خوابگرد قدیم

بحث شیرین مافیا، رادیو زمانه و الخ!

۳۰ آبان ۱۳۸۹

به‌خصوص نقش تخریبگر بخش ادبی رادیو زمانه زیر پرچم «مبارزه با سانسور»

سینا حشمدار که نشریه‌ی اینترنتی «ادبیات ما» را اداره می‌کند، گفت‌گویی مفصل با امیرحسین یزدان‌بد منتشر کرده که آن را می‌توان به سه بخش کلی تقسیم کرد: در باره‌ی خودِ مجموعه‌داستان «پرتره‌ی مرد ناتمام»، در باره‌ی جایزه‌ی دولتی گام اول به این کتاب و دفاع سخت یزدان‌بد از تصمیم‌اش برای دریافت جایزه‌ی دولتی، و بخش دیگر، در باره‌ی بحث داغ این روزهای اهل ادبیات.

در باره‌ی موضع یزادن‌بد به خود او گفتم، این‌جا هم به اختصار بازمی‌گویم که هم با این کار او مخالف بودم (به‌خصوص در دولتِ بعد از نهم)، هم معتقدم او از پس این توضیحات پیچ‌در‌پیچ در باب «توی دل دولتی‌ها رفتن» و «صحنه را خالی نکردن»، نه تنها هیچ چشم‌انداز روشنی به دست نمی‌دهد که هیچ تعریفی هم از این «توی دل آن‌ها رفتن»، جز رفتن و گرفتن جایزه  بیان نمی‌کند. در این باره بیش‌تر حرف نمی‌زنم چون جنبه‌ی مهمی از آن را امر شخصی نویسنده تلقی می‌کنم. این بحث مفصل را اگر مایل‌اید، می‌توانید در متن کامل گفت‌وگوی حشمدار با یزدان‌بد بخوانید.

اما آن‌چه از این گفت‌وگو برای من مهم است و بر آن دست می‌گذارم، در باب بحثِ این روزها و به‌خصوص نقش تخریبگر بخش ادبی رادیو زمانه آن هم زیر پرچم خوش‌رنگِ «مبارزه با سانسور» است که امیرحسین یزدان‌بد، مفصل و بی‌پرده در باره‌اش سخن گفته و در کنار اشاره به بحث شیرین مافیای ادبی، نقش گرداننده‌ی بخش ادبی رادیو زمانه را در تیره ساختن فضای این روزهای ادبیات و همکاری آگاهانه یا ناآگاهانه‌ی آن با دولت در فشردن گلوی ادبیات مستقل و نهادهای ادبی غیردولتی واکاویده است. این بخش از گفت‌وگو را در این‌جا بی‌هیچ ویرایشی عیناً بازنشر می‌کنم. [ادامـه]


امیرحسین یزدان‌بد: واقعیت اینه که بسیاری از کامنت‌گذارها و کسایی که می‌بینی دور و بر ما شلوغ می‌کنند جزو اون کسایی هستن که بین صد و چهل، پنجاه کتابی که پارسال چاپ شد و دیده نشدن. زحمت کشیده بودن و مزد زحماتشون رو هم ندیدن. بعضی از این کامنت‌ها واقعاً دردآوره. من از نزدیک خیلی‌هاشون رو دیدم که چه جوری عرق ریختن واسه کتاب‌هاشون و به هزار و یک دلیل دیده نشدند.

