کشفِ نوین برگزار می‌شود. و چون دوباره زمانه تهدیدآمیز شده، توجه بر جنبه‌ی سیاسی توماس مان متمرکز شده است. وقتی در سال ۲۰۱۸ خانه‌ی توماس مان در لس‌آنجلس (محل زندگی او در تبعید در دوران جنگ جهانی دوم) افتتاح شد، فرانک-والتر اشتاین‌مایر، رئیس‌جمهور آلمان، اتاق کار او را به‌عنوان «دفتر بیضیِ اپوزیسیون تبعیدی در برابر دیکتاتوری ترور هیتلر در برلین» توصیف کرد.

همان چیزهایی که زمانی علیه او به کار گرفته می‌شدند، امروز جشن گرفته می‌شوند: در ده‌ها اثر منتشرشده، بر شخصیت سیاسی مان تأکید شده است. همین هفته نیز در شهر زادگاهش، لوبک، نمایشگاهی با عنوان «زمانه‌ی من: توماس مان و دموکراسی» افتتاح می‌شود.

بدین ترتیب، توماس مان امروز بیش از هر زمان دیگر چهره‌ای چندلایه و پیچیده یافته است: به‌جای آن شهروند سخت‌گیر و «آدم نازپرورده‌ی اشرافی از لوبک» (لقبی که تئودور لسینگ در سال ۱۹۱۰ به او داده بود)، حالا تصویر نویسنده‌ای حساس، دوجنس‌گرا، با پیشینه‌ای مهاجرتی (مادرش برزیلی بود)، ضد‌فاشیست و دموکرات ظاهر شده است.

در ادبیاتی که پیش‌تر کهنه و غبارآلود می‌نمود، اکنون مفاهیمی چون الگوهای شکست‌خورده‌ی مردانگی، مرزهای جنسیتی و جنسی، و روزآمدی‌ای وهم‌آلود دیده می‌شود.

اما هم‌زمان با این‌که تصویر نویسنده‌ی بزرگ آلمانی در بستری چندملیتی و جهانی – از پاراتی (زادگاه برزیلی مادرش) تا لس‌آنجلس (تبعیدگاه او) و نی‌یور کوری‌ین (در لیتوانی که مان در آن خانه‌ای تابستانی داشت) – در حال از هم گسستن است، از سوی دیگر، یک بازگشت به وطن نیز در حال رخ دادن است.

و در همین چندوجهی‌بودن است که جذابیت گسترده‌ی شناسایی با توماس مان نهفته است:

• برای چپ‌ها و لیبرال‌های چپ‌گرا، جنبه‌ی ضد‌فاشیستی و بازخوانی آثار از منظر مسائل هویتی برجسته است.

• برای لیبرال‌ها و محافظه‌کاران دموکرات، او نماد یک شهروند بورژواست که ضد نازی‌ها بود ولی به کمونیسم نپیوست.

• و برای ملی‌گرایان راست‌گرا، توماس مانِ ابتدایی که ناسیونالیست و میهن‌پرست بود، به‌راحتی به‌عنوان «کلاسیک آلمانی» قابل مصادره است. مان ابتدا نظر منفی‌یی درباره‌ی جنگ جهانی اول نداشت و آن را رهایی‌بخش تمدن غرب می‌دانست. تا پیش از آن‌که یکسره هم به چهره‌ای برجسته در اردوی ضدفاشیست‌ها بدل شود، با این ایده بیگانه نبود که شاید «یهودی‌زدایی از دستگاه قضایی» بد هم نباشد.

از این منظر، او بسیاری از معاصرانش را پشت سر می‌گذارد:

• آن‌ها یا بیش از حد چپ بودند (هاینریش مان، برتولت برشت)

• یا خیلی راست (ارنست یونگر)

• یا حتی در مقام چپ‌گرایان، گذشته‌ی لکه‌داری داشتند (مانند گونتر گراس که عضو اس‌اس بود).

توماس مان در خطر بی‌اثر شدن مانند برشت

این بازگشت به توماس مان امکان آن را می‌دهد که با نوعی تاریخ جایگزین آلمانی ارتباط برقرار کنیم: او آلمانی‌ای است که در موضع‌گیری قطعی خود سالم ماند، به همین دلیل از میهنش دور افتاد و بعدتر دوباره امکان بازگشت یافت. توماس مان حالا به‌نوعی پدر معنوی جمهوری آلمان بدل شده است.

از یک سو، این نقش جدید، تأییدی دیرهنگام بر تصویری است که خود او از خویش داشت؛ او در سال ۱۹۳۸، زمانی که به آمریکا رسید، گفته بود: «هر جا که من باشم، آلمان آن‌جاست.»

اما از سوی دیگر، توماس مان هیچ‌گاه فرهنگ آلمانی را از مسئولیت تاریخی‌اش تبرئه نکرد. برعکس، او همیشه تأکید داشت که کل فرهنگ آلمانی به‌نوعی در جنایت شریک بوده است، چیزی که در رمان دکتر فاوستوس به شکلی درخشان بازنمایی شده است.

تمام این قرائت‌ها و نسبت‌دادن‌ها، ناگزیر با چشم‌پوشی‌هایی همراه‌اند:

• چپ‌ها باید وجه بورژوای مان را نادیده بگیرند، همان که از رفاه غیرمستحق خود بهره می‌برد؛

• راست‌گرایان دموکرات باید لحن ضدآلمانی او و سرزنش‌های گذشته را فراموش کنند؛

• و ملی‌گرایان تندرو باید خط جدایی خود را در سال ۱۹۱۸ (دوران قبل از قدرت‌گیری فاشیسم) بکشند.

همچنین، حمایت مان از صهیونیسم – که کای زینا اخیراً در کتاب آن‌چه خوب است و آن‌چه بد آن را بررسی کرده – احتمالاً با نظر بسیاری سازگار نیست.

تحسین بی‌دردسر برای توماس مان ممکن نیست

بدین ترتیب، این شور و شوق تازه برای توماس مان، هرگز کاملاً بی‌دردسر نیست، زیرا هر زمان که آلمانی‌ها بر سر چیزی اتفاق‌نظر پیدا می‌کنند، باید احتیاط کرد.

توماس مان دیگر نمی‌تواند واکنشی نشان دهد. اما به احتمال زیاد، اگر او امروز آلمانی را می‌دید که او را می‌ستاید و در عین حال به سمت سردی بورژوایی بازمی‌گردد، با تردید و بدبینی می‌نگریست.

پس میراث مان، در هیاهوی ستایش‌های عمومی، در خطر فرو غلتیدن به سرنوشت برتولت برشت است: بی‌اثری کامل یک کلاسیک.

اگر قرار باشد میراث توماس مان چیزی بیش از چهره‌ی مهربان یک فیگور پلی‌موبیل در کنار گوته و شیلر باشد، اگر بخواهد چیزی فراتر از ماده‌ای برای سخنرانی‌های روز یکشنبه‌ی سیاست‌مداران نگران باقی بماند، باید محتوای رادیکال آثار و تفکرش را به یاد آورد: نوعی تردید عمیق و بنیادی نسبت به آلمان و فرهنگش.


این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top