محمود بدیه: مجموعه داستان «رازهای سانتیمتری» نوشتهی مردعلی مرادی را انتشارات روزنه منتشر کرده است. بعضی وقتها یک یا دو داستان میتواند آنقدر شاخص و تاثیرگذار باشد و از دیگر داستانهای مجموعه متمایز، که اصلاً پشیمان نمیشوی از خواندن مجموعه یا اینکه بگویی وقتم…
روحالله شهسوار: اگر از یک فارسی زبان بپرسیم «اپلیکیشن» چیست، به احتمال زیاد به ما این پاسخ را میدهد: «همونیه که روی موبایلها هست و باهاش برنامهها اجرا میشن.» اما اگر همین را از یک انگلیسی یا فرانسویزبان بپرسیم به احتمال زیاد این پاسخ…
در بارهی رمان «بازدم» نوشتهی «آنیتا یارمحمدی»نویسندهی مهمان: رها فتاحی۱. ماجرای تقابل نسلها از مباحثِ پایانناپذیرِ تاریخ است. چالشی که به فراخورِ تغییر نسل، شکل و پرسشها و پاسخهای آن هم تغییر میکند، اما ماهیتش نه؛ ماهیت همچنان همان است. همانطور که از کلمهی…
شیرینی زبان ـ ۲۰بعد از دو هفته چاپ نشدن این ستون از سر اضطرار، مجبورم فتیلهی توجه به مسائل روز از زاویهی زبان فارسی را کمی پایین بکشم و به جای زدنِ پنبهی این و آن، بیخیال پهلوانپنبههای روزگار بشوم و به شیرینی زبان…
محمدحسن شهسواری: سید خوابگرد، موجی راه انداخت از تاریخ شخصیِ وبلاگنویسی و من را هم همان ابتدا دعوت بدین امر کرد. این روزها، مثل بسیاری از روزهای گذشتهام، چنان شلوغ ام که تمرکز بر چنین امر خطیری آنگونه که درخور و جذاب هم باشد،…
خوشبختانه توپ بازیِ تاریخنویسی وبلاگها به گردش درآمد و هر روز یادداشت تازهای منتشر شد، اغلب هم بسیار خواندنی و گاه حتا غافلگیرکننده. چی از این شیرینتر که وبلاگنویسی قدیمی گشته و رمز عبور وبلاگش را پیدا کرده و بعد از حدود ۹ سال…
شیرینی زبان ـ ۱۹یک روز اگر خواستید مردم ایران زبانشان به حرف زدن نچرخد و یکهو بشوند گنگ و لال و زبانبسته، کافی ست فقط ضربالمثلها را از ایشان بگیرید. به همین سادگی. کدام ایرانی ست، از مردم کوچه و بازار گرفته تا مثلاً…
اشاره: روزگاری این وبلاگستان، ناصر خالدیان را داشت که وبلاگ «نقطه تهِ خط» را مینوشت. از خواندنیترین وبلاگها بود، بهخصوص که طنز مینوشت. اسلوبی شخصی داشت و از هیچ موضوع بهروزی هم نمیگذشت. ناصر سالها ست که دیگر وبلاگ نمینویسد و به زیست نباتی…
نویسندهی مهمان: اسدلله امرایییاشار کمال رفت. مثل خیلیهای دیگر که میروند. یاشار کمال گردنکش بود. بارها به زندان افتاد تا ننویسد، اما نوشت. برای او انسانیت مهمترین عنصر زندگی بود. به همین علت هم یوغ نظامیان و ناسیونالیستها و کمالیستها را نپذیرفت. از ظلم…
این یک بازی وبلاگی ست، از نوع جدی و کمی سختدیروز پریروز برای پسرم، پارسا، شبهایی را مرور میکردم که نه تنها بیپستانک نمیخوابید که یکی دیگر هم باید توی دستش میگرفت تا چشم ببندد. خوابش که سبک میشد، پستانکِ توی دهانش را درمیآورد…