دلیل دیده نشدنشون چی بود؟ یعنی جدای مسائل ادبی و قوت و ضعف یه کتاب؟
نمی‌دونم. یکی از دلایل در مورد اکثر دیده نشده‌ها این بود که حرفه‌ای برخورد نکردن. به نظر من الان ما با یه فاجعه‌ای مواجه هستیم! ارشاد گفت که ۴۵۰ کتاب بزرگ‌سال رو بررسی کردیم و من رو به عنوان برگزیده انتخاب کردند. ۴۵۰ کتاب تو یک سال! البته سال ۸۸ سالی بود که تقریباً ٪۹۰ از ادبیات ما بدنه‌ش رو نشون داد و خیلی از بزرگ‌های ما کتاب داشتند و یادت باشه که حجم چاپ اثر در این سال تا حالا بی سابقه بوده. خب تو در نظر بگیر که ۴۵۰ کتاب از فیلتر ممیزی رد شدند و با احتساب تک داستان‌هایی که واسه جوایز فرستاده شده من تقریباً می‌تونم بگم که بین سه تا چهار هزار جوون داریم که می‌خوان از طریق ادبیات خودشون رو نشون بدن و معرفی بشن. حالا بین این تعداد فقط ده، پونزده نفر هستن که رو کارشون یاداشت نوشته می‌شه و تو جوایز ادبی مطرح می‌شن و … و بقیه به دلیل یه قانون نانوشته سرند می‌شند.

به نظرت چقدر این قانون برمی‌گرده به مسائل غیر ادبی؟
یه بخش زیادیش واسه اینه که یه کار ضعیفه. اما یه بخشش هم به خاطر اینه که مثلاً فلانی بعد از سی سال داستان نویسی، رمانش رو داده به نشری که فقط صد جلدش رو پخش کرده و همین نویسنده الان شاید معترضه که چرا تو جایزه گلشیری نیست. یا فلان دوست من وقتی ورمی‌داره کتابش رو با هزینه شخصی تو کاغذ‌های گل منگلی تزئینی و با جلد عجیب و غریب چاپ می‌کنه بعد من هر جا می‌رم دنبال کتاب نمی‌تونم پیدا کنم چون پخش نشده اصلاً، نمی‌تونه انتظار داشته باشه که کار دست مخاطب عام برسه و دیده بشه. اونوقت یه نشری مثل چشمه که حالا با ساپورتی که داره میاد و مطرح می‌شه عوض اینکه بقیه یاد بگیرن و یا ازش حمایت کنن یا از این‌ها بهتر، سعی کنند ازش جلو بزنند و بهتر کار کنند، میان بهش انگ‌های مختلف می‌زنند.

من خیلی به نشر افراز امیدوار بودم و خیلی دوست داشتم که من نویسنده بتونم موقع‌ چاپ کار بعدی گزینه‌های بیشتری داشته باشم و امیدوار باشم که اون نشر بتونه کار من رو به خوبی معرفی کنه. ببین توی دنیا کار ادبیات،team work  هستش. درسته یه نویسنده می‌نویسه ولی یه تیم اون رو به سرانجام می‌رسونه و این رو باید بیاموزیم ما. از ویراستار گرفته تا مدیر هنری اون نویسنده، نوع پخش اولیه کتاب، رونمایی که واسه کتاب می‌گیرن و بعد ساپورت‌های پشتش. ریویو نویس‌هایی که روی اون کتاب یادداشت می‌نویسند. همه این‌ها جز اون تیمی هستند که نویسنده رو به جایی می‌رسونند که بشه کافکا در ساحل موراکامی.

خب من می‌خوام یه برداشت خیلی تند از حرفات داشته باشم. این چیزهایی که تو داری الان می‌گی بیشتر شبیه به اون تعریفیه که الان از مافیای ادبی ما داریم می‌شنویم. پس مافیای ادبی نمی‌تونه چیز چندان بدی هم باشه؟
واقعاً تعریف مافیای ادبی اینه؟ اگه واقعاً اینه که ما الان درباره‌ش صحبت کردیم، من به شخصه سعی می‌کنم برم تو اون تیمی که مافیای قوی‌تری داره. یعنی ناشری که ویراستار حرفه‌ای در اختیارم بذاره، سر و شکل کتابمو درست دربیاره، پشتیبانی کنه و براش انرژی بذاره.

