داستانهای جنایی سابقهای بلند دارند و شاید حتی بتوان نمایشنامه مکبث اثر «ویلیام شکسپیر» را هم در این عرصه جای گذاری کرد. اما آنچه مسلم است، رمانها ابتدا فقط مضمونی از جنایت داشتهاند و رفته رفته با گذر زمان، فرم امروزی را یافته و با عنوان ژانر جنایی منتشر شدند.
جهنمی به نام نیوگیت
در اواخر نیمه اول قرن نوزدهم، انتشار مکرر رمانهایی با محتوای جنایت، قتل، آسیبهای اجتماعی، باندهای خلافکار و زندانیان سابقه دار، منتقدان ادبی را نه فقط متاسف بلکه شگفت زده کرد. البته سابقه چاپ این گونه داستانها به صد سال قبل هم میرسید. با کمی تحقیق در باره رمانهایی مانند «مول فلاندرز» اثر «دانیل دوفو» (۱۷۲۲)، «جاناتان وایلد» اثر «هنری فیلدینگ» (۱۷۴۳)، «کیلب ویلیامز» اثر «ویلیام گادوین» (۱۷۹۴) میتوان دریافت که بریتانیاییها از یک قرن پیش، داستانهایی با محتوای شرارت را پذیرفته و یا با آنها آشنا بودهاند.
گرچه رمانهای قرن نوزدهم از نظر محتوا، ساختار و ایدئولوژی با هم تفاوت داشتند اما همه سر یک موضوع با هم مشترک بودند. منتقدان این رمانها را «داستان نیوگیتی» می نامیدند. اکثر جنایینویسان بریتانیایی آن دوران از محبوسان زندان نیوگیت لندن الهام میگرفتند.
زندان نیوگیت لندن تا سال ۱۹۰۴بازداشتگاه قاتلان، جانیان و مجرمانی بود که بعضاً سرگذشتهای عجیبی داشتند و میتوانستند منشأ یک داستان اجتماعی جنایی قرار گیرند. چند ناشر برای فروش بیشتر، کتابهای خود را به این نوع داستانها اختصاص دادند و سری نیوگیت را خلق کردند. برچسب داستان نیوگیتی به رمانهایی تعلق می گرفت که توسط چنین ناشرانی پدید میآمدند و یا کاراکترهایی از زندان نیوگیت داشتند.
داستانهای نیوگیتی یا ژانر نیوگیت مانند طلایهداران ژانر جنایی با تیراژ بالا چاپ میشدند و بسیار فروش داشتند. قهرمانان این داستانها آنچنان در بین اجتماع آن زمان جا افتادند که توجه دیگر هنرمندان را به خود جلب کرده و خیلی زود بر روی سن تئاتر پاگذاشتند. «جک شپرد» قهرمان گریزپای رمان «ویلیام هریسون» آنچنان مشهور شد که تولیدکنندگان میتوانستند لوازم دیگری هم مثل عکس و کیف شپرد برای خوانندگان و طرفدارانش تهیه کنند. اما همه اینها یک نگرانی عمیق برای منتقدان به وجود میآورد. آن هم علاقه و کشش مردم نسبت به خلافکاران جامعه و در نهایت میل به انجام جنایت بود.
انتقاد به رمانهای نیوگیت در اواسط قرن نوزدهم اوج گرفت. خلافکاران به قهرمانان استحاله یافته و دارای هویت شده بودند. این ناهنجاری تا آنجا پیش رفت که جوانان و نوجوانان خیلی علنی از آنها الگو گرفته و آمار جنایت در بریتانیا را بالا بردند.
منتقدان با خواندن این رمانها از خود میپرسیدند که آیا نویسندگان محبوبیت خود را از راه ترویج کنشهای ضد قانونی به دست آوردهاند؟ آیا اینطور نیست که با نوشتن این مطالب مبتذل، باعث سوءگیری شده و خوانندگان را به سمت اعمال کثیف هدایت میکنند؟
یکی از منتقدان، نویسنده ای به نام «ویلیام تکری» (۱۸۴۰) بود که اعتقاد داشت رمان «الیورتویست» اثر «چارلز دیکنز» باعث شد تا مردم جامعه اعم از طبقه اشراف تا فرودست به گردن کلفتان و قلچماقهایی علاقمند شوند که کارشان غارت، قتل و فحشا بود. نگرانی «تکری» از این جهت بود که نشر این گونه رمانها نه فقط ذائقه ادبی مردم جامعه را تغییر میداد بلکه آنها را به سوی شقاوت و میل به انجام جنایت سوق میداد.
کم نبودند راهزنان، قاتلان و شرورانی که در این داستانها به قهرمانانی مردمی مبدل میشدند. با کمی تحقیق به کاراکترهایی مانند «پل کلیفورد» و «اوژن ارم» اثر «ادوارد لیتون» (۱۸۰۲-۱۸۳۰)، «دیک تورپین» در کتاب «روکوود» اثر «ویلیام هریسون» (۱۸۳۴) و یا «جک شپارد» از همین نویسنده (۱۸۴۰)، برمیخوریم.
نویسندگان رمانهای نیوگیتی افراد خاصی نبودند. بسیاری از نویسندگان جزء تا بزرگان ادبی مانند چارلز دیکنز و ویکی کالینز در این حوزه دست به قلم بودند. البته نمیتوان ادعا کرد که این رمانها مانند داستانهای عامهپسند معمولی به هم شباهت داشتند بلکه بنا به نوع جرم و جنایت و پیچیدگی ماجرا و پایان بندیهای تلخ و شگفت انگیز از هم تفکیک میشدند. البته جذابیت داستان، نقطه اشتراک همهی آنها بود.
منتقدان ادبی عوامل مختلفی را عامل پیدایش این رمانها می دانستند. عدهای معتقد بودند که نگارش این رمانها و انتشار مظلومیت کاراکترهایی مانند «اولیور تویست» باعث شد تا قوانین جزایی بریتانیا طی سالهای ۱۸۲۰ تا ۱۸۴۰متحول شود چراکه آنها قهرمانان خود را قربانیان سیستمهای قدیمی جا میزدند.
برای خواندن مطالب ما میتوانید به کانال جناییخوانی در تلگرام مراجعه کنید.
بدون نظر