نویسنده: مازیار نیشابوری مرگ ماروسیای کوچولو به خاطر می آورم، آری به خاطر می آورم. شبی از همین شبهای شهریور ماه بود و باز هم همان باغ رامون. فصل میوه چینی بود و ما همه خسته از کار روزانه بازگشته بودیم تا دمی بیاساییم.اما…
نویسنده: علی جعفری ساوی مرخصى ساعت هنوز سه و نیم نشده بود که همه انتظار داشتند در بند هر لحظه باز شود و محمود هیکل دراز و لندوکش را کژ و راست کنان داخل کند. با آنکه محمود از همه جوانتر واز همه نامنظم…
نویسنده: سارا درویش برگزیدهی نخست وبلاگنویسان تصویر پشت آینه سرش را که فرو میکند توی بالش، چینهای نازک کنار چشمش بیشتر میشوند. دهانش نیمهباز است انگار که طرح بوسهای ناتمام مانده باشد. پای راستش را که تا صبح از تخت آویزان مانده، بالا میکشد…
نویسنده: یاسمن شکرگزار روز تولد در یخچال را باز کردم. نشسته بود روی صندلی. روزنامه می خواند. چند تخم مرغ بر داشتم و روی دستم جا دادم. کیسه آرد را در دست دیگرگرفتم. بر گشتم. اولین قدم را که بر داشتم، گفت: این پسره…
نویسنده: مهدی رجبی این سرما مرا میکشد دستهای کبودش را زیر بغلش می چپاند و فشار می دهد. مُف پشت لبش یخ بسته و دماغ سرخ و سیاه سرما زده اش گزگز می کند، آنقدر که صدایش را می تواند توی گوشش بشنود. سر…
نویسنده: انوشیروان گنجیپور الصّّافات و اگر بخواهیم آنها را بر جایشان مسخ می کنیم که نه توان آن داشته باشند که به پیش قدم بردارند و نه بازپس گردند. (یس، ۶۷) آن تانک حرکت کند. و تانک حرکت می کند. به کجا نشانه رفته…
نویسنده: پیمان اسماعیلی رکوئیم زن جلوی آینه نشسته و موهایش را شانه میزند. مرد از توی کتابخانه کتابی بر میدارد و روی تخت خواب دراز میکشد. کتاب را باز میکند و پاهایش را روی هم می اندازد.زن شانه را روی پوست سرش فشار میدهد…
نویسنده: مصطفی مستور ملکه الیزابت ۱همه اش تقصیر اسی بود. لعنت به اسی. لعنت به خودش و اون بازی مسخره اش. خبر مرگ اش یعنی بازی جدیدی آورده بود. گفت چیزهایی از رادیو شنیده و بازی را از روی اون چیزها خودش اختراع کرده. طوری…
نویسنده: پیمان هوشمندزاده به فرنگ میروی؟ به فرنگ میروی؟ کنسرو ماهی را فراموش نکن! این تن ماهی جنوب چه دلگرمی عجیبی به آدم میدهد وقتی سفر طولانیست. این تن ماهی جنوب و هزارتوهای بورخس وقتی توی ساک کنار هم افتادهاند و تو آن بالا…
نویسنده: آروشا مشتاقیزاده کتابفروشی صاحب کتابفروشی یه نویسنده بود که هنوز کتابی ننوشته بود. در واقع کتابی که بهش بشه گفت کتاب ننوشته بود. البته اون داستان نویس قهاری بود. در واقع اون سه نوع داستان رو بدون رقیب می نوشت: داستانهای عاشقانه که…