ببین نویسنده‌ها انسان‌های تنهایی هستند و معمولاً به راحتی کشیده می‌شن سمت آدمایی که شبیه به خودشون هستند. به خاطر همینه که دو تا نویسنده خیلی راحت می‌تونن دوست‌های خیلی خوبی واسه هم باشن. به همون اندازه اگه با هم قاطی کنن هم می‌تونن دشمن‌های خیلی سرسختی واسه هم باشن. این خیلی طبیعیه که مثلاً من یه روز کتاب تو رو که دوستم هستی، تو وبلاگم معرفی کنم و به همه پیشنهاد ‌کنم بخونن. تا اینجای کار همه‌چی منطقیه اما به شرط اینکه بعد از اینکه من کتاب تو رو خوندم دیگه رو حساب دوستی و رفیق‌بازی درباره کارت نظر ندم. این خیلی منطقی و طبیعیه. اما اینکه من بشینم گوشه خونه و هیچ مقدمه‌چینی واسه کتابم نکنم تو این شرایط حاضری که ما داریم با این انبوه کتاب‌های چاپ شده بدون وجود رسانه‌هایی که بتونند کتاب رو به مخاطب معرفی کنند، تیم‌های پخش درستی که کتاب رو به همه جا ببرند، زیاد منطقی به نظر نمی‌رسه.

تریبون چندانی هم واسه معرفی این کتاب‌ها وجود نداره.
آره دیگه. ما به جز دو سه تا تیریبون جایی رو نداریم و مگه این دو سه جا هم چقدر زمان دارن؟ خب تو این روند امکان داره خیلی کتاب‌ها هم دیده نشن. من می‌تونم اسم ببرم، مثلاً کتاب «سریرا، سیلویا و دیگران» خانم ناجیان کار خوبی بود که متاسفانه اونجور که باید دیده نشد. خانم طیبه گوهری با کتاب «و حالا عصر است». حتا علی چنگیزی فکر می‌کنم در آستانه این بود که دیده نشه که حالا آقای خدایی و کسایی که رصد می‌کنن وضعیت ادبیات رو ازش اسم آوردن. حالا این اسمش مافیاست؟ من که اینطور فکر نمی‌کنم.

من فکر می‌کنم مافیای ادبی می‌شه دیدگاه غیر ادبی داشتن به یه اثر به خاطر یه سری مسائل و منافع شخصی. حالا این دید می‌تونه مثبت یا منفی باشه.
من این شیوه رو هرگز تحمل نمی‌کنم. من به کسی تخفیف عاطفی نمی‌دم و اگه پدرم هم نویسنده بشه و کارش مشکل داشته باشه با صدای بلند بهش می‌گم، البته اگه لازم به اظهار نظر باشه و ازم بپرسن.

خب بلاخره ما تو یه جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که هیچیش به هیچیش نمی‌خوره و ساز و کارهای غیر ادبی می‌تونه تو فروش یه کتاب خیلی تاثیر داشته باشه و متاسفانه اگه کسی این چیزها رو ندونه و یا نخواد بهش عمل کنه ممکنه که دیده نشه.
و در ادامه تو شرایط مساویه که بحث ادبی یه کتاب به میون میاد. مثلاً یه نویسنده‌ای که همزمان با من کتابش رو چاپ کرد و سه یا چهار بار از کتابش رونمایی کرد هرگز نتونست موفقیت درخوری پیدا کنه. اتفاقاً یکی دو داستان خوب هم داشت. با وجود اینکه خیلی هم بیشتر از من شناخته شده بود. می‌خوام بگم که اینا دوتا چیزه. اونایی که صد برابر ما رفیق داشتن و ازشون ساپورت می‌شد وقتی کارشون به طور نسبی خوب نبود جواب نگرفتند. یعنی همیشه هم این چیزی که تو بهش می‌گی مافیا، کارساز نیست. نهایت ساده انگاریه که وقتی نمی‌خوای بفهمی یا نمی‌دونی موضوع چیه، به شیوه‌ همیشگی ایرونی بگی «کار کار انگلیساست».

