نویسندهی مهمان: محمد ارژنگ
رخشان بنیاعتماد، مستندی ساخته به نام آرزو دربارهى زنی که در انتخابات سال ۱۳۸۰نامزد ریاست جمهوری شده است. این مستند که در چهارم شهریور همراه با دو مستند دیگر از تلویزیون آرتهی فرانسه پخش شد، زندگی زنی به نام “آرزو” را تصویر میکند که دو ازدواج ناموفق داشته و با مادر و فرزندش در محلهای در پایین شهر تهران زندگی میکند. او که صبحها را در یک شرکت بیمه کار میکند و عصرها به تدریس مشغول است، به گفتهی خودش تصمیم دارد باشرکت در انتخابات حرفش را به گوش دیگران برساند و با همین قصد هم قبول کرده فیلمی از زندگیاش ساخته شود. فیلم از موقعی شروع میشود که آرزو باید خانهی استیجاریاش را تخلیه کند و به دنبال خانهی جدیدی بگردد. نداشتن شوهر برای آرزو مشکلساز شده و هیچکس راضی نمیشود به او خانه اجاره دهد. پس از دردسرهای بسیار، درست در روز انتخابات، او مجبور میشود اسبابکشی کند درحالیکه حتا خودش هم فرصت نمیکند در انتخابات شرکت کند. فردای آن روز، به دلیل غیبتِ آرزو از محل کار و حضور گروه فیلمبرداری در آنجا، رئیس شرکت آرزو را از کار اخراج میکند. [متـن کامـل]
چیزی که این فیلم را به یادماندنی میکند، برخورد تلخیست که بنیاعتماد با اختیار “انتخاب” دربارهی این زن میکند. از همان ابتدای فیلم ـ خصوصاً حالا که ما نتیجهی انتخابات را میدانیم ـ برای ما مسلم است که تلاش این زن برای رسیدن به حق انتخاب، مردود است و نمایش تصاویری که نشان میدهد جوانان با چه شور و حالی در حال تبلیغ برای خاتمی هستند، این موضوع را برای کسی که نتیجهی انتخابات را هم نداند مسلم میکند. وضعیت زندگی آرزو، این طنز را تلختر هم میکند: او نسبت به خانه و کارش هیچ قدرت انتخابی ندارد اما میخواهد وارد بازی انتخاباتی بزرگتری شود. گرچه تمرکز موضوعی فیلم بر روی “انتخاب” است اما بنیاعتماد از پرداخت مستقیم به آن پرهیز میکند و در ظاهر، تنها به دنبال نمایش پیگیریهای او برای یافتن خانه است، اما تصاویر گاه به گاهی که از شور و هیجان جوانان برای تبلیغ خاتمی میبینیم، ناخواسته وادارمان میکند که آرزو را با رقیب قدرتمندش قیاس کنیم و به شوخی تلخی که پشت همهی قضایا پنهان است متوجه شویم.
فکر میکنم فیلمهایی که دربارهی حقوق زنان و حق “انتخاب” آنان ساخته شده باشند زیادند. یکی از بارزترین فیلمهایی که من به خاطر میآورم فیلم سیب/سمیرا مخملباف است. با مقایسهی دو فیلم آرزو و سیب به یک حس مشترک در هردوی آنها خواهیم رسید: ناتوانی آدمها، خفقان، قدرت سازوکارهای فاسد اجتماعی و…. در هردوی این فیلمها، زن، زنی که میبایست اجازهی انتخاب داشته باشد، آنقدر دچار محدودیت و توهین شده است که یادش میرود ویژگیهای فردیاش چیست و یا اساساً از آنها ناآگاه است. در سیب این “ویژگیهای فردی” بسیار ریشهای هستند (دخترانِ این فیلم حتا حرف زدن را خوب بلد نیستند) و در آرزو مدنیتر. هر دو فیلم اثر احساسی شدیدی دارند و نمیتوان پس از دیدن آنها بیتفاوت از کنار موضوع گذشت.
اما بیشتر که دقت کنیم میبینیم برخلاف سیب، آرزو حس انساندوستی بیشتری را در بیننده تحریک میکند. واضحترین شاهدش نمای آخر فیلم است که روی چهرهی غمگین آرزو، صدای او میآید که از قصدش برای شرکت در انتخابات میگوید و تأکید میکند که اگر در انتخابات هم موفق نشود باز تلاش خواهد کرد حرفهایش را به گوش دیگران برساند، با نوشتن یا هر وسیلهی دیگری. اینجاست که ما گرچه عاقبت این تصمیم تلخ را دیدهایم، بیشتر از آنکه با او همدردی کنیم و اشک بریزیم، به روح پرشکوهش درود میفرستیم. اما زنانی که سمیرا مخملباف تصویر میکند روح پرشکوهی ندارند. آنان بدبختهای بیچارهای هستند که تنها میتوان برایشان دل سوزاند. به عبارتی برخورد سمیرا مخملباف با زن، ملودراماتیک است؛ برخلافِ بنیاعتماد که برخوردی انسانی با زن دارد. بنیاعتماد زن را به عنوان یک بشر میپذیرد و شکستهای او را از ورای روح انسانیاش تحلیل میکند بنابراین همانطور که در تاریخ، قومی شکستخورده را ممکن است پیروز بشماریم، با شخصیت شکست خوردهی فیلم بنیاعتماد مانند انسانی پیروز برخورد میکنیم، پیروزیای که ناشی از “شکوه انسانیت” است. سمیرا مخملباف، اما زن را مقهور شرایط و عاری از شکوه انسانیت میداند که شاهد این مدعا دلسوزی منفعلیست که او برای شخصیتهایش میکند، دلسوزیای نه از سر همدردی که از مقام ارباب رعیتی (وهمین خصلت است که فیلم احساسگرای او را با فیلمهای احساسگرای مجید مجیدی متفاوت میکند). زنان فیلمهای سیب و آرزو مقهور شرایطند اما در یکی “شکوه انسانیت”، همچنان درخشان مانده و در دیگری نادیده گرفته شده است. این “شکوه” همانیست که در ستایشش کیارستمی به کرات غزلیاتی ساخته است که شاید “زیر درختان زیتون” یکی از واضحترینِ آنها باشد.
بدون نظر