اصل صحبت ما برمی‌گشت به اینکه چرا باید یه کتاب خوب حتا تو جایزه ادبی بزرگی مثل گلشیری هم دیده نشه. همه این بحث‌ها درست. نویسنده باید حرفه‌ای رفتار کنه و شرایط رو بشناسه اما از اون طرف نمی‌شه این حق رو به نویسنده‌ای که به هر دلیل نمی‌خواد به این بازی‌ها تن بده نداد که از بزرگان ادبی کشورش، که خیلی‌هاشون تو همین جایزه گلشیری جمع شدن این انتظار رو داشته باشه که کارش رو ببینن؟
ببین من خیلی چیزهای جایزه گلشیری رو نمی‌دونم و مثل شما فقط از بیرون نظاره‌گر ماجرا بودم. برای خود من هم این سئوال پیش اومد. هر سال این جایزه حاشیه‌ساز بوده و بعضی سال‌ها حتا از امسال هم بیشتر. اتفاقاً به نظرم اشکالی هم نداره. اشتباهاتی هم بعضاً داشته. مثل همین امسال که مثلاً آقای فرهاد گوران عصبانی شده بودند که کتاب‌شون رو ندیدند و من هم بهشون حق می‌دم که ناراحت باشند. اما برخورد ایشون به نظرم زیاد درست نبود چون می‌دونم که ایشون خیلی از داورها و ارزیاب‌های جایزه رو می‌شناختن و یا می‌تونستن خیلی راحت با چند تا تماس تلفنی برسن به آقای تراکمه و از خود ایشون توضیح بخوان که حالا اینکار رو نکردن. این هم شیوه ایشون و انتخاب شخصیشون بوده. مشکل اصلی از جایی شروع می‌شه که یک رسانه ای مثل رادیوزمانه میاد و فشار رو می‌ذاره رو جایزه‌های خصوصی و یا حاشیه‌هایی درست می‌کنه واسه نشر چشمه و شعر و جوایز شعری. یعنی همه جانبه دارند این کار رو می‌کنند و اعتراض‌های وارد رو هم در این شلوغی و سر و صدا گم می‌کنند. نوع حمله و نوع ادبیاتی که استفاده می‌شه به هیچ وجه حرفه‌ای نیست.

یه ذره واضح‌تر صحبت می‌کنی؟ دقیقاً منظورت از حمله چیه؟ به کجا حمله می‌شه؟
مثلاً نگاه کن میان در مورد کتاب آراز «یکشنبه» صحبت کردن بعد یهو می‌بینی اون وسط می‌زنن به صحرای کربلا و مسلسل رو برمی‌دارن و به سمت همه می‌گیرن. که متاسفانه این نوع برخوردها به جایی می‌رسه که حتا کسی مثل آقای یونس تراکمه که برای من آیکون ادبیات دهه چهل و پنجاه به حساب میاد هم بی‌نصیب نمی‌مونه. اونوقت ایشون بزرگوارانه پاسخ می‌ده و ما می‌بینیم که چه کامنت‌هایی پای اون مطلب نوشته می‌شه. رادیو زمانه هم میاد می‌نویسه که ما سانسورچی نیستیم و فقط کامنت‌های توهین‌آمیز رو پاک می‌کنیم. اونوقت من از دوستان متعددی بشنوم که کامنت‌های موافق ما که پشت آقای تراکمه دراومدیم منتشر نشده و من باورم نشه و برم خودم با اسم مستعار کامنت موافق و مودبانه بذارم و ببینم که دوستان راست می‌گفتند و کامنت منتشر نمی‌شه!!! من خودم اولش تعجب کرده بودم آخه مگه می‌شه یه مطلبی تماماً کامنت منفی یا پرت از موضوع داشته باشه؟

انگار اینها اصلاً خبر ندارن اینجا چه خبره. شما می‌دونید جایزه گلشیری با چه سختی و زحمتی داره اداره می‌شه و تا اینجا رسیده؟ می‌دونی اگه بخوره زمین چی می‌شه؟ می‌دونید این نتیجه‌ای که می‌گیرید و می‌گید بهتر است که این جایزه برگزار نشود همون نتیجه‌ایه که آقای پرویز می‌خواست؟ شباهت رو!! الله اکبر… آدم می‌مونه. این همون چیزی بود که با هم صحبت کردیم و بهت گفتم که دو طرف یک جریان تندرو در آخر به هم می‌رسند. حالا تحویل بگیرید آقایون. سایت گلشیری فیلتر می‌شه و این اصلاً نشانه‌ خوبی نیست. خب این نتیجه چیه؟ نتیجه اینه که رفتارهای الترا چپ یک رادیو با روزی دو ساعت پخش با بودجه‌ای که بر اساس اعلام رسمی خود رادیو از طریق لابی معروف پارلمان هلند داره ساپورت مالی می‌شه، شروع می‌کنه به ادبیات ما با یه نگاه کاملاً لیبرال از نظر خودش حمله می‌کنه. می‌بینی تخریب کردن چه آسونه؟ همین‌جوری به راحتی می‌شه بهشون به شیوه‌ خودشون حمله کرد و عنوان و لقب داد. کاری که اصلاً دوست ندارم. در خانه‌ شیشه‌ای نشسته‌اند و به بقیه سنگ می‌پرانند. نتیجه این می‌شه که جشنواره‌ها و بزرگان ادبیات ما که تا حالا داشتند با عزت و آبرو کار می‌کردند و همه ازشون با احترام یاد می‌کردند مورد توهین چند تا کامنت با اسم مستعار قرار بگیرند و وقتی ما میایم که ازشون حمایت کنیم کامنت ما رو منتشر نکنند. این دقیقاً چیزیه که برخی افراط گراهای دولتی می‌خوان.

من داستان تایید نشدن کامنت‌ها رو نمی‌دونستم و الان تقریباً دهنم بسته شده اما این حق رو به هر آدمی می‌دم که وقتی تیریبون خودش رو داره این اجازه رو داشته باشه که فکر و نظر خودش را بیان کنه و از یه جریان خاص حمایت کنه.
منم با این موضوع مشکلی ندارم. آقای نوش‌آذر از اولین کسانی بود که اون گفت‌وگوی جدی رو تو اینترنت با من کرده. رادیو زمانه اولین مرکزی بود که به من جایزه داد و به کار من توجه کرد. اصرار هم داشتند که منو همکار عزیز و این‌ها خطاب کنند و تایید کارمو به جایی بکشونند که خود من مجبور ‌شم بگم من در این کتاب جهان داستان خلق نکردم و اون گفت‌وگو به یه جور زد و خورد فکری تبدیل می‌شه! همون رادیو و همین آقای نوش‌آذر چند ماه بعد میاد و با یه اسم دیگه یه یادداشت علیه من می‌نویسه.

از کجا انقدر مطمئنی؟
برای اینکه کار من تشخیص ردپا و اثر انگشت نویسنده‌هاست! ایشون نمی‌دونه که وقتی یک تکیه کلامی می‌افته به قلم یادداشت نویسی آدم و مثلاً از ترکیبات واژه «انحطاط» و «منحط» که استفاده می‌کنه دیگه نباید اون رو تو یادداشتی دیگه و حتا توی کامنت‌های فیس بوکش به کار ببره. یادداشت رو با همون اصلوب و تحلیل پاره پاره و شماره گذاری شده بنویسه. من نمی‌خوام بیشتر از این بگم، چون واقعاً قصدم تلافی کردن یا مقابله به مثل نیست که اگه این کار رو می‌خواستم بکنم مقاله‌ای می‌نوشتم و استدلال‌هامو می‌گفتم. موضوع این‌جاست که وقتی می‌بینم کسی تا یکی دو ماه پیش کارمو تایید می‌کنه و بعد ناگهان بی ارزش تشخیصش می‌ده، همه نگاهش برام زیر سئوال می‌ره. لابد مثل «تف سر بالا» رو شنیدی. افراطی گری کار رو به جایی می‌رسونه که ما به جای نگرانی از مخالفان نشان دار و رسمیمون باید بیشتر مواظب غضنفرهای خودی باشیم. به هر حال امیدوارم از این به بعد چندبار هم اسم خانم‌ها رو واسه مقاله‌های با نام مستعار انتخاب کنند. ضمناً یه کار خیلی بد دیگه‌ای هم که کردند یوسف آباد رو تو اون یادداشت نکوبیدن! عجیب بود واقعاً!!

از این شوخی‌ها بگذریم. همین رفتار تند باعث می‌شه که یک جایزه بزرگی مثل جایزه نیما به این حاشیه‌ها بیوفته. یعنی دقیقاً رادیو زمانه داره احتمالاً ناخواسته سیاستی رو پیش می‌گیره که آرزوهای تند روهای دولتی برآورده بشه.

یعنی تو از رادیو زمانه رو مسئول این اتفاق‌ها می‌دونی و می‌خوای که بیاد و پاسخ‌گو باشه؟
نه در این حد نیستند. خیلی از عوامل دست به دست هم می‌دن. خود بنیاد هم وقتی می‌بینه نتیجه‌ کارش اینقدر حساس و مهمه باید بیشتر دقت می‌کردند. رادیو زمانه حداقل باید پاسخ‌گوی توهین‌هایی که به بزرگان ادبیات ما شده باشه، ماها دیگه پیشکش. چون آقای نوش‌آذر نمی‌دونه که تو این مملکت نقد منفی بسیار بُراتر از نقد مثبت هستش. اینو صمیمانه می‌گم. من از ایشون واقعاً ممنونم، هم به خاطر این‌که اولین کسی بود که کتابمو جدی مطرح کرد و بهم جایزه داد و حالا هم داره باب این بحث‌ها و چالش‌های ذهنی رو برای من باز می‌کنه و نمونه‌ای تمام نما و کامل از تصویر اشتباهات گذشتگانم رو نشونم می‌ده.

رفتارهاشون اونقدر متناقضه که من فقط می‌تونم باهاشون شوخی کنم. آقای نوش‌آذر شما کاندیدای جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی شدی، پس شما هم همخوان با سیاست‌های جمهوری اسلامی ترجمه می‌کنید؟ چرا تکذیب نکردید و واکنش نشان ندادید؟ انحطاط تا به کجا آقای نوش‌آذر؟ دارم دقیقاً از واژه‌ مورد علاقه‌شون استفاده می‌کنم. اون کسی که چند سال قبل از شما نامزد شد، آقای امیرحسن چهلتن بود که تو اوج کارش پشت‌پا زد به همه چی و از ایران رفت. به خاطر اینکه رو حرفش وایستاده بود. من که به وضوح می‌گم این حرف‌ها واسم ارزشی نداره و اساساً این رفتار به گمانم بی معناست، اما شمایی که این رفتارها رو معنا دار می‌دونید چرا واکنش نشان ندادید؟ از دیگر سو آیا با همین استدلال پذیرش قلم زرین به معنای هم سو شدن من با سیاست شما بود؟ و به همین جهت و دلیل سیاسی به داستانم جایزه دادید؟ و حالا چون فکر می‌کنید به اردوگاه رقیب پا گذاشتم حمله می‌کنید؟ پس تفاوت ماهوی رفتار شما با اونها چیه؟ فکر شما و سیاست شما درسته و مال آونها بد؟ خب اونها هم همین فکر رو در مورد شما دارن! پس این وسط فرق سیاست با ادبیات چیه؟

 ایشون مطلبی که درباره جایزه گلشیری نوشتن نقض غرض رو به اوج خودش می‌رسونه و برنده رو هم انتخاب می‌کنه؛ “سانسور یک داستان عاشقانه ایرانی” مندنی پور، کتابی که هرگز فارسی چاپ نشده و اصلاً در ایران و فکر کنم در خاورمیانه پخش نشده.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top